نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
شیوا حقیزاده
نویسنده و کنشگر اجتماعی
چیزی نمانده به پایان فصل سرما، اما خیلیچیزها مانند گذشتهها نیست، مگرنه اینکه این روزها باید هیاهو و تکاپوی همگان را در کوچه و خیابان برای خرید شب عید دید؟!
اما، آدمهایی را میبینی که منتظر فصل بهار نیستند، فقط میخواهند فرارکنند از سالی که هیچ دستاوردی برایشان نداشت! نمیدانند عید را نمیشود برای سالی که هیچ چیزش معلوم نیست، گرفت بلکه باید سالی که گذشت را طوری زندگی میکردند که بشود، این جشن را برای پایان خوشِ آن برپا کرد.
“از ماست که بر ماست”، قطعا این ضربالمثل را شنیدهای؟!حکایت این روزها، برمیگردد به همین ضربالمثل، دلمردگی، بهای سنگین آتشیست که ناشی از دروغها، نامهربانیها، ظلمها و ناسپاس بودن خیلی از آدمهاست، آتشی که کثرتش یخ تمام جهان را آب کرد، ولی در نهایت ختم شد به یخ زدن قلبها و دلمردگی که حتی با معجزه هم دیگر زنده نخواهدشد.
چندسالیست که بهجای زمین و زمان، دل آدمها به خواب زمستانی فرو میرود، بهارخانم بیچاره هرساله با کلی آب و تاب، درِخانهها را یکییکی میزند، اما با دیدن رنگ رخسار برخی آدمها، از رفتن به درِ خانههایشان پشیمان میشود.
آدمهایی که خودشان را هیچ، بلکه زمین و زمان را هم خسته کردهاند، زمین برای اینها انگار در حال دویدن، آنهم روی تردمیل است، از آن دویدنهایی که مقصدی نیست فقط میدوی و در آخر، خسته و نالان همانجایی ایستادهای که دویدن را شروع کردهای؛ دویدنی که حاصلش فقط جابهجایی روزها و شبها شده است و تغییر فصلها مانند گذشته به چشم نمیآید، درست شبیه آدمهایی که مدام درحال دویدن هستند، اما برای چه؟! پول، آرامش، عشق، ثروت، خوشبختی، سلامتی…؟! باورکن خودشان هم نمیدانند در پی این دویدنها به دنبال چهچیزی هستند.
ولی به گمانم در این واپسین لحظات، هنوزم بشود کاری برای آدمها کرد، باید از طبیعت درس بگیرند. درست همانند
درختان که هرساله در فصل زمستان شاخ و برگ مرده و اضافهشان را هرس میکنند تا مبادا سنگینی بارهای مرده مانع رشدشان شود، آدمها نیز باید در دنیایی که برخی از آدمهایش فقط سنگ خودشان را به سینه میزنند، آدمهایی که شعله صداقت درونشان برای همیشه خاموش شدهاست، آدمهایی که صرفا برای نیازهایشان کنار دیگران قرار میگیرند و حس انساندوستی را در وجودشان از بین بردهاند، آدمهایی که دیگر حتی برای اشتباهات و خطاهایشان عذرخواهی نمیکنند، باید قضاوتها، تهمتها و نامهربانیها همین آدمها را که شبیه همان شاخ و برگ اضافه میماند را هرس کنند، تا بار روی شانههایشان سبک شود.
میدانم گاهی خطاهای دیگران، قضاوتها و نامهربانیهایشان قابل بخشش و فراموشی نیست، اما تو “ببخش و فراموشکن”، چراکه اگر توهم فراموش کنی، قانون جهان این است، هر انسانی در یک نقطه از این جهان روزی با خطاهایش مواجه میشود و بدان محال است دلی را بشکنی و دنیا به وقتش قلبت را به درد نیاورد.
پس تو ببخش، بگذار سبکبال و با امید به استقبال بهار بروی، تا بهترین اتفاقات را برایت رقم بزند.
بهار تنها فصل نو شدن زمین نیست، بهار عمر ما نیز با همین فصل آغاز میشود، پس بهار عمرت را با کینه و نخوت آغاز نکن.
دیدگاه تان را بنویسید