اشعار کوتاه از هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج از شاعران معاصر ایرانی است که به نام سایه تخلص می کنند.
در این پست یکی از اشعار زیبای ایشان را می خوانیم:
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…
ومنپسازسالهاهنوزمنتظرم،،عزیزانمازراهبرسندهنوز
،،،و هنوزچشمبهطلوعافتابکهسپیدهدمراهدیهدهدبهچشمهایبیتاب،
بازمنهنوزمنتظرم، درگذرازکوچه،،
یاخیاباندرگذرساعت، ،وشتابدرهیاهویزندگی،،بازمنهنوزمنتظرم،،تاشودافقهمپیدا،
،شبنشینیبامهتاب،،دیدنهزارستارهدرکنارداستانشب،،
اسمانهزارویکشب،،بازمنهنوزمنتظرم،،قصههاطولانی
،،انتظارهمتامرزفریاد، بازمنهنوزتورامنتظرم،،
برتارپودت شعری جالب می نویسم.... جانان...