ارسال به دیگران پرینت

جنگل خواری و زمین خواری در عرصه های ملی و پایمال شدن خون جنگلبان ها

اردیبهشت برای جامعه جنگلبانی و حافظان منابع طبیعی ایران، یادآور خاطره ای تلخ و گزنده است؛ خاطره ای که به یادشان می آورد مافیای جنگل، زمین، آب و منابع ملی چقدر می تواند برای تصرف و سرمایه اندوزی، پلید، خشن، قانون شکن و ترسناک باشد و درست به همین دلیل برای کنترل و مقابله با آن به ساختاری قوی، محکم، عدالت محور و فسادستیز نیاز است.

جنگل خواری و زمین خواری در عرصه های ملی و پایمال شدن خون جنگلبان ها

الهه موسوی: گفته بود "اگر سرم برود نمی گذارم یک متر از جنگل تصرف شود!" بر سر حرفش ایستاد؛ سرش را داد اما اجازه تصرف جنگل را نداد. آنها 5 هکتار از جنگل های بکر گیلان را می خواستند تا در آن ویلا بسازند و برای خود برو بیایی راه بیندازند؛ او اما به قیمت جان، جلوی این تخلف و جنگل خواری را گرفت.

وقتی سرش را می بریدند آنقدر به زمین چنگ زده بود که علف ها و گِل و خاک، زیر ناخن هایش انباشته بود؛ کسی چه می داند در آن لحظه به چه فکر می کرد؟ شاید همراه با درد کُشنده ای که امانش را بریده بود از اینکه پای پیمانش برای حفاظت از "سرزمین" ایستاده خرسند بود.

او یک مدیر و در همان حال یک جنگلبان بود؛ مدیری که امروز شاید به زحمت بتوانی مانندش را پیدا کنی؛ تطمیع و تهدید، او را وادار به سازش با جنگل خواران نکرد. "ناصر پیروی" از آن دست مدیرانی بود که اکنون قحط شان آمده و شاید به تعداد انگتان یک دست هم یافت می نشوند؛ نه آنهایی که با حراج جنگل و مرتع و خاک و آب ایران و ویرانی وطن، خانه های خود را آباد کرده اند...  

آنها می خواستند با تصرف 5 هکتار از جنگل های بکر گیلان، منابع ملی و جنگل ها را خصوصی سازی کنند. امروز که پرونده این حادثه را بازبینی می کنیم موضوع ویلاسازی در جنگل ها و اراضی ملی سراسر کشور، ابعاد عادی تر و عینی تری به خود گرفته است؛ به گونه ای که در جای جای این سرزمین و همه استان ها، هر کجا منطقه ای سرسبز و زیبا پیدا شده چند ویلا نیز در آنها ساخته شده و به عابران دهن کجی می کند. تعداد این رخداد هم کم نیست و تا آنجا رسیده که متخلفان، آزادانه در روز روشن، طی ماه ها در قلب جنگل های هیرکانی چندمیلیون ساله تیرآهن بر تیرآهن و آجر بر آجر می گذارند و هیچکس سراغ شان را هم نمی گیرد. آنها نه تنها ویلاهای غیرمجاز می سازند بلکه به راحتی برای ویلاهای شان امتیاز آب و برق می گیرند و کک هیچکس هم در این میان نمی گزد و مسوولان هم در برابرشان سکوت می کنند. پاسخ مسوولان ومدیران منابع طبیعی نیز تنها این است که زمین جزو "مستثنیات" بوده است.

کارمندان اداره منابع طبیعی "ماسال" آن روز دل شان شور می زد؛ رییس شان دیر کرده بود. به خانه اش زنگ زدند. همسرش گفت که مثل هر روز و درست در همان ساعت، از خانه بیرون رفته است به قصد اداره. تاخیرش که بیشتر شد دلهره ها نیز بیشتر شد؛ نکند ماشینش در راه خراب شده باشد! نکند تصادف کرده باشد؛ نکند...

چند نفر را فرستادند در مسیر؛ اما خبری از "مهندس پیروی" در جاده هم نبود. دیگر باید پلیس را خبر می کردند. آخر او دشمن زیاد داشت؛ چرایش هم مشخص است؛ نه با کسی رودربایستی داشت و نه در مقابل تخلف های افراد، کوتاه می آمد. در سراسر حوزه استحفاضی اش هیچکس حق نداشت یک متر جنگل را وابدهد؛ حتی اگر متصرف، "گردن کلفت" باشد و "خَرَش برود"!

