«محمدرضا شاه پهلوی بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ در حالتی دوگانه گرفتار شده بود. او از یک سو خود را پادشاه مشروطیت میدانست و از سوی دیگر به زعم خود دریافته بود که باید برای بقای سلطنت راه هرگونه اعتراض را ببندد. شاه باید یک راه را انتخاب میکرد؛ یا سمت اهداف مشروطه که مهمترین آنها دموکراسیخواهی بود، میایستاد یا مانند سلف خود مسیر اقتدارگرایی را در پیش میگرفت. شاه تصور میکرد انتخاب هر کدام از این دو حالت او را تضعیف میکند؛ بهنحوی که پذیرش دموکراسی و بازگذاشتن راه انتقاد از اقتدارش میکاهد و ایجاد انسداد کامل سیاسی مشروعیت او به عنوان پادشاه مشروطه را در معرض خطر قرار میدهد. شاه در این میان سعی کرد راه سومی را بیابد و کوشید که با ایجاد یک حزب خودخواسته و حتی خودساخته در عین حال که ظاهر تحزب در ایران را زنده نگه دارد و همه نیروهای سیاسی را زیرمجموعه خود معرفی کند، تحزبی را در کشور مجاز بداند که تنها یک حزب دارد و صرفا پیگیر مطالبات سلطنتی است. این بود که در ۱۱ اسفند سال ۵۳ در کنفرانسی رادیو-تلویزیونی «حزب رستاخیز ملت ایران» بهعنوان تنها حزب فراگیر در راستای برنامههای شاه تشکیل شد.
ارکان، ساختار و اصول حزب
پس از اعلام تشکیل حزب همه حزبها و سندیکاهای مجاز ایران مانند حزب «ایران نوین»، حزب «مردم»، حزب «پانایرانیست» و حزب «ایرانیان» موظف شدند به حزب رستاخیز بپیوندند و به عقیده بسیاری تشکیل حزب رستاخیز تیر آخری بر مشروطیت بود. نظام شاهنشاهی در قدم بعدی تمام کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب کرد. حزب که هدف خود را افزایش کمیت اعضا قرار داده بود، در سال ۱۳۵۴ دومیلیونو ۴۰۰ هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنجمیلیونو ۴۰۰ هزار نفر را به عضویت کانونهای گوناگون خود پذیرفته بود. با این حال افرادی که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملا گامی در جهت اهداف واقعی حزب برنمیداشتند. حزب بر پایه سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت تشکیل و صیانت از این اصول اصلیترین و مبرمترین وظیفه حزب قلمداد شد. دبیرکل حزب که با نظر محمدرضا پهلوی انتخاب میشد، چند بار عوض شد. امیرعباس هویدا از آغاز تأسیس حزب تا کنگره دوم (پنجم و ششم آبان ۱۳۵۵) جمشید آموزگار از همین تاریخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضد باهری تا دی ۱۳۵۶ و جمشید آموزگار از این تاریخ تا ششم شهریور ۱۳۵۷ دبیرکل حزب بودند و جواد سعید، آخرین دبیرکل زمانی به این سمت رسید که حزب جز انحلال راه دیگری پیش رو نداشت.
حزب رستاخیز از دو جناح تشکیل میشد: پیشرو (که با نام پیشرو و مترقی یا پیشرو و ترقیخواه هم از آن یاد شده است) بهرهبری جمشید آموزگار و سازنده بهرهبری هوشنگ انصاری. ظاهرا قرار بود نمایندگان دو جناح دارای دو طرز فکر مختلف، اما وفادار به اصول سهگانه حزب و معتقد به اجرای اساسنامه و مرامنامه باشند و در واقع گرایشهای مختلف سیاسی حزبهای پیشین وفادار به سیستم، در این دو جناح متمرکز شود. رهبران جناحها را خود شاه تعیین کرد. جناح لیبرال نیز در خرداد ۵۷ به رهبری هوشنگ نهاوندی پدید آمد. این جناح از نقد عملکردهای حزب رستاخیز شکل گرفت و اعضای آن به بررسی مسائل ایران میپرداختند که به گفته نهاوندی به پیشنهاد خود شاه تشکیل شده بود و غالبا «اپوزیسیون اعلیحضرت» خوانده میشد.
ارکان حزب عبارت بودند از: کنگره، کمیته ملی، شورای مرکزی و دبیرکل. بنابر ماده دوم اساسنامه حزب، کنگره بالاترین رکن حزب بود و باید هر دو سال یک بار با شرکت نمایندگان شوراهای حزب، نمایندگان دو مجلس سنا و شورای ملی و کمیته ملی تشکیل میشد. کنگره حزب سه بار برگزار شد: ۱۰ و ۱۱ اردیبهشت ۵۴ (کنگره مؤسس)؛ پنجم و ششم آبان ۵۵ (معروف به کنگره بزرگ) ۱۴ دی ۵۶ (کنگره فوقالعاده، به مناسبت آغاز خیزشهای سیاسی ضد حکومت). شتاب رویدادهای سیاسی اجازه نداد برای انحلال حزب نیز کنگره تشکیل شود.
حزب نشریاتی هم داشت از جمله روزنامه رستاخیز به سردبیری مهدی سمسار که از ۱۳ اردیبهشت ۵۴ تا اوایل آذر ۵۷ منتشر شد، رستاخیز جوان، رستاخیز روستا، رستاخیز کارگران، رستاخیز هوایی که برای ایرانیان و فارسیزبانان خارج از کشور منتشر میشد، تلاش که ابتدا زیر نظر هویدا منتشر میشد و در شهریور ۵۴ به جمع نشریههای رستاخیز پیوست، مبانی فلسفی رستاخیز که ماهانه بهچاپ میرسید و اندیشههای رستاخیز که نشریه نظری حزب بود و دفتر سیاسی حزب به آن توجه ویژهای داشت، اما بیش از چند شماره منتشر نشد.
حزب رستاخیز ملت ایران سه سال بعد از تشکیل به عنوان یکی از پایههای حکومت مورد حملات مخالفان حکومت قرار گرفت و عملکرد آن باعث تشدید نارضایتیها شد. سرانجام در پاییز ۵۷ به دستور خود حکومت برچیده شد. محمدرضا پهلوی در کتاب «پاسخ به تاریخ» از تشکیل این حزب به عنوان یک اشتباه یاد کرده است.
اظهارات تند شاه و مخالفت امام با حزب رستاخیز
شاه تا سال ۵۳ از نظام دوحزبی حمایت میکرد و همواره به مخالفان سلطنت اطمینان میداد که به هیچ وجه قصد ایجاد نظام تکحزبی را ندارد: «اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعی میکردم مانند هیتلر یا آن چه امروز در کشورهای سوسیالیستی میبینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم» (محمدرضا پهلوی، مأموریتی برای وطنم، ص ۱۷۳) اما او در سال ۵۳ ناگهان تغییر عقیده داد و حزب ایران نوین و حزب مردم را منحل کرد، حزب رستاخیز را تشکیل داد و گفت که در آینده دولت تکحزبی خواهد داشت.در ضمن گفت: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم، نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی؛ یعنی به اصطلاح خودمان، تودهای؛ یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میخواهد برود؛ چون که ایرانی نیست، غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. کسی که تودهای نباشد و بیوطن هم نباشد؛ ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید – به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید - که آقا من با این جریان موافق نیستم؛ ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم.»
او در پاسخ به انتقادات خبرنگاران خارجی که نظام تکحزبی میگفتند با پشتیبانی او از نظام دوحزبی بهشدت مغایر است، گفت: «آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! با پنج سال اعتصاب و راهپیماییهای خیابانی پشت سر هم! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرفها یعنی چه؟ ما هیچکدام از آنها را نمیخواهیم.»
هیچیک از مخالفان جدی رژیم پهلوی حتی به ظاهر هم درصدد تأیید حزب رستاخیز و عضویت در آن برنیامدند. ۱۰ روز پس از تشکیل حزب و تهدید مردم از سوی محمدرضا پهلوی، امام که در تبعید (نجف) به سر میبرد، در پیامی عضویت در آن را حرام عنوان کرد: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است. درباره این حزب به اصطلاح رستاخیز ملی ایران باید گفت این عمل با این شکل تحمیلی، مخالف قانون اساسی و موازین بینالمللی است و در هیچیک از کشورهای عالم نظیر ندارد.»
