. سیاست خارجی دولت فعلی آمریکا فاقد اهداف سازگار، یکپارچگی درونی و سنجش کافی پیش از تصمیمسازیهای مهم است. اهداف افراطگرایانه بدون توجه به ضروریات تحقق آنها پیگیری میشود. زمانی که حقایق، سرزده پدیدار میشوند و دشمنان، رقبا یا متحدان اهداف خود را مستقل از ایالات متحده پیگیری میکنند، ترامپ از تمرکز بر اهداف پرریسک به رهاکردن کامل آنها چرخش مسیر میدهد.
2. این ازهمگسستگی و ناسازگاری در هیچ زمینهای به اندازه سیاست دولت ترامپ در برابر ایران آشکار نیست. در راهبرد امنیت ملی و راهبرد دفاع ملی ترامپ، "رقابت بزرگ قدرت" علیه روسیه و چین مورد تاکید قرار گرفته بود و آسیا منطقهای بود که در اولویت مشارکتهای آمریکا قرار داشت. اما برغم این چرخش راهبردی به سوی آسیا، ترامپ اهداف آمریکا در سراسر خاورمیانه را گسترش داد و بیشتر از همه بر ایران متمرکز شد.
3. تاکید بر خروج ایرانیها از سوریه، خروج یکجانبه آمریکا از توافق هستهای ایران، افزایش تحریمها علیه ایران و تمرکز بر سیاست اختناق اقتصادی- با عنوان "فشار حداکثری"- از جمله سیاستهایی است که دولت ترامپ بیهیچ هدف مشخصی بر اجرای آنها علیه تهران توافق کرد.
4. فرضیهای که این سیاست بیپایه و اساس را پیش میراند این بود که فشار تحریمها یا ایران را روی زانو به میز گفتگوها باز میگرداند یا به طور کلی باعث فروپاشی رژیم میشود. دولت ترامپ فرضیهی معکوس را- که ایران به میز گفتگو بازنخواهد گشت و با ستیز نامتقارن آمریکا را به باتلاقی عمیقتر در منطقه خواهد کشانید- اصلا مورد توجه قرار نداد.
5. اگر دولت ترامپ احتمال این فرضیه معکوس را در نظر میگرفت، میتوانست رویکردی سازگار با راهبرد امنیت ملیاش را به کار بگیرد و در طرحی بلندمدت ایران را در همکاری و سازگاری با همپیمانان ایالات متحده نگه دارد و به جای خروج از برجام آن را بهینهسازی کند،... برای حمایت از شبکههای نیابتی یا توسعه فناوری موشکها، هزینههای ویژه اعمال کند. اما دولت ترامپ با سیاست از همگسسته و پاسخ نامطمئن به هریک از اقدامهای ایران باعث شد فرضیه معکوس درست از آب درآید و چرخه کنش و واکنش بین ایران و آمریکا چنان بحرانی ایجاد کرد که هیچ مقام آمریکایی دو سال پیش آن را پیشبینی نمیکرد. چرخه پیشبینی نشده تنشها شاهدی است برای کارآمد نبودن سیاست آمریکا در برابر ایران.
6. سیاست فشار حداکثری هیچ یک از اهداف 12 گانه وزارت خارجه آمریکا را محقق نکرده؛ رفتار ایران تحریکآمیزتر شده؛ گسترش برنامه هستهای ایران افزایش و محدودیتهایش کاهش یافته و پشتیبانی ایران از نیروهای نیابتیاش در منطقه افزایش یافته است. بنابراین از آنجا که واشتنگتن نمیتواند حتی به یک هدف محقق شده استناد کند باید گفت که سیاست فشار اقتصادی به پایان خود رسیده است.
7. اکنون فقط با افزایش توجیهات سیاسی توسط واشنگتن روبرو هستیم: زمانی که ایران به منافع آمریکا در خلیج فارس حمله میکند، مقامات آمریکایی ادعا میکنند که این حملات نشانهی هراس و وحشتی است که فشار اقتصادی در ایرانیان ایجاد کرده است. زمانی که در حملات وقفه ایجاد میشود، مقامات آمریکایی از "احیای بازدارندگی" سخن میگویند تا زمانی که دوباره حملات از سرگرفته شود و آمریکا باز به افزایش تحریمها یا حضور نظامی خود در منطقه روی بیاورد. نه در دولت و نه در کنگره هیچ تلاش جدی برای ارزیابی موفقیتآمیز بودن این سیاست در تحقق اهداف اعلام شده، انجام نمیشود.
8. افزایش تحریمها، ارزیابیهای ایران را تغییر نمیدهد و فشار اقتصادی هیچ یک از تغییرات مورد نظر واشنگتن در ایران را محقق نخواهد کرد. بودجه دفاعی و حتی هزینه اقداماتی مانند حمایت از نیابتیها بسیار ناچیز است. حمایت واشنگتن از اعتراضهای داخلی نیز به انقلاب نخواهد انجامید. تازمانی که رژیم از بالا به پایین متحد باقی مانده است و با برخورداری از انحصار زور و قدرت از این امتیاز به وحشیانهترین روشها استفاده میکند، تغییر انقلابی از پایین به بالا محتمل نیست.
