میگویند روزی کارل مارکس برای سخنرانی به یک کارخانه رفته بود و کارگران آن کارخانه همگی جمع شدند تا مارکس را از نزدیک ببینند. برای آنها جالب و مهم بود که ببینند این مارکس کیست که این قدر مدافع منافع آنهاست و از این حیث در سراسر اروپا بلندآوازه شده است.
اما همین که مارکس را دیدند، واچُرتیدند! یعنی حیرت کردند و بسیار متعجب شدند؛ چراکه مارکس هیچ شباهتی به آنها نداشت. نه پوشش مارکس، نه طرز حرفزدنش و نه حتی افکارش، هیچ شبیه آنها نبود. این شد که کارگران آن کارخانه از مارکس پرسیدند «تو چرا شبیه ما نیستی؟» مارکس هم جواب داد: «قرار نیست من شبیه شما بشوم. قرار است شما شبیه من بشوید!»
تفاوت جنگ اوکراین با جنگ در یمن و عراق و افغانستان نیز شبیه تفاوت مارکس و آن کارگران است. یعنی قرار نیست که اوکراین مثل عراق و افغانستان شود؛ قرار است که عراق و افغانستان شبیه اوکراین شوند. اما این حرف یعنی چه؟
جنگ اوکراین از این حیث اهمیت چشمگیری پیدا کرده که وقوع جنگ در اروپای پس از جنگ جهانی دوم، پدیدۀ کمنظیری بوده است. جز جنگ بوسنی، جنگ دیگری طی این 77 سال در اروپا رخ نداده است. اگر جنگ از خاورمیانه هم دههها رخت بربندد، طبیعتا وقوع یک جنگ تازه در این منطقه حادثهای بسیار مهم قلمداد میشود.
به هر حال، اگر بشریت رو به ترقی باشد، باید همۀ مناطق جهان مثل اروپا و آمریکای شمالی به مناطقی بدل شوند که جنگ در آن پدیدهای ناممکن یا استثنایی باشد. اینکه اروپا هم از حیث ابتلا به جنگ، شبیه خاورمیانه شود، هیچ سودی برای مردم خاورمیانه ندارد؛ حتی ممکن است به زیان شان هم باشد.
چنانکه در جنگ جهانی اول و دوم، اروپا کانون جنگ بود اما مردم ایران و هندوستان و عثمانی و سایر سرزمینهای غیر غربی نیز به شدت متضرر شدند. جنگ جهانی اول، ایران را دچار قحطی کرد و عثمانی را دچار فروپاشی. جنگ جهانی دوم نیز هندوستان را به قحطی مبتلا کرد و طبق گزارش مورخین، 700 هزار نفر از مردم هندوستان را به کام مرگ فرستاد.
همین الان هم اگر جنگ اوکراین چندین سال طول بکشد، کمبود مواد غذایی گریبان گیر بسیاری از کشورها خواهد شد و این طبیعتا به زیان مردم محرومی است که ممکن است الان در خاورمیانه، به دلایل سیاسی و تاریخی، از بدبختی ملت اوکراین خشنود باشند.
خلاصه اینکه، پیشرفت زندگی بشر نسبتی با کاهش خشونت دارد. آمریکاییها در 1945 وقتی که بر ژاپن مسلط شدند، هفت نفر از رهبران سیاسی ژاپن را اعدام کردند. در میان نظامیان ژاپن نیز، 700 افسر نیز اعدام شدند.
البته تعداد افسران اعدامشده، بیش از 700 نفر بوده است. این 700 اعدامی متعلق به دادگاههای برگزار شده در یوکوهاما است و اگر آمار نظامیان اعدامشدۀ در سایر شهرهای ژاپن را هم استخراج کنیم، قطعا با تعداد بیشتری از نظامیان اعدامشدۀ ژاپنی مواجه میشویم.
همچنین آمریکاییها 21 تن از سیاستمداران برجستۀ ژاپن را زندانی کردند. در دادگاههای نظامیان در یوکوهاما نیز 3000 هزار نظامی ژاپنی محکوم به حبس شدند. (دربارۀ این آمارها، رجوع کنید به کتاب "ظهور ژاپن مدرن"، ویلیام جی. بیزلی، ترجمۀ شهریار خوّاجیان، نشر ققنوس، 1394)
کاهش تعداد سیاستمداران و نظامیان اعدامشده در دوران حاکمیت آمریکاییها در عراق، در قیاس با دوران حاکمیت شان در ژاپن، گویای این واقعیت است که با گذشت زمان و پیشرفت بشر، اعدامکردن افراد به دلایل سیاسی نیز به امر دشوارتری بدل میشود. یعنی اعدام سیاسی ناموجه تر و کلاً پدیدۀ اعدام دشوارتر میشود.
در اتحاد جماهیر شوروی، مرحوم استالین حداقل 40 لیست بلندبالای اعدام را امضا کرد اما بعدها به تدریج اعدام سیاسی در شوروی کاهش یافت. بسیاری از ایرانیانی که در دوران استالین به شوروی پناهنده شده بودند، اعدام شدند ولی ایرانیانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی راهی شوروی شدند، اگرچه شرایط خوبی نداشتند، از تیغ اعدام در امان بودند.
در آلمان تا همین صد سال قبل، برخی از مجرمان را با گیوتین اعدام میکردند. در چین کنونی بدترین رفتار ممکن با مسلمین ایغور در جریان است ولی "بدترین رفتار ممکن" در همین چین هزار بار بهتر از چین دوران مائو است.
اگر در اثر جنگافروزی پوتین در اوکراین، بشریت جنگ جهانی سوم را تجربه نکند و روند کلی دموکراتیزاسیون در جهان ادامه یابد، جنگ هم تدریجا مثل اعدام سیاسی پدیدهای میشود متعلق به دوران ماضی.
بنابراین به جای رضایت آشکار یا پنهان از وقوع جنگ در اوکراین، باید امیدوار باشیم شرایطی در خاورمیانه و کل جهان اسلام و قارۀ آفریقا پدید آید که اگر جنگی در این مناطق درگرفت، امری خلافآمدِ عادت محسوب شود و دولتها و ملل گوناگون به طرق مختلف در پی پایان دادن به آن باشند.
جنگ اوکراین، در حکم فرمان عقبگرد پوتین به تاریخ است. این جنگ اگر طولانی شود یا توسعه یابد، باب حل و فصل مشکلات سیاسی از طریق جنگ را در گسترهای جهانی باز میکند؛ وضعیتی وخیم، که عین پسرفت تاریخی است.
احسنت.واقعا عالی نوشتید.