سید صابر حسین غرضی :
از زمان آغاز فعالیت حزب توده ، (جریانی وابسته به شوروی در دهه بیست شمسی) تاثیر اصول زیباییشناختى مارکسیسم و شبه مارکسیسم بر ساحت و مراتب هنر ایران قابل پیگیری است. طبع مردم و حتی سلیقهی روشنفکران و مخاطبین مهم هنر بر پایهی معیارهای زیباییشناختی مارکسیستی، واقعگرایی سوسیالیستی و در شکلی محافظهکارانه بر رئالیسم انتقادى واقع شده است.
اما اگر در دورههای زمانی کوتاهِ گذشته، این معیارها بدون
پوشش در جهت فعالیت حزبی توسط جریانات چپ تشکیل و عرضه میشد، اکنون این معیارها با توجیهات و گاهی با جابجایی تعاریف و مفاهیم از سوی رسانهها و نهادهای رسمی فرهنگی منتقل میشود. چرا که از طرفی کمونیسم در ایران غیرقانونی است اما از سوی دیگر، پیامدهاى این ارزشگذاریها با اهداف مرجعِشان هماهنگ است.
هنرمندان و منتقدین بسیاری در ایران خواسته یا ناخواسته پایبند نظریهی زیباییشناختی لوکاچ هستند، و شاید برخی از آنان اسمی از این نظریه نشنیده باشند یا آگاهییی نسبت به ترویج این دیدگاه نداشته باشند و این به دلیل کمبود جریانات نسبتا ساماندهی شده و سلیقههای متفاوت است.
در حالیکه الگوهای دیگر نیز اگر منتهی به چیزی که اکنون در جریان است، شوند، ابتذال به سبب تکرار، تنها یادگار این دوره تاریخی در ایران خواهد بود.
آنچه در ادامه میآید صرفا بدلیل مقاوت در برابر رویکرد موجود بدست نیامده است بلکه نسبت و موقعیت محدودیتهای اجرایی و ذهنى آورده شده (که قصد و سلیقه مان را تعیین میکند) تنها تفاوت موجود در برابر زیباییشناسی حاکم است. آنچه گفته شد فقط اشارهای است به شرایط زمینهای و پیشینهی مسلط هنرى جامعهاى که در آن نفس کشیده ایم.
حال نوبت فیلم رسیده است. قرن فیلم است و فصلِ انتقامِ چشم در شدت عبور
ذهن از میان فواصل سه بعدی. (یدالله رویایى؛ هلاک عقل به وقت اندیشیدن)
١-از واقعیت به ورای آن
هنرمند تنها تصویری از اشیا نمیدهد بلکه تصویری از علت غایی و فعلیت آنها میسازد. توجه به علت غایی پدیدهها، رخدادها و موقعیتهای یک اثر، میتواند ابزار گذر هنرمند از واقعیت به ورای واقعیت باشد. برای هنرمند واقعیت منظور و مقصود نیست. باید از جویبار کمآب واقعیت گذر کند و به ورای آن برسد.واقعیت فقط راهنما و نشان دهندهی ورائ خود است. اما درعینحال خطابهایی که مسیرهای دور از واقعیت را نشانه میروند چندان معتبر نیستند، و معتبرترین نشانی نزد واقعیت است.
٢-سوژگی هنرمند و ذهنی بودن هنر
زیبایی امری معین نیست ممکن است از هر راهی و به هر وسیلهای حاصل شود. احساس ما به زیبایی هم چنین است. احساس مقید به زمان، مکان و متاثر از آن است. افراد به واسطهی احساس، به زیبایی عکسالعمل نشان میدهند و آن را قضاوت میکنند، به طور کل تجربهی زیبایی با احساس شروع میشود اما با آن به پایان نمیرسد.
کالینسون فرایند ادراک حسی و تجربه حسی را صرفا از تحریکات و پاسخهای جسمانی استنباط نمیکند.نیچه در جایی میگوید زیبایی در کیفیت خودِ اشیا نیست بلکه در ذهنی است که آن اشیا را نظاره میکند. بنابراین زیبایی امری ذهنی است و هنرمند و چه بسا مخاطب سوژهی آن. پس میتوان چنین گفت که نگرانی یا شک و تردید برای هنرمند در لحظهی خلق، عارضهای بیش نیست، چرا که ممکن است اثر خلقشده در مکان و زمان مشخص، در جایی و زمانی دیگر حتی از نظر خالق خود ناپسند محسوب شود، چه رسد به مخاطبینش. البته این به معنای نسبیت قائل شدن در هنر نیست، به این معناست که پس از دریافت انباشتهایی از مطالعات، سفرها، دیدهها و شنیدهها، گفتگوها و تجربهی زندگی، در لحظهی خلق تنها به ندای درونی خود اطمینان کرده و لحظهای در آن درنگ نکند، همان طور که در یکی از ضربالمثلهای معروف ما میگوید: آنچه از دل برآید بر دل نشیند.
٣-گریز از ایدئولوژی و محتوا زدگی
اثر هنری محدودهی تعهدش به محدودهی اثرش خلاصه میشود. پس تعهد توجه به دنیایی است که خلق میکند.درست است که تعهد هنرمند توجه به ابزار مرتبط با کارش یعنی "واقعیت" است اما اگر توجه عمیقتر شده و به تعهد منجر شود، محتوا ضروری و مهم به نظر خواهد رسید و مسئولیت مشاغل دیگری چون گزارشگری ، خبرنگارى، وزارت یا ... به دوش هنرمند خواهد افتاد که به نظر بار سنگینی برای او خواهد بود.
٤- توجه به معجزات، مناجات، مناسک دینی، باور های اقلیت های دینی و مذهبی، جادو، فال و خرافات
شاید کسانی مثل شمنها یا طالعبینان و جادوگران از بزرگترین هنروران باشند.
٥-سرگردانی، زشتی سپس فرم
تصویر به تنهایی نمیتواند تولیدکننده زیبایی باشد، زیبایی زمانی محقق میشود که نظم تعریف شدهای
جهان اثر را فرابگیرد. برای حاصل شدن زیبایی و ایجاد ارتباطی حسی بین اثر و مخاطبینش، وجود فرم ضروری است.
البته واژه فرم تا حدودی مناقشه برانگیز است. اما در این جا به معنای نزدیک به"اقتضای اثر" است.
به این معنا در یک اثر ممکن است محتوا فرم باشد. همچنین روایت، معنا، چینش، یا حتی تکنیک همگی میتوانند به گونهای فرم باشند.
حال آنکه کدام یک از آنها اعتبار بیشتری برای فرم شدن را دارند، معیار ارزشگذاری برای تحقق ایجاد ارتباط حسی و تاثیرگذار نخواهند بود.
نظم تعریف شده و زیبایی در اثر، برای شکلگیری صحیح فرم، تعیینکنندهاند. حال اگر زشتی را در برابر زیبایی و سرگردانی را در برابر نظم بدانیم، اشاره به هر کدام به معنای تاکید بر معنای دیگر آنهاست.
متضاد یک چیز در عین حال میتواند خود آن چیز باشد. البته که منظور تکرار پیدرپی متضادها نیست. سرگردانی و زشتی باید در لحظهای تعیینکننده تمامی تصاویر بعد و قبل را دایرهوار به یکدیگر متصل کند. در این لحظات زیبایی، زشتی، نظم و سرگردانی در اثر ادغام میشوند. در عین حال روی دادن این لحظه برای مخاطب نباید ملموس باشد. منظور یکه خوردن و غیر قابل حدس بودن آثار بوسیله این لحظات نیست. هر لحظهای از اثر باید نشانیْ از آن لحظهی تعیینکننده داشته باشد، به این معنا که تصویر یا تصاویر قبل از آن لحظه، موعدِ آن و تصویر یا تصاویر پس از آن نقشی از آن باشند.
آنچه آمد در رابطه با وجوه پنهان یا حالاتی از هنر بود که یا از آن غفلت شده و یا در نظر گرفته نمیشد.
جالب بود
هنر ایران دست حزب توده مانده