یاسر نوروزی | از آن روزنامهنگار معروف مصری پرسیدند: «عرب به ایران حمله کرد، به مملکت شما هم حمله کرد. اما چرا ایرانیها هنوز به زبان فارسی حرف میزنند و شما مصریها به عربی؟» حسنین هیکل مکثی کرد و بعد گفت: «چون ما فردوسی نداشتیم.» پس زمانی که از فردوسی حرف میزنیم، بدانیم از چه کسی حرف میزنیم. کسی که اگر نبود، همه ما حالا به همان زبانی حرف میزدیم که قرنها از سوی گویندگانش تحقیر شدیم.
به ما میگفتند «موالی». هنوز هم میگویند. در بازی استقلال بود گمان کنم که شعار نژادپرستانه تماشاچیانشان را روی سکوها میشنیدم. چیزی میگفتند با این مضمون که شما ایرانیها، بردگان ما هستید، چه شده که حالا سودای قهرمانی به سر دارید؟! من اینجا قرار نیست درباره نزاع عرب و عجم بنویسم. اسناد تاریخی درباره جهالت اعراب آنقدر فراوان است که اصلاً نیازی به نوشتن ندارد. این وسط اما سالها پیش هموطنی در خاک خراسان میزیست که خوب این نکته را فهمیده بود.
فهمیده بود تفاوت میان این جماعت نادان با آنچه پیامبرشان گفته کجاست. فهمیده بود چه چیزهایی در طول زمان تغییر کرده و دیده بود که خشت این خانه از کجا کج رفته. نه من، نه شما، نه هیچیک از بزرگان دیگر در طول تاریخ ایران به اندازه این مرد بزرگ، نه وطندوست بوده، نه تا این حد در بقای هویت ایرانی تأثیرگذار. اما بخوانید که اسمش حسن است؛ پدرش علی. و با این نام و نشان به دنیا آمد، شد حسن بن علی، ملقّب به فردوسی.
ابوالقاسم، کنیه اوست به خاطر فرزندش که قاسم بود. میتوانست نام او را اتفاقا از انبوه اسامی فارسی کهن انتخاب کند اما چنین نکرد. نام فرزندش را هم از خاندان پیامبر انتخاب کرد. بارها از خودم پرسیده بودم چرا؟ اینهمه ارادت این مرد بزرگ ایرانی، این یگانه منجی زبان فارسی، به خاندان پیامبر چراست؟ بهویژه ارادتش به مولای متقیّان، علی، از کجاست؟ میدانید که حاضر نشد نامی از سلطان محمود غزنوی در مقدمه «شاهنامه» بیاورد، اما با قطع و یقین و ایمان نوشته: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاک پیِ حیدرم» (من خاک پای علی هستم).
فردوسی به فقر دچار شده بود، تمام ثروت و اندوختهاش را به پای سرودن «شاهنامه» از دست داده بود. پایان عمرش اگر فقط چند جملهای مدح سلطان محمود را در ابتدای شاهنامه میگفت، دستکم روزهای پایانی عمرش را در آرامش به سر میبرد. منتها نه تنها حاضر به چنین کاری نمیشود، بلکه رو به سلطان محمود و دیگران که چندان دلی خوش از شیعیان ندارند، این ابیات را مینویسد: «به گفتار پیغمبرت راه جوی / دل از تیرگیها در این آب شوی / چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی / که من شهر علمم، علیام دَر است / دُرُست این سخن گفت پیغمبر است» (اشاره به حدیث پیامبر مبنی بر اینکه من شهر علم هستم و علی، دروازه این شهر است).
این نوشتهها شاید حالا ساده به نظر بیایند، شاید حالا عمق تأثیرشان چندان به چشم نیایند، اما فردوسی میتوانست با یک تیر دو نشان بزند؛ هم زحمات چندین سالهاش را در دربار غزنوی به سلامت نگه دارد، هم از پاداش سلطان بهرهمند شود. فقط کافیست اسمی از امام اول شیعیان نبرد، نامی از پادشاه وقت بیاورد و تمام. اما دم استاد خالقی مطلق گرم که بعد از سالها تحقیق در آمریکا، بالاخره «شاهنامه» را به تصحیح خود منتشر کرد و با کارشناسی دقیق نشان داد که فردوسی چگونه شیعه است.
حکیم فردوسی در واقع از معدود چهرههایی بود که اصل آیین پیامبر را درک کرده بود. بهخصوص فهمیده بود که امیر مؤمنان، علی بن ابیطالب، کیست، از کجاست و ریشه در چه جوهرهای دارد. چون میدانست دیگر چهرهای به مسلمانی مولای متقیان نخواهد آمد؛ آیین علی این است که آغازگر هیچ جنگی با هیچ قومی نبوده است، نهر را همزمان بین خود و دشمنانش میانه میدان جنگ تقسیم کرده است، شبها برای فقرای شهر، انبان غذا به دوش برده است، و به خانه پیرزنی که دشنامهای رکیکش را شنیده رفته است، نه برای زجر و توبیخ؛
برای جارو کردن اتاقهای خانهاش! شبیه چنین انسانی، نزدیک به چنین رفتاری، مشابه با چنین روش و منشی، سراغ دارید؟ راستش پُستی دیدم در فضای مجازی که به بهانه وطندوستی، خشک و تر را به هم آمیخته بود. حیفم آمد ننویسم که ایرانیام، وطنم را دوست دارم، اما همزمان، پیرو فردوسی، به امیر مؤمنان، علی بن ابیطالب، ارادت دارم. چون مسلمانتر از علی، دیگر به دنیا نخواهد آمد؛ ایرانیتر از فردوسی، دیگر در ایران.
در زمان فردوسی سنی و شیعه وجود نداشت فقط اسلام شناخته شده بود
این نوشتار مصداق بارز نژادپرستی و تفرقه افکنی قومیتی است. با عرض پوزش به نهادهای مربوطه گزارش میشود
کم عقل یادت باشه منبع داره اونو لو بده