اگرچه بخش قابل توجهی از ادبیات اقتصادی به عواقب ناگوار «انحصار» در اقتصاد پرداختهاند، اما کماکان بدفهمیهای زیادی در خصوص این مفهوم به چشم میخورد. گویی افکار عمومی، تولید کنندهای را «انحصارگر» تلقی میکنند که قادر به «کنترل» قیمت محصول تولیدی خود باشد. چنین تعبیری به لحاظ اقتصادی بی معناست. در یک اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد که در آن مبادلات به صورت داوطلبانه انجام میشوند، قیمت کالای مورد مبادله، تحت «کنترل» هیچ یک از طرفین مبادله نبوده و مورد «توافق» آنهاست. متغیر تحت کنترل فروشنده و خریدار، تنها تصمیماتی است که در خصوص پذیرش یا رد معامله در قیمتهای فرضی اتخاذ میکنند. تصور اشتباه این است که یک کشاورز ساده و یک تولید کننده بزرگ محصولات کامپیوتری نظیر بیل گیتس، تفاوت عظیمی به لحاظ «کنترل» قیمت محصولات تولیدی خود دارند؛ به این معنا که قیمت محصولات بیل گیتس توسط خود او «وضع» میشوند، اما قیمت محصولات کشاورز در بازار «معلوم» است. واقعیت این است که هر دوی آنها بر قیمتهای «پیشنهادی» برای محصولات خود کنترل کامل دارند، اما هیچ یک از آنها بر قیمتهایی که نهایتاً در بازار «تحقق مییابند» کنترل ندارند. در بازار، هر فروشندهای سعی میکند که محصول را به پایین ترین قیمت ممکن خریداری کند؛ تعامل آزادانه این فروشندگان و خریداران است که عرضه و تقاضای کالا در کل اقتصاد و لذا قیمت بازاری آن را تعیین میکند. در اقتصاد نئوکلاسیک، یکی از شروط «رقابت کارآمد»، عرضه کالاهای همگن از سوی شمار زیادی از فروشندگان؛ رقابت، هرچه از این فرض دورتر شود، به انحصار نزدیکتر میشود. چنان که هایک نیز در کتاب «فردگرایی و نظم اقتصادی» (1949) توضیح میدهد، با این تعریف از انحصار، همه تولید کنندگان را باید انحصارگر دانست! چرا که کالاها و خدمات تولیدی هیچ دو تولید کنندهای عیناً یکسان نیستند. لازم به ذکر است که تشخیص تمایز یک کالا از کالاهای رقیب، نه با وارسی فیزیکی آنها، که صرفاً توسط مصرف کنندگان قابل تشخیص است؛ تنها مصرف کنندگان تعیین میکنند که دو کالای عرضه شده در بازار، به رغم ویژگیهای فیزیکی یکسان، دو کالای یکسان یا دو کالای متفاوت. در واقع ویژگیهای فیزیکی، تنها یکی از ویزگیهای کالاهاست؛ برند خوش نام، تبلیغات جذاب یا حتی فضای خوشایند فروشگاهی که کالا در آن عرضه میشود، میتوانند آن کالا را بری مصرف کنندگان، از کالاهای رقیب با ویژگیهای فیزیکی کاملاً یکسان متمایز سازند. بنابراین، هیچ دو کالا و خدمتی را نمیتوان «همگن» تلقی کرد. به این ترتیب، تعریف انحصار بر اساس تعداد عرضه کنندگان، گرچه به لحاظ منطقی منسجم است، اما «در عمل» با شکست مواجه میشود؛ چرا که با این تعریف ،همه تولید کنندگان در زمره انحصارگران جای میگیرند! از سوی دیگر تعریف انحصار بر مبنای تعداد عرضه کنندگان، «ادغام» شرکتها را نیز عملی «انحصار گرایانه» تعبیر میکند؛ در حالی که «ادغام»، نوعی مشارکت بنگاههای کوچک برای افزایش کارایی و درآمد حاصل از تولید است. تعریف دیگر انحصار، تعریف اقتصاد نئوکلاسیک است؛ بر اساس این تعریف، «انحصارگر» عرضه کنندهای است که به «قیمت انحصاری» برای کالای خود دست یافته است. منظور از «قیمت انحصاری»، هر قیمتی است که بالاتر از قیمت کالا تحت «رقابت کامل» باشد. بر این اساس حجم مشخصی از یک کالا یا خدمت، اگر در بازار «رقابت کامل» به فروش برسد، قیمتی معادل هزینه نهایی (یعنی هزینه تولید آخرین واحد) خواهد داشت؛ اما اگر منحنی تقاضای افراد در این قیمت، بی کشش باشد، به این معنا که با افزایش قیمت، تقاضای افراد کاهش نیافته و لذا کل مخارج آنها بر روی آن کالا یا خدمت افزایش یابد، تولید کننده میتواند با کاهش تولید و افزایش قیمت، درآمد خود را حداکثر سازد. بر این اساس، تولید کنندهای که قادر باشد با کاهش تولید و افزایش قیمت به قیمتی بالاتر از هزینه نهایی، درآمد خود را افزایش دهد، «انحصارگر» خوانده میشود. این تعریف ابهامات و اشکالات بسیار زیادی دارد. نخستین اشکالی که به نظریه «قیمت انحصاری» وارد است، غفلت از علت اصلی امکان دستیابی به چنین قیمتی توسط «انحصارگر» است. امکان دستیابی به «قیمت انحصاری» از طریق «محدود ساختن» تولید توسط «انحصارگر» از کجا ناشی میشود؟ همانطور که اشاره شد، از بی کششی تقاضا برای کالا یا خدمت عرضه شده توسط «انحصارگر»؛ بدین ترتیب که با افزایش قیمت، تقاضا برای آن کالا یا خدمت کاهش نیافته و لذا درآمد حاصل از عرضه آن افزایش مییابد. اما نکتهای که مغفول مانده این است که بی کششی منحنی تقاضایی که تولید کننده با آن موجه است، از تقاضاهای داوطلبانه و آزادانه افراد حاصل شده است. اگر مصرف کنندگان از کنش «انحصار طلبانه» کاهش تولید و افزایش قیمت به راستی ناراضی باشند، آزادند که با بایکوت کردن تولید کننده و کاهش تقاضای خود از کالا یا خدمت تولیدی او در «قیمت انحصاری» منحنی تقاضای پیش وی او را با کشش ساخته و او را وادار به افزایش تولید و کاهش قیمت سازند. اگر چنین نمیکنند به این دلیل است که علاوه بر تولید کننده، مصرف کنندگان نیز از وضع موجود رضایت دارند. نکته دیگری که توجه مضاعف میطلبد، کنش «محدود ساختن تولید» برای افزایش قیمت، چه توسط تولید کننده انفرادی و چه توسط کارتلی از تولید کنندگان است. با کاهش تولید یک کالا یا خدمت، مقداری عوامل تولید آزاد میشود که میتوان آنها را در تولید کالا یا خدمت دیگری به کار گرفت. به عنوان مثال یک کارتل قهوه را در نظر بگیرید. فرض کنید که پیش از تشکیل کارتل، x واحد نیروی کار y واحد زمین برای تولید 50 میلیون کیلو قهوه در سال تخصیص مییافت. اما تولید کنندگان قهوه تصمیم گرفتند که با تشکیل کارتل، میزان تولید سالانه قهوه را به 30 میلیون کیلو کاهش داده و از این رو قیمت آن را افزایش دهند. تصور کنید که زمین و نیروی کار آزاد شده به تولید کائوچو اختصاص یابند. در این صورت، به لحاظ تولید «ارزش» (ارزش ذهنی مصرف کنندگان)، تولید نه تنها محدود نشده، بلکه گسترش یافته است. از این رو کنش کارتل مبنی بر کاهش تولید قهوه و ایجاد امکان افزایش تولید کائوچو، کارایی عوامل تولید به لحاظ تامین نیازهای مصرف کنندگان را افزایش داده است. مخالفان سر سخت کارتلها را ادعا میکنند ساختار قبل، «ارزش» بیشتری تولید میکرد، کاملاً آزادند که با ارائه پیشنهاد قیمت بالاتر برای عوامل تولیدی که به استخدام تولید کائوچو در آمدهاند، 20 میلیون کیلو «کمبود» قهوه را جبران کنند؛ اگر چنین نمیکنند از این رو است که هیچ استانداردی به جز بازار آزاد برای «کافی» بودن تولید وجود ندارد. بنابراین تشکیل کارتل نیز همچون ادغام بنگاهها، «مشارکت» برای افزایش درآمدهای انتظاری از طریق خدمت رسانی به مصرف کنندگان است. آنچه در جریان اصلی علم اقتصاد اصطلاحاً «قیمت انحصاری» خوانده میشود، مشکلی برای اقتصاد ایجاد نمیکند؛ زیرا هر قیمتی که در بازار آزاد تعیین شود، «قیمت بهینه» است. حال اگر «انحصارگر» تولید کنندهای است که به «قیمت انحصاری» دست یافته، چرا باید از آن واهمه داشت؟ چنین تعریفی از «انحصار» نادرست است؛ برخلاف آنچه جریان اصلی علم اقتصاد عنوان میکند. «انحصار» نه حاصل بی کششی تقاضای افراد، که محصول عملکرد دولت است. تعریف کلاسیک و اصلی «انحصار» را باید از لرد کوک، حقوقدان قرن هفدهم، سراغ گرفت. بر اساس تعریف او، انحصار حقی است که توسط پادشاه به شخص یا گروهی از اشخاص اعطا میشود تا بتوانند منحصراً به تولید، خرید، فروش و غیره بپردازند، درحالی که بقیه افراد جامعه از آن محروماند. بر اساس این تعریف انحصار امتیاز ویژهای است که توسط حاکمیت به یک تولید کننده یا گروهی از تولید کنندگان تعلق میگیرد؛ این امتیاز ویژه میتواند به شک مختلفی نظیر منع ورود به صنعت برای سایرین، اعطای سوبسید، وضع موانع تجاری برای ورد کالاهای جانشین، «ملی سازی» صنعت و ... باشد. با این تعریف، بدیهی است که در یک اقتصاد مبتنی بر بازارهای آزاد سرکوب نشده، مشکلی تحت عنوان «مشکل انحصار» وجود نخواهد داشت: «انحصار» صرفاً محصول عملکرد دولت است. حال میتوان دریافت که چرا انحصار، کاهش ثروت و رفاه افراد جامعه را در پی دارد، نتیجه انحصار، سلطه بلامنازع انحصارگر بر مصرف کنندگان است. انحصارگر، بر خلاف تولید کنندهای که در چارچوب بازار آزاد برای افزایش درآمد و رضایتمندی خود چارهای به جز خدمت رسانی به سایرین و افزایش رضایتمندی آنها ندارد و نیز به واسطه وجود رقبای بالفعل و بالقوه همواره باید در پی افزایش کارایی باشد، میتواند با اتکا به امتیازات ویژهای که توسط دولت دریافت کرده است، کم کیفیتترین کالاها و خدمات را با بالاترین قیمت به مصرف کنندگان عرضه کند. از این رو بدیهی است که گسترش انحصار در اقتصاد، نتیجهای جز کاهش ثروت و رفاه نخواهد داشت.
منابع:
- Hayek, Friedrich (1949), Individualism and Economic Order, Routledge, London
- Rothbard, M. N. (1964). Man, Economy, and state. Ludwig von Mises Institute
دیدگاه تان را بنویسید