روایت عَلم از تشکیل حزب
اسدالله علم هم در کتاب «گفتوگوهای من با شاه» دیدگاه شاه درباره تشکیل حزب رستاخیز را اینگونه توصیف کرده است: «شاه، با این پندار که شخصیت خود او و اصلاحات اجتماعیاش از پشتیبانی مردم برخوردار است، تصمیم گرفت سیستمِ بهاصطلاح چندحزبی را منحل کند و اعلام کرد که سیستم قدیم بیمصرف و مانع از فعالیت سیاسی اقلیت میشود. از این پس فقط یک حزب وجود خواهد داشت: رستاخیز. جهت برانگیختن مناظرات سیاسی در داخل این سیستم تکحزبی، دو جناح تشکیل شد که در رأس هر کدام یک وزیر کابینه به انتصاب شاه قرار داشت. پس از تنها چند ماه هرگونه امید به این که این حزب جدید فرصتی واقعی برای مناظرات سیاسی را فراهم آورد، واهی از آب درآمد. طبق گزارش علم به شاه، تنها دستاورد ملموس رستاخیز این بود که عکس همه را در روزنامهها چاپ کنند و عرصه جدیدی برای شعبدهبازیهای مسخره هویدا به وجود آورد.»
پرویز راجی، سفیر وقت ایران در انگلیس، هم نقل قولی از هویدا میآورد: «موقع صرف ناهار هویدا راجع به وضع حکومت صحبت کرد و گفت: «دولت فلج شده، حزب رستاخیز مرده و لاشهاش را دفن کردهاند، در مملکت هم هیچ سیاستی وجود ندارد.»
مخالفان تأسیس حزب رستاخیز
مخالفت با تأسیس حزب رستاخیز و اثرات مخرب آن به میان رجال و دولتمردان و نیز برخی از دوستداران و طرفداران ظاهری رژیم پهلوی نیز کشیده شد. آنان این تصمیم را در راستای تحکیم پایههای قدرت و سلطنت شاه ارزیابی نمیکردند. ازجمله این افراد باید از اردشیر زاهدی نام برد که تعلق خاطرش به شاه و رژیم پهلوی بر کسی پوشیده نیست. به گفته زاهدی «من اصولا مخالف یکحزبی بودم و راجع به رستاخیز هم شاید تنها کسی بودم که حتی وقتی کاغذ فرستادند به آمریکا، کتاب فرستادند از ایران، به همکاران خودم گفتم هر کس دلش میخواهد میتواند بنویسد، در اینجا امضا کند و بههمیندلیل خودم هم آن را امضا نکردم. جعفر شریفامامی نیز شاه را از عواقب ناخوشایند این پدیده برحذر داشت. تنها کسی که برحسب ظاهر در نامهای رسما مخالفت خود را با تأسیس حزب اعلام کرد، مظفر بقایی بود. او که از طرفداران رژیم محسوب میشد، مدعی بود مخالفت عمومی با حکومت شاه را باز هم افزایش خواهد داد و در تلگرام خود به شاه درباره عواقب سوء تأسیس حزب واحد رستاخیز برای تداوم سلطنتش هشدار داد و نوشت: «به شهادت تاریخ تمرکز امور در یک فرد هر قدر محبوب و قابل ستایش هم باشد، برای آینده یک کشور و استمرار نظام حکومت آن خطرناک خواهد بود.»
دکتر حسین رازانی و ابراهیم خواجهنوری ازجمله افراد شناختهشدهای بودندکه با ارسال نامههای جداگانهای به منوچهر اقبال و نخستوزیران وقت (هویدا و آموزگار) «این اقدام نابخردانه شاه» را مورد انتقاد قرار دادند که به نظر میرسد پارهای از این انتقادها عمدتا هشداری آسیبشناسانه بوده است. علیاصغر حاجسیدجوادی نیز در مکتوبات طولانی خود به شاه انتقاداتی به نظام سیاسی و ناکارایی مجموعه دولت و حکومت داشت و به نقد حزب رستاخیز پرداخت.
راجی، سفیر وقت ایران در انگلیس، در خاطرات خود چنین شرح میدهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زیادی ظاهرا به عضویت حزب رستاخیز درآمدند اما گفتنی است که رستاخیز با وجود تعداد کثیر اعضایش از کمترین حمایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصتطلبان سیاسی را داشت که در آن، عدهای دور هم مینشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمیدادند.»
دیدگاه تان را بنویسید