خبرگزاری ایلنا در گزارشی به وضعیت و شرایط کودکان کار و زبالهگرد پرداخته است.
در این گزارش تکان دهنده آمده:
* «آنها» کودکند؛ هنوز کودکند؛ سیزده یا نهایت چهارده ساله؛ اما صورتها، صورت کودک نیست؛ روی چهرهها، گرد سیاه و بویناک زباله نشسته و دستها، از فرط سیاهی و پینه، دستان خسته و رنجور پیرمرد هفتادساله است؛ اما «محمد»، «شیپور» و «رحمان» هنوز کودکند؛ تنها وقتی کنارت میایستند و ناغافل بلند میخندند، مشخص میشود که هنوز کودکی را پشت سر نگذاشتهاند؛ فقط وقتی مثل یک کودک قهقهه میزنند، وقتی صداهای ظریف و بلوغ نکردهشان را میشنوی، یادت میآید که ما آدمها، شاد و خرم در حال قدم زدن و ورزش هستیم و اینها، کودکانِ زود به پیری نشسته، در حال زبالهگردی…
* محمد میگوید که حقوقشان را ماهانه پیمانکار شهرداری میدهد؛ ماهی ۲ میلیون تا ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای شش روز کار در هفته. او میگوید قرارداد هم داریم و ناگهان یک کارت ویزیت کوچک که در اثر تماس با دستهای سیاه و پر از زباله، کاملاً سیاه شده، از جیب بیرون میآورد؛ پشت این کارت، پیمانکار با دست خط خودش نوشته «کار تفکیک زباله از سی آذر تا سی دی ماه» و پایینتر اسم خودش را نوشته و امضا کرده. محمد همین کاغذ را که فقط مشخص میکند کارفرما یک ماه در قبال کار کردن او مسئولیت دارد، قرارداد میداند. مسلم است که نمیشود انتظار قراردادی بهتر و قانونیتر داشت؛ قرارداد برای کار خطرناک تفکیک زباله در دوران کرونا آنهم با یک کودک؟!
* زبالهگردی همیشه دردناک است؛ اما این درد افزونتر هم میشود؛ وقتی زبالهگرد، کودک باشد؛ وقتی زمستان باشد و وقتی کرونا و خطر مرگ هم باشد؛ در این فضایی که درد روی درد انباشته میشود، در یکی از غروبهای دلگیر آغاز زمستان ۹۹ و در محدودهی خلوت و فارغ از هیاهویِ شمال غرب تهران، دردهای سه کودک زبالهگرد، به زبان میآیند؛ این دردها، واژه میشوند، کلمه میشوند، حرف میشوند و حرفها، بوی زمستانی میگیرند که ناجوانمردانه سرد است؛ زمستانی که مغز استخوان را تا بینهایت به ستوه میآورد.
* این کودکان میگویند ماههاست گوشت نخوردهاند؛ حتی میوه هم نخوردهاند؛ شیر و ماست هم به ندرت؛ تمام خوراکشان نان خالی است؛ یا نان و پنیر و یا در بهترین حالت، نان و تخم مرغ! شیپور میگوید: دلم برای پلو و گوشت لک زده؛ ماهی سالی، مردم این محل، یک وعده غذای گرم به ما میدهند که اگر این نباشد، خوراک ما همان نان خالی است و اگر بتوانیم، تخم مرغ. او میگوید: پیمانکار، تا حالا یک وعده غذا به ما نداده است؛ حتی برایمان نان خالی نمیخرد.
* «شیپور» کودک دیگری است که بیش از یک سال است کار بازیافت زباله را انجام میدهد؛ او نیز شبها در نعمت آباد میخوابد؛ در اتاقی که پیمانکار اجاره کرده؛ او نیز پشت وانت یا خاور پیمانکار مینشیند؛ هم چهار بعد از ظهر برای آمدن به سر کار و هم نیمه شب، موقع بازگشتن.
دیدگاه تان را بنویسید