زمان می گذشت و رییس، هنوز نیامده بود؛ دیگر دلهره جایش را به "ترس" داده بود. یعنی چه شده؟ نکند قاچاقچیان چوب که دایما با او درگیر می شدند و می خواستند با رشوه و کَلَک، او را وادار به سکوت کنند تا چشم هایش را به روی جنگلخواری و زمین خواری های شان ببندد با او درگیر شده اند؟ نکند جنگل خواران که با هیچ ترتیبی نتوانسته بودند او را برای دادن مجوز تصرف جنگل و ویلاسازی راضی کنند برایش مشکلی فراهم آورده اند؟ نکند .... !

دیگر باید پلیس را خبر می کردند. ظهر شده بود و هنوز از "مهندس پیروی" خبری نبود. پلیس که به مساله ورود کرد اولین نشانه ها را از زبان خانواده اش شنید. آنها خبر از درگیری هایی لفظی دادند که این اواخر بین او و چند نفر "زیاده خواه گردن کلفت" پیش آمده بود. او را تهدید کرده بودند؛ وقتی تطمیع های شان اثری بر وی نگذاشته بود. تهدید به "مرگ" ! بعد از تکرار تهدیدها، شهید پیروی به سازمان قضایی نیروهای مسلح، نیز شکایت برده بود؛ شکایتی که تا هنگام قتل او، به آن توجه و پیگیری نشد.

مهندس پیروی اما از تهدید آنها نترسید و از خط قرمزش که "قانون" بود میلی متری عقب ننشست. از همان اول به آنها گفته بود که اجازه ساخت ویلا در زمین جنگلی را به آنها نخواهد داد و از پست ومقام شان نخواهد ترسید. او تا آخرش پای این حرف ایستاد. بالاخره بعد از 3 روز، یک جنازه بی سر را در جنگل های "ضیابر" صومعه سرا پیدا کردند و بعد از بررسی و شناسایی، تایید کردند که جنازه متعلق به "مهندس ناصر پیروی" است. هیچکس باور نمی کرد که برخی آدم ها می توانند تا این حد پلید و پلشت باشند که به خاطر چند هزارمتر زمین، یک آدم را مُثله کنند.

یک قتل دهشتناک

برای حفاظت از جنگل ها و محیط زیست، افراد بسیاری کشته شده اند. روش قتل "شهید ناصر پیروی" اما این قتل را از بقیه متمایز می کند. عموما کشته شدن جنگل بان ها و محیط بان های ایران، در درگیری ها و بدون برنامه ریزی قبلی اتفاق می افتد. جنگل بان ایست می دهد؛ قاچاقچی نمی ایستد و فرار می کند و در طی تعقیب وگریز، این دو با هم درگیر می شوند و تیرهایی که رد وبدل می شوند کار دست جنگل بان ها می دهد. یا در حین تعقیب وگریز ماشین حامل چوب قاچاق، خودروی جنگلبان ها واژگون می شود. حادثه قتل رییس اداره منابع طبیعی ماسال اما با برنامه قبلی بود. برنامه ای که از خیلی قبل ترها به شکل تهدید از زبان جنگل خوارهای پرنفوذ، بیرون آمد و بالاخره عملی شد.

آنها 5 هکتار از جنگل های بکر گیلان را می خواستند تا در آن ویلا بسازند و برای خود برو بیایی راه بیندازند. امروز که پرونده این حادثه را بازبینی می کنیم موضوع ویلاسازی در جنگل، ابعاد عینی تری به خود گرفته است؛ به گونه ای که این موضوع دیگر برای همه روشن شده است؛ چرا که در جای جای این سرزمین و همه استان ها، هر کجا منطقه ای سرسبز و زیبا پیدا شده چند ویلا نیز در آنها ساخته شده و به عابران دهن کجی می کند. تعداد این رخداد هم کم نیست و تا آنجا رسیده که متخلفان، آزادانه در روز روشن، طی ماه ها در قلب جنگل های هیرکانی چندمیلیون ساله آجر بر آجر می گذارند و هیچکس سراغ شان را هم نمی گیرد. آنها نه تنها ویلاهای غیرمجاز می سازند بلکه به راحتی برای ویلاهای شان امتیاز آب و برق می گیرند و کک هیچکس هم در این میان نمی گزد و مسوولان هم در برابرشان سکوت می کنند.

