با تمام کوچکیاش بیش از دو سال است میان اخبار مهم جهان جا خوش کرده است؛ تا به حال حق زندگی را از میلیونها انسان گرفته و کمابیش همه اقشار جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده است.
از روزی که صدای پایش در ایران شنیده شد زندگیها رنگ دیگری به خود گرفت؛ پس از گذشت مدتی نوشته «ورود بدون ماسک ممنوع» روی درها جای «لطفاً با لبخند وارد شوید» را گرفت.
روزبهروز بر قدرتش افزوده میشد و انواع اقسام سویههایش را به رخمان کشید -هنوز هم میکشد-؛ برخی موجهایش همانند گردابی بود که انسانها را بیمعطلی درون خود فرو میبُرد؛ از هیچ قاعده و قانونی پیروی نمیکرد، گاهی رنگبندی را بههم زد، از قرمز فراتر رفت و برخی روزها و مناطقمان را سیاه کرد.
وسعت دانشگاه و مدرسه در چند اینچ خلاصه شد
از همان روزهای اول پیدا شدنش بود که مدارس و دانشگاهها را طوری به تعطیلی کشاند که در کمال ناباوری هنوز پس از گذشت بیش از دو سال بازگشاییشان با حجم عظیمی از شک و شبهه روبهرو است.
روزهای اول تعطیلات به مذاق خیلیها خوش آمد اما رفته رفته آثار سوء این تعطیلات خود را نشان داد؛ بیش از حد خانه ماندن و انرژیهای تخلیه نشده روح و روان دانش آموزان، دانشجویان و حتی والدین را تحت تأثیر قرار داد، سلامت عده زیادیشان به دلیل عدم تحرک به خطر افتاد. وسعت دانشگاه در صفحاتی چند اینچی و خوشیهای دانشگاه در چند گروه در فضای مجازی خلاصه شدند.
کرکره خیلی از کسبوکارها پایین کشیده شد
این ویروس با تمام کوچکیاش توانست مرزهای بزرگی را ببندد و جلوی صادرات و واردات بسیاری از اجناس را بگیرد که علاوه بر زیانهای بزرگ سبب تشدید گرانیها شد؛ همچنین هر موج آن تبدیل به سیلابی میشد که کسب و کار عدهای را ویران میکرد و چیزی جز چکهای برگشتی و بدهی باقی نمیگذاشت.
خیلیها کرکره کسبوکارشان برای همیشه پایین کشیده شد، خیلیها مجبور به تغییر شغل شدند و عدهای هم وضعیت اقتصادیشان بر ترس از کرونا غلبه کرد و وادار به گرو گذاشتن جانشان در ازای یک لقمه نان حلال شدند.
این وسط عدهای هم بودند که ناجوانمردانه و بیتوجه به شرایط بحرانی تهدید را برای خودشان ظاهرا به فرصت و برای دیگران تشدید کردند؛ در دورهای ماسک حکم شیء کمیابی پیدا کرده بود، مواد ضدعفونیکننده احتکار شده بودند و هر آنچه که اعلام میشد برای کرونا مقوی است ناگهان یا قیمتش سر به فلک میکشید یا برای مدتی ناپدید میشد.
در مقطعی حتی کمبود دارو و سرم و کپسول اکسیژنهای میلیونی را دیدیم؛ حتی شاهد تکمیلشدن بیمارستانها، خستگی کادر درمان و پرکشیدن برخیشان هم بودیم.
چه کسانی که به دلیل ترس از کرونا برای بیماریهای دیگرشان به بیمارستان مراجعه نکردند و مجبور شدند تبعات –گاهی بسیار سنگین- آن را به جان بخرند و چه کسانی که مراجعه کردند و پس از بهبودی در اثر کرونا جان دادند.
حسرتهایی که بهجا گذاشت
پس از مشکیپوش شدن حجم عظیمی از افراد آثار روحی و روانی فقدان عزیزان نمایان شد.
دید و بازدیدها در تماسی تصویری خلاصه شد، رونق از خانه مادربزرگها و پدربزرگها افتاد و عروس و دامادها با حسرت جشنی در بهترین شب زندگیشان به خانه بخت رفتند؛ برخی هم از زیادی کنار هم بودن به مشکل برخوردند، مشاجراتشان بالا گرفت و... .
سینما و تئاتر، استخر و بسیاری از تفریحات دیگر که البته درون خود کسبوکار عدهای را جا داده بودند برای مدتی طولانی به خاطره تبدیل شد.
و اما درست زمانی که خسته و رنجور شده بودیم، روزنه امیدی به نام واکسن، در میان انبوهی از ناامیدیها نمایان شد؛ این روزنه روزبهروز بزرگتر شد و سایه سنگین مرگ را از سر عده زیادی برداشت.
تازه داشت مرهم زخمهایمان میشد که سروکله زمزمههایی از شایعات بیپایه و اساس پیدا شد؛ زمزمهها جان گرفت و در کمال تأسف گوش عدهای را پر کرد؛ عدهای که علی رغم نداشتن دل خوش از این ویروس و حتی دستبهگریبانشدن با آن هنوز مصرانه، راه نجات از این شرایط را نادیده گرفته و حاضر نیستند گامی برای پایانیافتن این شرایط بردارند.
اینها تنها مشتی نمونه از خروار بلاهایی است که کرونا بر سرمان آورد که هر کدام از ما حداقل با یکی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم دست و پنچه نرم کردهایم و مسیر زندگیمان را تغییر دادهاند.
درست است که روزهای تلخ را باید به فراموشی سپرد و با امیدواری به آینده زندگی کرد اما عبرت همیشه رکن اساسی گذر از اتفاقات تلخ بوده است؛ حواسمان باشد امکان تکرار هر کدام از این اتفاقات وجود دارد. هر کدام از ما نسبت به این شرایط مسئول بوده و باید با توجه ویژه به تزریق واکسن و رعایت هرچه بیشتر دستورالعملهای بهداشتی در قطع زنجیره انتقال ویروس کرونا تلاش کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید