علی صاحبالزمانی
عکاس و کنشگر اجتماعی-فرهنگی
یادت هست که معاینه چشمهایت بهانهای بود برای خوراک گردن در رستوران آفتاب و چه رقابتی بود بین ما پسرانت برای بردنت به دکتر چشم؟!
یادت هست که در نیمهشب تاریک زمستانی سر پیچ شهید کاظمی در سربالایی ماشینم خاموش شد و وحشتزده شدم و گفتی "الان درست میشه" و در کمتر از ۲دقیقه آن یدککش پیدایش شد و به دادمان رسید؟!
یادت هست که برای امتحانات نهایی سفت و سخت درس میخواندم و تو پابهپای من بیدار بودی تا اینکه من خوندماغ شدم و گفتی "دیگه کافیه برو بخواب"؟!
یادت هست همیشه تعریف نمرات و درس خوب من را پیش دیگران میکردی و من همیشه به این کارت معترض بودم؟!
یادت هست حجرفتنت را و چقدر خوب و آبرومندانه همه برنامههایت پیش رفت؟!
یادت هست برای بار دوم که پیش خاله رفتی من از چند نفر از همکارانم پول دستی قرض گرفتم و نسبت به آنچه به من سپردی چقدر وفادار بودم، حتی دریلت که چقدر باعث دلخوری شد؟!
یادت هست که همان جمعهای که دوشنبهاش فوت کردی با چه اصرار زیادی بالاخره با من حساب و کتاب کردی و در نهایت یک صد دلاری به من دادی؟!
یادت هست؟!
شاید یادت نباشد، اما من خوب یادم هست که چقدر کنار تخت بیمارستانهای مختلف بالای سرم پرستاری کردی و کنارم بودی؟
شاید یادت نباشد، اما من خوب یادم هست که وقتی برای آموزش ضمن خدمتت همدان بودیم و درگیریهای انقلاب بود و من بچهای بودم در بغلت و شلوغ شد و فرار کردیم و به یک نانوایی سنگکی پناه بردیم.
شاید یادت نباشد، اما من خوب یادم هست که با چه روی گشادهای زمان بمبارانها همه فامیل را در زیرزمین بزرگ و محکم و امن خودت جا دادی و چقدر پذیرایی کردی و آرامش دادی به همه و روزگار خوشی بود زندگی ۵خانواده در یک خانه.
راستی مردن بابا را یادت هست؟
من که خیلی خوب یادم هست. اصلا زود بود برایت که بیوه شدی. اصلا فوت بابا شوک بود برای همهمان، از من ۱۶ساله تا پدرام که سرباز بود و پیام که تازه نامزد کرده بود .
عروسیهایمان را یادت هست؟ خوب مدیریت کردی. خدا را شکر بدون حاشیه و دردسر و کاملا آبرومندانه. کمتر کسی در آن شلوغیها حواسش به نقش خودِ تو بود.
یادت هست خواستگاری رفتن برای پسرانت را؟
یادت هست برای سبزه عید و خانهتکانیها چه داستانهایی داشتیم؟ آخ که واقعا چه چیزهای بیاهمیتی برایت مهم بود و میگفتی شگون داره برام.
یادت هست که چقدر صدای خندههایت خاص بود و شبهای تابستان صدای قهقهههایت تا چند منزل آنطرفتر میرفت؟
یادت هست که ...
بعد از این ۱۲سالی که ندیدمت آیا اصلا چیزی یادت هست؟
من که همهشان یادم بود و مثل فیلم از جلوی چشمانم گذر کردند. چه یادت باشد و چه فراموششان کرده باشی، من که یادم هست و برای دوازدهمین سال ندیدنت میگویم: روزت مبارک مامان . دلم خیلی برایت تنگ شده. تو هم زود رفتی، مثل بابا. کاش هر دو بودید و میخندیدیم.
دیدگاه تان را بنویسید