مهندس ناصر پیروی اما نه از آن دست مدیرانی بود که پشت میز بنشیند و همه کارهای حوزه استحفاضی اش را بر دوش جنگل بان هایش بگذارد و نه آن دست آدم هایی که بتوان او را با تهدید و تطمیع از راه به در کرد. او از ابتدا تا انتها در برابر تمام شگردهای زیاده خواهان جنگل خوار ایستاد و اجازه نداد یک متر از جنگل ها را تصرف کنند.  

آدم ربایی

وقتی از تطمیع مهندس پیروی ناامید شدند و تهدیدها نیز اثر نکرد و او به آنها برای بار هزارم گفت که در هیچ شرایطی، اجازه تصرف جنگل را نمی دهد؛ وقتی آنها کاملا ناامید و مطمئن شدند که دیگر نمی توانند با هیچ شکرد و دوز و کلکی آقای رییس را وادار به تمکین در برابر تخلف ها و درخواست های غیرقانونی شان کنند تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند.

برای این کار ابتدا او را دزدیدند. اگر چه این کار کمی دور از ذهن به نظر می رسد، اما برای متهم ردیف اول، سرهنگ افراسیاب. ن که یک نظامی عالی رتبه بود این کار چندان دور از ذهن و سخت نبود.

هفتم اردیبهشت 1384 سرهنگ تصمیم گرفت کار را یکسره کند. از دست مهندس پیروی به ستوه آمده بود. او در هیچ شرایطی کوتاه نیامده بود و به هیچ یک از پیشنهادهای متقاضی روی خوش نشان نداده بود. با هیچ لقمه چرب ونرمی هم تطمیع نمی شد؛ حتی پیشنهاد کلان میلیاردی را هم، برق آسا رد کرده بود و در برابر اصرار طرف مقابل که گفته بود "این قدر زود جواب نده کله شق!  برو فکر کن!" با استحکام ایستاده بود. مهندس پیروی گفته بود اگر سرم برود نمی گذارم یک متر از جنگل را تصرف کنی!

سرهنگ، نقشه یک آدم ربایی را در ذهنش طراحی کرد. باید چند نیرو را همراه خود می کرد. او با سوء استفاده از لباس و جایگاه خود، 4 سرباز را همراه کرد و در جاده ماسال-رشت یک پست ایست بازرسی تقلبی ایجاد کرد و با لباس نظامی، جلوی خودروی مهندس پیروی را که در حال رفتن به سر کار بود گرفت. در آن ساعت کسی در جاده تردد نمی کرد چرا که تقریبا 6 صبح بود. مهندس پیروی با دیدن چند سرباز که ایست می دادند توقف کرد؛ از خودرو پیاده شد و با رویی گشاده از آنها پرسید چه شده است؟ سربازها گفتند دستور دارند او را به نقطه ای دورتر از جاده اصلی ببرند؛ از جاده که دور شدند به زور، دست ها و دهانش را بستند و بدنش را طناب پیچ کردند. سپس او را به صندوق عقب خوردویی دیگر بردند و حرکت کردند.

مقصدشان جنگل های "ضیابر" صومعه صرا بود. جایی در قلب بکرترین نقاط جنگل های هیرکانی که کسی صدای کسی را نمی شنود. وقتی به مقصد رسیدند سرهنگ، او را تحویل گرفت. سرهنگ و  همراهش، پیروی را از صندوق عقب پیاده و درازش کردند و با تیغ موکت بُری، از پشت سر شروع به بریدن گردنش کردند.

چند روز بعد وقتی پلیس، جنازه بی سر او را پیدا کرد اولین چیزی که بعد از سر بریده اش به چشم می آمد ناخن هایش بود؛ ناخن هایی که پُر بود از گِل و سبزه ؛ وقتی سرش را می بریدند با دست هایش علف های کف جنگل را چنگ زده بود.