9. بنا به همین دلایل، پیشینه سیاست فشار حداکثری تا به امروز نشان میدهد که تنگنای اقتصادی نتایج معکوس برای واشنگتن به همراه خواهد داشت و نمیتواند به توافق هستهای تازه و بهتر یا دگرگونی چشمگیر در رفتار وسیاستهای ایران بیانجامد. ترور سلیمانی باعث شد تناقضات سیاست آمریکا به اوج برسد. به دنبال این اقدام بسیاری از دستاوردهای آمریکا در خلیج فارس، از جمله جنگ با داعش، کاهش حضور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه و روابط آمریکا با عراق به مخاطره افتاده است.
10. ترامپ در سخنرانی پس از حملات موشکی چیزی درباره آسیبپذیری همپیمانان خلیج فارسی آمریکا در برابر اقدامات تلافیجویانه و حتی منافع واقعی ایالات متحده در منطقه نگفت. اکنون رهبران خارجی واشنگتن را دولتی میبینند که تحت رهبری یک رئیس جمهور کمینهگرا یا مینیمالیست، سیاستهای بیشینهگرا یا ماکسیمالیستی را دنبال میکند بدون اینکه هیچ هدف روشنی داشته باشد، تحقق اهداف که جای خود دارد. همین برداشت باعث شده عربستان و امارات به سمت روسیه و چین- و حتی ایران- کشیده شوند. از این چشمانداز، سیاست فشار حداکثری ترامپ نه تنها در تحقق اهداف اعلامشدهاش شکست خورده بلکه در راستای منافع دو قدرت بزرگی عمل کرده است که در راهبرد امنیت ملی دولت ترامپ مقابله با آنها هدفگذاری شده بود. ...
تحریمهای ثانویهی آمریکا علیه تهران، همپیمانان آمریکا از جمله فرانسه، آلمان و انگلیس را محدود و اقتصاد بخش خصوصی آنها را از مشارکت تجاری با ایران محروم کرده است.
11. واشنگتن از قدرت اقتصادی خود به عنوان اهرمی برای مجبور کردن متحدانش به پیروی از سیاستی استفاده کرده است که به باور آنها یک سیاست بسیار پرریسک و خودنابودگر است. این اعمال زور و قلدری میتواند برای جایگاه برتر آمریکا در اقتصاد جهانی پیامدهای بلندمدتی داشته باشد. این برتری از دیرباز بر پایه این باور شکل گرفته که آمریکا از برتری دلار به عنوان ابزاری برای پیگیری اهداف یکجانبه استفاده نخواهد کرد. چین و روسیه از این ملاحظات برای توسعه شبکههای تجاری با سایر کشورها- از جمله هند و ترکیه- و دورزدن تحریم های آمریکا استفاده کرده اند.
12. استراتژی شامل گزینهها، اولویتها و تخصیص منابع است. دولت ترامپ اکنون به جای هر سیاست ناهمگونی میتواند به روشنی اعلام کند که خاورمیانه اولویت نخستش است. آمریکا میتواند برای تقویت جایگاه نظامی و دیپلماتیکش در عراق راهکارهایی بیاندیشد و به روشنی اعلام کند که از همپیمانان خلیج فارسیاش دفاع خواهد کرد. این خطمشی میتواند رساما و آگاهانه ایران را به پایه و اساس اصلی کل سیاست خارجی ترامپ تبدیل کند، چیزی که اکنون به شکل غیررسمی و ناآگاهانه در جریان است.
13. گزینه دیگر این است که دولت ترامپ با گشایش یک مسیر واقعی برای دیپلماسی با ایران به توصیه همیپمانان اروپاییاش عمل کند و با درخواست مطالبات روشن در ازای دادن برخی امتیازات اقتصادی به ایران، به سیاست آشفته خود در برابر ایران پایان بدهد. ادامه سیاست فشار حداکثری، ابزاری خطرناک در دستان تهران است که تلاشش برای بقا بیش از تلاش ایالات متحده برای نابودی آن است.
14. اما اگر آسیا اولویت دولت ترامپ است، واشنگتن نمیتواند سیاست تغییر رژیم در ایران را دنبال کند. تمرکز آمریکا بر ایران به عنوان یک دارایی راهبردی توجه های کشور را از صلح منحرف میکند، واشنگتن را از همپیمانانش دور میکند و به چین و فرانسه این امکان را میدهد که نفوذشان را در خاورمیانه گسترش دهند.
پکن و مسکو روابط نزدیکی با تمام کشورهای منطقه- از اسرائیل گرفته تا عربستان و ایران- دارند و این کشورها پوتین- و نه ترامپ- را یک واسطه قدرت حتمی میبینند. بحران کنونی خاورمیانه می تواند به نقطه عطفی تبدیل شود تا مردم آمریکا باردیگر بازگشت دولتشان به اصول یک سیاست خارجی خردمندانه را مطالبه کنند.
دیدگاه تان را بنویسید