آب که خشک شد، رودخانه از اندوه ترک برداشت و ما همسایگان ازلی و ابدی پرخروشترین رودخانه مرکزی ایران چون بادیهنشینان گمکرده مهتاب، زندگی کردن یادمان رفت.
آیا ما عاشقان بیوفایی بودیم؟ آیا چون عاشق بودیم از عقل غافل بودیم؟ چون دوستی بهتر از عاشقی است؛ از آن رو که دوستی همان عشق همراه با عقل است. سوگند میخوریم ما هم عاقل و هم عاشق بودیم! پس چرا زایندهرود، ما را رها کرد و ناپدید شد؟ واقعا باور کردنش دشوار است که رودخانهای هزارساله ناگهان عاشقان جاننثارش را جا بگذارد!
ناپدیدشدن زایندهرود فقط خواب و خاموشی زمین، خشکباری مزارع، برنجزاران و گندمزاران نیست! پریدن کاهو، خیار، گوجهفرنگی و پیاز از سر سفره بیسالاد نیست! قهر خربزه عسلی و هندوانه شیرین از دیس و بشقاب نیست!
تشنگی و گرسنگی مردمانی است که به سختکوشی، قناعت و صبوری شهرهاند. همین دورهای نزدیک و همین تابستان که سیوسهپل برای چند هفتهای زیرپایش زایندهرود در
خروش و غوغا بود به دوستی اصفهانی که پنجشنبه و جمعهها برای روبوسی زایندهرود به یاد همیشههای کودکی و جوانی به اصفهان میرفت، گفتم شنیدهاید که گفتهاند تا باران نیامده، کوزه را نباید خالی کرد؟
یعنی حفر بیرویه و ویرانگر چاه برای تولید هندوانه و خربزه و خیار و کاهو همان خالی کردن کوزه و نتیجهاش دقمرگی زمین و فرونشست مخرب آن است!
آن دوست جواب داد: شنیدهاید که آبی که ارباب ندارد یتیم است؟ یعنی عدممدیریت کلان آبهای جاری و منابع زیرزمینی آب همان گمشدن آب است! هر دو ساکت شدیم و دو قلپ آب خوردیم!
راست این است در مدیریت آب، باد و خاک، کوتاهی همه ما چون خورشید تابان، عیان است. دانش و مسئولیت پیشینیان درس نخوانده و بیمدرک اما فهیم، دردمند و دلسوز ما بادگیر، قنات و شهر بم را ساخت تا زندگی عزتمند، سازنده و میراثساز بماند نه اینکه صدبرابر وزن یک هندوانه را آب هزینه تولید آن کند و به پشیزی صادر شود و خود با لب تشنه منتظر آمدن یک تانکر آب برای برگرفتن دلو حقیری آب باشد!
واقعاً کاشت و برداشت هندوانه، خربزه و توتفرنگی در واویلای بیآبی در گوشهگوشه مناطق درگیر بحران آب رفتاری دوستانه و عاشقانه با آب است؟ تردید ندارم باغها، جنگلها و پرندگان و حتی کودکانی که از دیدن چشمه، رود و آبشار محروم شدهاند عمیقا گلهمند وضع موجودند. ما آب را گل نکردیم، دشت تا دشت کشتیم تا کویر و گردوغبار تولید کنیم.
ما زندگی در چهارفصل را زمینگیر کردیم، هنوز هم نمیخواهیم باور کنیم با آب مثل هوا باید دوستانه و عاشقانه رفتار کرد، این را شاعر میگوید:
اگر لازم باشد زنانه فکر میکنم
و چون سوزنی در خیالت فرومیروم
به دکمههای لباست دست میکشم
و زندگی را بیدار میکنم
میبوسمت
آنقدر که دهانم را با دهان تو اشتباه بگیرند
روزگار غریبی است، چهکسی انتظار ظهور کرونا، طغیان بیآبی و تحریم غیرمنتظره زندگی را داشت؟ کجا قابلباور بود بهای نیمبطر آب آشامیدنی 5هزار تومان و قیمت پراید به 174میلیون تومان برسد درحالیکه تا همین دورهای نزدیک پراید 40میلیون و حتی 4میلیون تومان بود!
راست این است اندوههای کوچک حرف میزنند و اندوههای بزرگ خاموش هستند! کمآبی شاید اندوه کوچکی باشد اما بیآبی خاموشی زیست و زندگی است! خطر بیآبی و نه کمآبی بسی جدی، تلخ و ترسناک است، چون آثار عمیقا رنجآوری در پی دارد.
باور کنید همین دیشبها که هوا بهخاطر هزار توی آلودگی پیر شده بود، سرم را از پنجره بیرون بردم که نخ دلم را قلاب دور کمر ماه کنم، پایین بیاورم و دستی به سرش بکشم تا بیش از این داغدار ندیدن شبهای روشن شهر زیر پوست دود نباشد، اما ماه غایب بود و ناگهان دو قطره باران از پاره ابری گمشده شیشه عینکم را مکدر کرد.
پنجره را بستم تا آن دو قطره نازک مغموم را دستمالچین کنم، دلم نیامد در حسرت شرشر بیوقفه باران آن را بچینم. عینکم را گذاشتم روی میز و خیره شدم به آن دو که بهگمانم حرمت دریا داشتند وقتی زایندهرود از آن دوقطره هم محروم است.
امیدواریم ابرهای بارور از دورها و نزدیک دوباره جویای حال ما شوند. قول میدهیم مسئولیتپذیر باشیم، یعنی اول فکر کنیم بعد عمل کنیم و زینپس آبها را خشک و زیر پای زمین را خالی نکنیم! ما خیلی به لطف شما امیدواریم، چون امیدواری همان پیروزی خیلی احساسی و کمی عاقلانه است! همه شاعران هم همین نظر را دارند!
به دور فکر میکنم
به شبنمی با پیراهن سفید
احساس میکنم
راه باریکی در دلم باز شده
هر دو شعر از غلامرضا بروسان
دیدگاه تان را بنویسید