بعد از پیدا شدن جنازه، چند تن از همکاران و خانواده اش که از تهدیدهای متصرفین و جنگل خواران خبر داشتند موضوع را در بازجویی های پلیس اطلاع دادند. مظنونین دستگیر شدند و روند بازجویی ها آغاز شد. چهل روز اما طول کشید تا آنها به این قتل ناجوانمردانه و وحشیانه اعتراف کردند؛ دو نفری که مدیریت قتل را در دست داشتند.

یکی از آن دو نفر در بازجویی ها به پلیس گفته بود:« او مرد سرسختی بود و نسبت به جنگل حساسیت خاصی داشت. من و همدستانم مدتی بود به خاطر مالکیت بخشی از جنگل با جنگلبانی کشمکش داشتیم و او سرسختانه مقابل ما ایستاده بود. ما هم تصمیم گرفتیم برای رسیدن به اهدافمان او را از سر راه برداریم. به همین دلیل تصمیم به کشتن او گرفتیم. طبق نقشه ای که طراحی کرده بودیم چهار نفر از همدستانم در جاده رشت- ماسال، با به تن کردن لباس نظامی یک پست "ایست بازرسی" قلابی راه انداختیم و هنگامی که پیروی از خانه اش به سمت جنگلبانی در حرکت بود او را در جاده متوقف کردند. پیروی نیز به این گمان که آنها واقعاً پلیس هستند با آنان همکاری کرد؛ اما همدستانم او را به زور سوار خودرو کردند و به کلبه ای در جنگل های ضیابر صومعه سرا منتقل کردند. در آنجا پس از آنکه وی را مورد ضرب و شتم قرار دادیم در حالی که او بی حال شده بود، با یک تیغ موکت بری سرش را از بدنش جدا و جسد را برای اینکه توسط پلیس کشف نشود در جنگل رها کردیم.»

به دنبال اعترافات این دو متهم، همدستان آنها نیز دستگیر شدند و مشارکت در قتل پیروی را پذیرفتند. پس از تکمیل تحقیقات در این باره پرونده با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان گیلان ارسال شد.

  بالاخره رسیدگی به این پرونده توسط قاضی محمدی کاشانی آغاز شد. پس از تفهیم اتهام به شش متهم، آنان در شش جلسه به دفاع از خود پرداختند. هیات قضات بعد از آنکه وارد شور شدند افراسیاب- متهم ردیف اول و پرویز- متهم ردیف دوم را به اتهام قتل عمدی به قصاص محکوم کردند. همچنین براساس رای صادره، متهمان ردیف سوم تا پنجم هر یک به اتهام آدم ربایی به 15 سال حبس محکوم شدند، اما متهم ردیف ششم به خاطر فقدان ادله کافی تبرئه شد. این حکم در ادامه برای تایید به دیوان عالی کشور ارسال شد، اما قضات دیوان با وارد کردن ایراداتی به پرونده آن را برای بررسی مجدد به دادگاه کیفری استان گیلان ارجاع دادند.

در نهایت پس از چند دور رسیدگی به این پرونده و درخواست های مکرر حکم صادره از سوی شعبه 12 دادگاه کیفری استان گیلان مبنی بر قصاص افراسیاب و پرویز مور تایید قضات دیوان قرار گرفت و حامیان جنگل، بعد از استیذان از رئیس قوه قضایی وقت، برای اجرا به دادگاه استان گیلان ارجاع شد. سحرگاه پنجشنبه افراسیاب و پرویز پس از گذشت سه سال از ارتکاب قتل در زندان لاکان رشت به دار آویخته شدند و پرونده این جنایت برای همیشه بسته شد.

با این همه امروز با گذشت پانزده سال از این حادثه تلخ، نه قوانین در برابر متصرفان سختگیرانه تر شدند و نه لایه های حفاظتی جان و حرفه جنگل بانان ومحیط بانان بیشتر. نه زمین خواری و جنگل خواری تمام شد و نه قتل جنگل بان ها و محیط بان ها برای مبارزه با تصرف انفال و اراضی ملی؛ اوضاع جنگل خواری، کوهخواری، ساحل خواری، دریاخواری، تالاب خواری، زمین خواری و در یک کلمه همه "چیزخواری" در حوزه منابع طبیعی همچنان ادامه دارد و محیط بان ها و جنگل بان ها نیز همچنان به دست متجاوزان کشته می شوند و کسی هم کَکَش نمی گزد.

منبع : اسکان نیوز
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه