ارسال به دیگران پرینت

هوشنگ ابتهاج | اشعار کوتاه از هوشنگ ابتهاج

شعری زیبا و خواندنی از زنده یاد استاد هوشنگ ابتهاج | من نمی دانستم معنی هرگز را، تو چرا بازنگشتی دیگر؟

داستانی کوتاه و معروف از هوشنگ ابتهاج که در کارنامه ی درخشان او ثبت شده.

شعری زیبا و خواندنی از زنده یاد استاد هوشنگ ابتهاج | من نمی دانستم معنی هرگز را، تو چرا بازنگشتی دیگر؟

اشعار کوتاه از هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج از شاعران معاصر ایرانی است که به نام سایه تخلص می کنند.

در این پست یکی از اشعار زیبای ایشان را می خوانیم:

خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت

ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟

آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…

 

 

 

منبع : بلاگ فا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۱۵ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • شاهد ارسالی در

      ومن‌پس‌از‌سالها‌هنوز‌منتظرم،،عزیزانم‌از‌راه‌برسند‌هنوز
      ،،،و هنوز‌چشم‌به‌طلوع‌افتاب‌که‌سپیده‌دم‌را‌هدیه‌دهد‌به‌چشم‌های‌بی‌تاب،

      باز‌من‌هنوز‌منتظرم، در‌گذر‌از‌کوچه،،
      یا‌خیابان‌در‌گذر‌ساعت، ،و‌شتاب‌در‌هیاهوی‌زندگی،،باز‌من‌هنوز‌منتظرم،،تا‌شود‌افق‌هم‌پیدا،

      ،شب‌نشینی‌با‌مهتاب،،دیدن‌هزار‌ستاره‌در‌کنار‌داستان‌شب،،
      اسمان‌هزار‌ویک‌شب،،باز‌من‌هنوز‌منتظرم،،قصه‌ها‌طولانی
      ،،انتظار‌هم‌‌تا‌مرز‌فریاد، باز‌من‌هنوز‌تو‌را‌منتظرم،،

    • ناشناس ارسالی در

      برتارپودت شعری جالب می نویسم.... جانان...

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه