همه ما انسانها در طول زندگی خود،می توانیم به مسیری برویم که اشرف مخلوقات باشیم، اما این مسیر، شرایطی دارد که باید همه ی آن ها رعایت شود؛ از جمله ی آن شرایط،افتادگی،تواضع، فروتنی در برابر مخلوقات خدا و مغرور نبودن است در اینجا داستان زندگی مردی را میخوانید که از یک گنجِ عجیب در اتاقش مواظبت می کرد که اگر بدانید آن گنج چه بوده مطمئنآ تاملی عمیق خواهید داشت.
می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند.
پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است. آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.
این داستان بایدنوشت وآویزان گردن خیلیها کردکه توقدرت ومنصب هستن اونهاییکه ازهیچی به همه چی رسیدن ومال مردم بالا کشیدن وهنوزم که هنوزه دارن به کشورومردمشون نارو میزنن یادمون باشه که این عمرکوتاهمون تموم میشه یه روزی طعمه خاک میشویم نیست فنامیشویم.