نویسنده : مصطفی خالقپور / دانشجوی دکترای علوم سیاسی
فراوان شنیده و دیدهایم افرادی را که یا همواره در جلسه هستند یا در حال رفتوآمد از جلسهای به جلسه دیگر. این افراد همیشه وقت ندارند. اگر فرصتی دست بدهد که چندکلامی با آنها حرف بزنی، میبینی که فرصت سر خاراندن هم ندارند، در نتیجه با خودت میگویی که انتظارِ گوش دادن، خواندن، آهستگی و درنگ، تأمل و تدبیر از چنین افرادی انتظاری است سخت نابجا. محمد فاضلی، جامعهشناس، به این سنخ از افراد «جَلّاسان گردگوی» میگوید. جلاس چون بسیار جلسه میروند، گردگوی چون در یک دایره محدودی حرفهای تکراری میزنند؛ بدون ذرهای تأمل و تخصص و گفتن چیزی نو.
چند سال پیش فرصت کوتاهی دست داد در یک مرکز پژوهشی چندتایی گزارش راهبردی نوشتم. مسئولین بالادستی و ناظر من را مجبور میکردند که این گزارشها را که هر کدام بیش از بیست صفحه بود، جوری خلاصه کنم که در یک پاراگراف قابل بیان باشد! دلیل را که جویا شدم، گفتند مخاطب این گزارشها نمایندگان مجلس هستند، مرتب در جلسات یا در حال سخنرانی هستند، وقت نمیکنند چیزی بخوانند، باید طوری نوشت که نهایت یک دقیقه وقت بگیرد. خود این خلاصهنویسی چندین و چندباره (بیشتر به نوشتن فستفودی میخورد تا خلاصهنویسی) از اصل کار، برای من دشوارتر بود. عذر من را خواستند، من هم با این ذهنیت از آنجا بیرون آمدم که آدم بیعرضه و کارنابلدی هستم. بعدها هر چه سرچ کردم دیدم تنها جایی که در جهان اینگونه گزارش راهبردی مینویسند، همین جایی بود که گذر من افتاده بود.
جلاسان گردگوی که قاعدتا صاحب پست و مقام هم هستند، مضاف بر دو خصلت جلاسی و گردگویی، از خصلت دیگری هم برخوردارند: توهم معرفت و دانایی. آنها قدرت را مساوی با معرفت و دانایی میدانند؛ همینکه بر کرسی مدیریت و ریاست ادارهای مینشینند، گمان میبرند که همای حکمت و دانایی نیز بر شانهشان نشسته است. دانایی آنها به محیط و حوزه کاری خودشان هم محدود نمیشود، بلکه دامنه معرفتی آنها همه ساحتهای حیات بشری و غیربشری را دربرمیگیرد و خود را به شکل طبیعی محق به اظهارنظر در هر موضوعی میدانند.
«جلاسانِ گردگویِ صاحبمعرفت» یکشبه در این کشور سبز نشدند، بیریشه و غیراصیل هم نیستند. آنها نهتنها ریشه دارند و میجوشند، بلکه به نظر میآید از همه کَسان دیگر در این کشور ریشهدارتر و اصیلتر هم هستند؛ درنتیجه بیدی نیستند که با باد علم و منطق و قانون و استدلال و چیزهایی از این دست، به خود بلرزند. آنها در حافظه جمعی ما ریشه دارند و از آن تغذیه میکنند. انصاف این است که باید گفت معرفتِ «حرافان صاحبمنصب» در یک چیز نهتنها توهم نیست، بلکه عین دانایی است: آن هم آگاهی از منبع مولد «خود». آنها خوب میدانند که مولود حافظه جمعی ما ایرانیان هستند؛ بنابراین نمکنشناسی نمیکنند و بازتولید این منبع لایزالِ تکثیرِ «خود» را نصبالعین میکنند تا ادای دینی باشد به لطف بیشائبه آن در حق اینها.
کارخانه حافظه جمعی ما اما از چه پارامترهایی برخوردار است که چنین محصولاتی به بار میآورد؟
بارزترین شاخصهی حافظه جمعی ما، اسطورهگرایی است. یکی از کارکردهای اسطوره، سادهسازی پیچیدگیهاست. ذهنیت اسطورهای دست به سادهسازی مسائل و دشوارهها میزند؛ چون از تحلیل و فهم پیچیدگیها عاجز است. ازاینرو، در پشتِ سادهسازی مسائل بدخیم، پیچیده و فرایندی، جنسی از تفکر اسطورهای نهفته است که دیروز بر این یقین بود با امضای فرمان مشروطه، قدرت مشروط میشود؛ با نوشتن قانون اساسی، قانون بر تمام شئونات مملکت حاکم میشود؛ با تاسیس عدالتخانه، عدالت برقرار میشود و با انداختن نانوا در تنور داغ، ظلمت از این کشور رخت برمیبندد. چون دید نمیشود، دست به انقلاب زد با این انگارهی تهنشینشده در پستوی حافظهی جمعی آن روزهای ایرانیان که به مدد انقلاب، سعادت اخروی و دنیوی ما مردمان تامین میشود. امروز هم بر این یقین است که مشکلات محیطزیستی و بحران کمآبی با دستورالعمل قابل حل است یا گره تحریمها و انزوای بینالمللی کشور را میشود با بر تن کردن پیراهن یقهدیپلمات و نشستن پشت میز مذاکره در وین یا هرجای دیگر، باز کرد. یا اینکه اگر مدیرانی دستپاک و از جنس مردم بر مصدر امور تکیه بزنند، شاهد این همه فساد و بیعدالتی در کشور نبودیم.
سادهسازی مسائل، یکی از تکنولوژیهای قدرت سیاسی است که مهارت استفاده از آن را در تعامل با حافظه جمعی ما، کسب و به مدد آن، استیلای خود را بر همه ساحتهای زندگی تسهیل میکند.
حافظه جمعی ما در عین سادهسازی مسائل پیچیده، برای قدرت سیاسی شأن قدسی نیز قائل است و دولت و سیاستمداران را به صورت طبیعی، همهچیزدان و همهچیزتوان در نظر میگیرد. تصور این موضوع شاید این روزها کمی عجیب بنماید، اما کافی است چند شهر بزرگ ایران را در پرانتز بگذارید (که این هم جای سوال دارد) و با مردم روستاها و دیگر شهرها پیرامون جایگاه و شأن قدرت سیاسی و سیاستمداران در ذهنیت آنها، به گفتوگو بنشینید تا مشخص شود که چه نقش پررنگی دارد و تا چه حد این انگاره در ذهن آنها رسوخ کرده است که دولتمردان و سیاستمداران افرادی هستند که هم توان انجام هر کاری را دارند و هم همهچیز را میدانند، اگرهم الان وضع خراب است برای این است که آنها نمیخواهند وگرنه اراده کنند، میتوانند همه مشکلات را حل کنند.
قداستبخشی به قدرتِ سیاسی و تلقی صاحبانِ قدرت بهعنوان موجوداتی همهچیزدان و همهچیزتوان صرفاً در قالب تفکر اسطورهای قابلِ فهم است و حافظهی جمعی ما مخزن این نوع جهانبینی است.
دیدگاه تان را بنویسید