بهلول یا ابو وهیب بن عمرو صیرفی کوفی، یکی از عقلای مجانین معاصر هارون الرشید بود. بهلول سال806 میلادی در کوفه به دنیا آمد بهلول در کوفه نشو و نما یافت.هارون و خلفای دیگر ازاو موعظه می طلبیدند. .
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گرفت:اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست.
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد :وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی؟
بهلول خندید و گفت :صاحب اربده سومین دیوانه هست.
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد.
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت :تو هم چهارمی هست هارون !
♥♥♥♥♥♥♥♥**************♥♥♥♥♥♥♥♥
حکایت شکار رفتن بهلول و هارون
روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند. بهلول با آنها بود در شکارگاه آهویی نمودار شد. خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به هدف نخورد. بهلول گفت احسنت !!!
خلیفه غضبناک شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟
بهلول جواب داد :احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.
♥♥♥♥♥♥♥♥**************♥♥♥♥♥♥♥
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
حکایت های پند آموز بهلول، عاقل ترین دیوانه
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گرفت:اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست.
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد :وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی؟
بهلول خندید و گفت :صاحب اربده سومین دیوانه هست.
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد.
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت :تو هم چهارمی هست هارون !
بیشتر بخوانید: حکایت جالب و خواندنی بهلول و آب انگور
حکایت شکار رفتن بهلول و هارون
روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند. بهلول با آنها بود در شکارگاه آهویی نمودار شد. خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به هدف نخورد. بهلول گفت احسنت !!!
خلیفه غضبناک شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟
بهلول جواب داد :احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.
حکایت بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
عربده درسته نه اربده
روزی هارون الرشید مهمانان ویژه ای داشت مهمانان از بهلول زیاد شنیده بودند و عاقلترین فرد میدانستند مهمانان از هارون الرشید خواستند با بهلول را بیاورند تا برای مزاح چند سئوال بکنند بهلول را آوردند و بعد از چند سئوال مهمانان به بهلول گفتند برو لذیز ترین غذا را برای ما بیاور بهلول برای آنها زبان آورد دوباره خواستند بدترین غذا را بیار باز زبان آورد همه متعجب و به هارون معترض شدند که لذیز ترین و بدترین غذا چرا فقط زبان است هارون گفت جوابش را از بهلول جویا شوید حتما منطقی دارد از بهلول پرسیدند حکایت چیست بهلول گفت همین زبان آدمی میتواند خیلی شیرین باشد و میتواند تلخ ترین و بدترین باشد مهمانان به عقل و هوش و خردمندی بهلول پی برده و او را عاقلترین آن زمان معرفی کردند
سلام این که گفتید در مورد غذا و زبان، لقمان بوده نه بهلول
بخدا امروز این بهلول لازم هست
وقتی مطلبی نداری مطلب را تکرار نکن
انسانهای عاقل، همیشه در پستو...
هستند.
اگر ممکنه یه مقدار تبلیغات و بیشتر کنید
مطالب خیلی واضح هستن و این اصلا خوب نیست
عالی بود
سلام.برای سن بالای ۳۵ تکراری یا متوجه داستان بر حسب تجربه روشن میباشد ولی شیرین است.تشکر.
الان این روزگاری که ما داریم شامل حال ما میشه
نه ولی کار غیر انسانی تعریف دارد من در اصفهان سر دو راهی تصمیم بمانم بهشت دنیا آن هم وقتی نفس دارم خوب اشتباه بود تصمیم به شهر تولد م بایم وبقیه سرنوشت را تمام کنم تا این ظلم استانی نفس را قفس کرد اول شکایت کردم تا برعکس خودم زندان شدم بعد تصمیم به بهشت گرفتم بخشید مال و جان تا همه بخوانند که برایم ارزشی نداشت ظامت مرا بهشت و شمارا جهنم منتطر
بهلول یکی از شاگردان امام صادق بود که حضرت برای حفظ جون خودش در نامه براش نوشته بودنند ج یعنی جنون
بهلولی از نجبا بود،برای اینکه حاکم وقت تصمیم قتلش را گرفته بود، و برای اینکه در امان بماند امام زمانش،نامه برایش فرستاده بود، بهلولی جیم، یعنی جینون،خودت بزن به دیوانگی
کی گفته بهلول دیوانه بوده؟ یک مشت مردم بی سوادوبی اطلاع که تمامی عارفان وعاشقان رانیزدیوانه خطاب میکردند!بهلول دانایکی ازشاگردان امام جعفرصادق ع بوده ندانستن عیب نیست ولی ندانستن ونپرسیدن یاتحقیق نکردن ننگه.
عاقل ترین دیوانه کسی نیست جز ترامپ
تورو خدا بازم از بهلول مطلب بزارید من خیلی دوست دارم داستان هاشو صدبار هم بخونم باز سیر نمیشم
جناب بهلول از یاران و شاگردان امام صادق(ع) بوده و چون آدم حق گویی بود به امر آن حضرت خود را به دیوانگی زد تا از شر خلیفه وقت در امان باشد!
امام جعفرصادق درسال83قمری متولدودرسال148رحلت فرمودندبفرمایید بهلول که درسالهای 800بودندچگونه شاگرد امام صادق هستند
روزی هارون به بهلول میگوید چرا گفته آمد شراب حرام است حال اینکه از انگور گرفته میشود مگر انگور حرام است روز بعد بهلول کمی آب و خاک قاطی کرده گل میکند وگل را خشک وقتی هارون نزدیک شد بر سر او میزند هارون میگوید چه میکنی دیوانه سرم شکست بهلول میگوید مگر آب و خاک سر را میشکند
املای عربده را در پاراگراف به بهلول گفتند چند دیوان هرا نام ببر ؛ اشتباها ( اربده ) نوشتید .
عربده به معنای حرف زدن با صدای بسیار بلند است اما اربده که شما نوشته اید بی معنا می باشد