یادداشتی به مناسبت روز جهانی کتابخوانی، به نقل از وبسایت «جلد نیوز»:
ما دهه شصتیها خاطرات عجیبی داریم. خاطراتی که شاید شبیه هیچ نسل دیگری نباشد. پنج یا شش ساله بودم و میتوانستم کامل بخوانم و بنویسم. عصرهای گرم و بلند تابستان، اغلب بچهها از خانه بیرون میزدند. یک عده دوچرخه/سهچرخه سواری میکردند، یک عده با گچ سفید روی آسفالتهای نیمهداغ کوچه لیلی میکشیدند، یک عده گرگم به هوا بازی میکردند، بعضیها بساط خالهبازی با کاسه و بشقابهای پلاستیکی را جلوی خانههاشان پهن میکردند و عدهای هم بساط خرت و پرت فروشی!
هر چه خرت و پرت توی خانههایشان بود، میآوردند پهن میکردند جلوی در و به بچهها میفروختند! خیلی کار باحالی بود. من و ناهید، دخترعمهام، خیلی دلمان میخواست ما هم خرت و پرت بفروشیم، اما مامان و باباهایمان اجازه نمیدادند. یک بار هم یواشکی وسایل تزئینی باقیمانده از جشن تولدمان را بردیم جلوی در بساط کردیم و چندتایی هم فروختیم، تا این که والدین گرامی سر رسیدند و مثل شهرداری زدند زیر بساطمان و تازه مجبورمان کردند برویم پول خریدارها را هم پس بدهیم و بهشان هم بگوییم خرت و پرتها مال خودتان! خیلی اتفاق جگرسوزی بود, در بهترین حالت!
خلاصه، بعضیها هم کتابخانهی خانگی داشتند. کتابهایشان را میچیدند زیرپلهی خانهشان، بچهها میآمدند، یکی دو تا کتاب بهشان قرض میدادند و یکی دو تا کتاب ازشان قرض میگرفتند. این یکی به باحالی خرت و پرت فروشی نبود، اما باز از هیچی بهتر بود. حداقل اینجوری میشد کلی کتابهای بیشتر خواند. مامان و باباها را راضی کردیم و کتابخانهی خانگیمان را راه انداختیم. اسم بچهها را همراه با اسم کتاب روی کاغذهای کوچولو مینوشتیم و میچسباندیم به دیوار زیر پله: مرجان، دزده و مرغ فلفلی. مهدی، جک و لوبیای سحرآمیز. آرزو، قصههای خوب برای بچههای خوب، و غیره.
اینجوری بود که کلی از روزمان به کتاب خواندن و کتاب قرض دادن و کتاب قرض گرفتن میگذشت.
تفریح دیگری که نداشتیم. البته کامپیوتر هم داشتیم، اما مثل الان نبود که تا چشم باز کنیم اول با شست پا دکمهی پاور را بزنیم و بعد دست و صورتمان را بشوییم. بابا تکتک قطعات کامپیوتر را با کاورهای نقرهای براق پوشانده بود و هفتهای یک بار جمعهها با حوصله همهی کاورها را برمیداشت و کارهای خودش که تمام میشد، برنامهی پینت را باز میکرد و اجازه میداد یکی دو تا نقاشی بکشم، بعد دوباره کامپیوتر را کادوپیچ میکرد تا هفتهی بعد.
یک میکرو هم داشتم که فقط بازی قارچخورش را دوست داشتم. بعضی وقتها با نوشین دخترخالهام روشنش میکردیم و هی کلهی آن ماریوی بیچاره را میکوبیدیم به در و دیوار و دینگ دینگ سکه میخوردیم و سر و صدایمان که بالا میرفت مامانها میگفتند جمعش کنید، چشمتان درد میگیرد.
اینجوری بود که ساعتهای زیادی از روزمان به کتاب خواندن گذشت و هی حوصلهمان سر رفت و پول توجیبیهایمان را بردیم دادیم به عزت آقا، کتابفروشی سر کوچه، و کتاب خریدیم و هی کتابهایمان زیاد شد و شبها تا صبح بیدار ماندیم و خواندیم و خواندیم و الکیالکی شدیم یک آدم کتابخوان.
امروز که به بچههای خودم و بقیهی بچههای دهه هشتادی و نودی نگاه میکنم، میبینم حق دارند کتابخانههایشان به بزرگی کتابخانههای نسل ما نباشد. نسلی که صبحش را با نوتیفیکیشنهای شبکههای اجتماعیاش شروع میکند و هر اطلاعاتی را که بخواهد با یک کلیک ساده در خلاصهترین و سریعترین حالت ممکن دریافت میکند و هر چقدر هم که حوصلهاش سر برود میتواند با ساعتها چرخیدن توی همین گوشی سادهی موبایل، هر سرگرمی که دلش بخواهد، داشته باشد، چرا باید بنشیند زل بزند به کلمات قطار شدهی پر از جزئیات و هی ورق بزند و ورق بزند و خمیازه بکشد و تهش رفیقش بیاید بگوید بیخیال بابا! فلان کارگردان خفن هالییوودی فیلم این کتاب را با بهترین جلوههای سینمایی ساخته و چقدر هم بیشتر حال میدهد و کلی هیجانانگیز است!
این نسل، هیچ خاطرهای از دنیای بدون گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی ندارد. نسل به اصطلاح «زد»، وسط پلتفرمهایی مثل یوتیوب و اینستاگرام و تیکتاک و اینها بزرگ شده و این تازه از کوچکترین تفاوتهایی است که با نسلهای قبل از خودش دارد.
اما همهی اینها به معنی برتری نسلهای کتابخوان قبلی بر نسل امروزی نیست. چرا که باید بپذیریم همچون بسیاری از تحولات، تعریف و مفهوم مطالعه هم در دنیای امروز در حال تغییر و تحول است.
مطالعه در دنیای امروز، هم از نظر ساختار و هم از بُعد مفهوم، دچار تغییرات بسیاری شده. در دنیای امروز، کتابهای صوتی، پادکستها، کتابهای الکترونیک، و حتی برخی فیلمها و سایر اَشکال کتابهای دیجیتال، همه جزو ابزار مطالعه محسوب میشوند.
مفهوم «خواندن» در دنیای امروز در حال تغییر است. دریافت بیشترین اطلاعات در کمترین زمان، یکی از اهدافی است که ابزار «خواندن» یا «مطالعه»، بر مبنای آن ساخته میشود.
علاوه بر این، گسترش شبکههای اجتماعی، حتی ذهن نسل ما را هم به خلاصهخوانی عادت داده و دیگر کمتر کسی حوصلهی خواندن متنهای طولانی را دارد. گشت کوتاهی در اینستاگرام و خواندن کامنتهای اعتراضی زیر پستهایی که کپشنهای طولانی دارند، به خوبی اثبات میکند که مردم در دنیای امروز، علاقهای به خواندن متون تفصیلی و طولانی ندارند و ترجیح میدهند به جای بازی با کلمات، زودتر بروی سر اصل مطلب و لُب کلام را بگویی!
حتی کمتر کسی این روزها حوصله دارد بنویسد، یا حتی تایپ کند. وقتی میشود کل ماجرا را توی یک پیام صوتی دو دقیقهای خلاصه کرد، چرا به انگشتانمان زحمت بدهیم؟
به این ترتیب، نمیشود به نسلی که اغلب به زبانهای خارجی بسیار مسلط هستند، راجع به موضوعات مختلف اطلاعات زیادی دارند، فیلمهای خوب دنیا را میبینند و میشناسند و توان تحلیلی بالایی دارند، انگ کتابنخوانی زد و برایشان ژست فرهنگی گرفت.
بهتر است بپذیریم که امروزه، اصل در مطالعه، مفهوم «یادگیری» و «تغییر» است و وسیله و روش، تنها میزان لذت شخصی مسیر را تعیین میکنند و تاثیر خاصی بر هدف نمیگذارند.
باید پذیرفت که در دنیای امروز، «مطالعه» مترادف «کتابخوانی» نیست، بلکه بسیار فراتر از آن است.
باید تعاریف تازهای از مفهوم مطالعه در دنیای امروز بنا شده و در تمام لایههای اجتماعی نهادینه و فرهنگسازی شود تا بتوانیم به توسعهی فرهنگ مطالعه در نسلهای مختلف دست پیدا کنیم.
با این حال، چه از نسل ما قدیمیترها و چه در نسل جدید، قطعا هنوز افراد زیادی هستند که عشق به کتابهای کاغذی برایشان با هیچ جایگزینی قابل مقایسه نیست. من هنوز هم دوست دارم ساعتهایی از روز را در میان عطر کاغذ و بوی جوهر کلمات چاپشده سپری کنم. هنوز ورق زدن کتاب، برایم لذت و آرامشی دارد که شبیه هیچ چیز دیگری نیست. هنوز هم غرق شدن در دنیای داستانهای طولانی و پر از جزئیات را دوست دارم و شاید باورتان نشود، هنوز هم بدم نمیآید یک کتابخانهی خانگی کوچک زیرپلهای داشته باشم تا بتوانم کتابهای بیشتر و بیشتری را ورق بزنم! به هر حال عشق، نوعی دیوانگی است و عشق به کتاب هم از این قاعده مستثنی نیست!
خیلی دلنشین بود