«قرار و مدار عروسی من وقتی سیزده ساله بودم با مردی بیستودو سال بزرگتر از من گذاشته شده بود... وقتی با دختران همسن و سالم بازی میکردم، مرا کتک میزد... من یازده فرزند به دنیا آوردم... هنگامی که باردار بودم باید حاملگی خودم را از افرادی که در خانه بودند و همسرم پنهان نگاه میداشتم. بارداری خجالتآور تلقی میشد. من تنها سه روز بعد از تولد هر یک از فرزندانم باید سر کار برمیگشتم...» (ص ١٣٠)
روز عروسی یک تفنگ و دو فشنگ به داماد اهدا میشود؛ اولین فشنگ برای کشتن زنش چنانچه خیانت کند و دومی هم برای کشتن زنش اگر به میهمان اسائه ادب کند! قوانین عرفی موسوم به «کَنون» که هنوز در بخشهایی از آلبانی بین مردم رواج دارد، سختگیرانهتر از این حرفهاست: زن نامی ندارد و به اسم دختر فلان شخص شناخته میشود، نباید چیزی از والدین به ارث ببرد، حق تصمیمگیری درباره ازدواج خود را ندارد، همسرش پیش از تولد انتخاب میشود، خون زن با خون مرد برابر نیست و... در مجموع ١٢٦٣ قانون که همگی تحت عنوان «کنون» تا سالها به شکل سینه به سینه نقل میشدند و محفوظ و در جریان بودند. سال ١٩١٣ نیز مکتوب شدند تا ضمانت اجرایی قدرتمندتری داشته باشند.
ما درواقع شاهد بخشی از جامعه آلبانی هستیم که وقتی از برخی از مردم درباره تعداد فرزندانشان میپرسید میگویند: «دو پسر و با عرض معذرت، سه دختر!» (ص ١٣٩) براساس قوانین «کنون»: «زن مانند کیفی است که مجبور است تا زمانی که زنده است در خانه شوهرش دوام بیاورد.» این انسان بینام و نشان وقتی هم ازدواج میکند درواقع ملک مطلق همسر است: «وقتی عروس وارد خانه همسر میشود، درحالیکه دستانش با متانت روی سینه قرار دارد، نگاهش را به پایین افکنده و در گوشهای از اتاق میایستد. او باید سه شبانهروز در همین حالت باقی بماند.» (ص ١٣٦) به اینها اضافه کنید سنتی موسوم به «لویرات» را که هر زنی پس از فوت شوهرش، باید با برادر شوهر، پسرخاله و اگر نشد حتی با دایی و عموی شوهرش ازدواج کند.
به این ترتیب بهتدریج حقی برای زنان در نظر گرفته میشود که البته در نگاه امروز، نهتنها حق نیست بلکه جایگزینی نوعی ظلم با ظلمی دیگر است؛ قانونی مبتنی بر این مضمون که اگر زنی بخواهد از حقوق ارث و مالکیت برخوردار شود، میتواند طی مراسمی نزد ٢٤ نفر شهادت بدهد که از این پس دیگر «زن نخواهد بود». این گروه به نام «باکرگان قسمخورده» هنوز هم زندهاند و نویسنده در کتاب «زنانی که مرد میشوند» با آنها گفتگو کرده است. «باکره قسمخورده» تا پایان عمر حق ندارد ازدواج کند، اما در ازای آن در جامعه مردان پذیرفته خواهد شد؛ از این پس به قهوهخانه خواهد رفت، سیگار خواهد کشید، لباس مردانه خواهد پوشید و دقیقا شبیه به مردان دیگر با او رفتار خواهد شد. خلاصه کتاب عجیب «زنانی که مرد میشوند» با عنوان فرعی «باکرههای قسمخورده آلبانیایی» این است.
آنتونیا یونگ، نویسنده کتاب «زنانی که مرد میشوند» (باکرههای قسمخورده آلبانیایی) انسانشناسی است که زندگی در آلبانی و جاهای دیگر بالکان را بررسی کرده است. این کتاب را انتشارات «برگ اکسفورد» منتشر کرده؛ کتابی جذاب و خواندنی.
در بالکان، باکره قسمخورده به زنی آلبانیایی اطلاق میشود که نقش مرد را در خانواده و جامعه به عهده میگیرد و در عین حال به کل، ازدواج و داشتن فرزند صرفنظر میکند. این زن نزد بزرگان قبیله سوگند یاد میکند و از آن پس با او مثل یک مرد رفتار میشود. باکرههای قسمخورده اکثرا رفتارهای مردانه اتخاذ میکنند: آنها مانند مردان لباس میپوشند، موهای خود را زده، سیگار میپیچند، اسلحه به کمر میبندند، به شکار میروند و از امتیازاتی برخوردار هستند که برای مردان این سرزمین است؛ ازجمله مصرف دخانیات. آنها پس از این سوگند میتوانند مقام رئیس خانواده را از آن خود کنند.
دلایل اصلی این رفتار برخورداری از آزادی بیشتر، بهرهمندی از سهمالارث پدری، اجتناب از ازدواج ناخواسته یا نبودن سرپرست مرد در خانواده است. در این مناطق بسیاری از مردان دچار مرگومیرهای خشونتآمیز و زودرس میشوند، به همین دلیل نیاز به سران خانواده افزایش مییابد. این شرایط، زنان را آسیبپذیر میکند و خانواده مورد نظر هیچ کرسی در شورا یا قبیله نخواهند داشت. اگر هیچ فرزندی نتواند در این جایگاه بنشیند، یک دختر مجرد میتواند این مسئولیت را بپذیرد، به شرط اینکه در نقش مرد زندگی کند و سرپرستی خانواده را به عهده بگیرد. با داشتن یک باکره قسمخورده در رأس خانواده میتوان مشکل را حداقل برای یک نسل حل کرد. بقای خانواده تنها با وجود پسرهای زیر سن قانونی امکانپذیر خواهد بود که بعدا میتوانند جای او را بگیرند.
زن در جوامع قبیلهای جنوبشرقی اروپا تنها با انتقال نمادین به جنسیت مرد میتواند از ازدواج ناخواسته جلوگیری کند. با زندگی بهعنوان یک مرد از این پس او خانواده خود را از ناسزاها و واکنشهای توهینآمیز جامعه نجات میدهد. درواقع اگر وعده ازدواج شکسته شود، این اتفاق رخ خواهد داد. آنها همچنین به منظور رفع نیازهای معیشتی خود و خانواده مجبور به ایفای نقش مرد شدهاند. برخلاف زنان «عادی»، میتواند املاک را به ارث ببرد و مدیریت کند و در حقیقت برای خانوادههایی که وارث مرد ندارند، این نقش را برعهده بگیرد.
کتاب «زنانی که مرد میشوند» براساس مصاحبههای گسترده، داستانهای دلخراش این زنان را روایت میکند و زندگی آنها را در بستر وسیعتری مطالعه میکند؛ بستر کشوری که درگیر تحولات اساسی اجتماعی است. چند ده باکره قسمخورده هنوز در آلبانی زندگی میکنند که همه آنها از اهالی شمال و مناطق دورافتاده این کشور هستند. در سالهای اخیر، سبک زندگی خاص آنها به کانون رسانهها و تحقیقات علمی مبدل شده است.
این پدیده تغییر ماهیت فیزیولوژیکی به دنبال ندارد و بیشتر در قالب تغییر هویت جنسی و از طریق پوشش، آرایش و رفتار و حرکات مردانه تجلی مییابد، تا آنجا که در صورت لزوم زنانی که مرد میشوند، از آمادگی مسلحشدن و نزاع برای حفظ شرف و آبروی خود و خانواده واهمهای ندارند. لباسهایی که این باکرههای قسمخورده بر تن میکنند، نهتنها جنسیت بلکه موقعیت اجتماعی آنان را نیز تعیین میکند. مولف بر این اعتقاد است که اینکه یک زن در چنین جوامعی یا در موقعیتهای خاصی، چون جنگ، نقش یک مرد را برعهده میگیرد، نهتنها قابل قبول بلکه انتخابی برای زندگی بهتر است که اکثرا آگاهانه و با رغبت صورت میگیرد؛ بهویژه در جوامعی که ارایه خدمات فردی به جامعه ارزش تلقیمیشود. اگر مردشدنِ زن نوعی فداکاری باشد، موجب شکوفایی شخصیت درونی او نیز میشود و برای او افتخار و غرور به همراه خواهد داشت. این زنان با پیمان بستن به مجرد ماندن برای خود و خاندانشان فداکاری میکنند.
مسافران و محققان اروپای غربی از وجود باکرههای قسمخورده برای نخستین بار در قرنهای نوزدهم و بیستم خبر دادند. این شیوه زندگی در میان مردم آلبانی، اسلاوهای جنوبی و رومیها رواج یافته و محدود به مناطق روستایی دورافتادهای است که مردم در ساختارهای قبیلهای و خانوادگی باستانی زندگی میکردند. درحالیکه این سبک زندگی تا قرن بیستم هنوز بین این مردمان رواج داشت، نوسازی اجتماعی تقریبا منجر به انقراض این پدیده در دهههای اخیر شد. نقش مشابهی در زمینه تبادل جنسیت را نیز میتوان در کشور افغانستان یافت: دخترانی که مجبورند جایگزین مرد مفقودالاثر و نانآور خانواده شوند و به شکلی مردانه سرکار بروند.
مولف در این کتاب تلاش کرده الگوهای متنوع این سبک زندگی را براساس ملاک و معیارهایی، چون منطقه جغرافیایی، سنوسال، دورههای تاریخی، دین و وضع اجتماعی و اقتصادی بررسی کند و به دنبال پاسخ پرسشهایی در زمینه ارتباط تغییرات پوشش و فرهنگ با رفتار باکرههای قسمخورده است. پرسش اینجاست با وجود فشارهای شدید در جهت غربیترشدن زن در جامعه آلبانی، ورود اجباری هزاران پناهنده کوزوویی و اسکان موقت آنها در مناطق شمالی آلبانی، آیا این پدیده باز هم در هزاره جدید به حیات خود ادامه خواهد داد؟
تمام «زنان باکرهای» را که ملاقات کردم، درباره وضع جدیدشان که نقش مرد را پذیرفته بودند، بسیار مثبت سخن میگفتند و این پدیده را بهترین روش برای یکپارچگی با خانوادههای دیگر میدانستند. تنها یکی از آنها اظهار تأثر کرد و گفت: «برای افراد دیگر که این نوع زندگی را برگزیدند متأسفم. من هیچ گزینه دیگری نداشتم. شرایط این وضع را پیش آورد.» چراکه اگر او تن به چنین وضعیتی نمیداد، به جهت نبود مرد در خانواده، از داشتن خانه خود محروم میشدو تمام زنان و دختران خانواده به مردی دیگر تعلق میگرفتند.
دیدگاه تان را بنویسید