در پی اتفاقی که برای «رومینا، دختر ۱۴ساله تالشی» رخ داده است و کشته شدن او به دست پدرش، درباره پرداختن به مسائل نوجوانان و نقش ادبیات بر جلوگیری از خشونتهای خانگی اظهار کرد: ادبیات بخشی از این معضل را دربر میگیرد. جامعه ما به آگاهی فراگیر نیاز دارد که این آگاهی باید از همهسو به جامعه داده شود؛ رسانههای عمومی مثل صدا و سیما که از سهم بودجه همین مردم استفاده میکند باید به مردم دانش و بینش اجتماعی بدهد. همینطور رسانههای مجازی وابسته به نهادهای دولتی و شهرداریها. ادبیات کودک و نوجوان بخشی از این جامعه است و تمام مسائل بر دوش ادبیات نیست.
او افزود: ما در جامعهای زندگی میکنیم که بیشترین نظارت و کنترل بر آن صورت میگیرد، از مهدکودک، مدرسه و دانشگاه گرفته تا محیط کار و مراکز تفریحی و اینترنت. اما هیچگاه از خود نمیپرسیم با وجود این همه کنترل از راه دور و از راه زور چه نتیجهای عایدمان شده است؟ جامعه با اینهمه سیاستهای هدایتی به کجا رسیده است؟ اهمیت خانوادهها و رفتارهای پرخطر کودکان و نوجوانان ما الان کجای آمارهای جهانی است؟ مثلاً سن اعتیاد در مدارس ما به چند سال رسیده؟ یا سن فرار از خانه و خودکشی و نزاعهای خانوادگی و شهری؟ همه اینها یک زنجیره است که به هم پیوسته و از فرهنگی سرچشمه میگیرد که قصد ندارد خود را بهروز کند. ادبیات و ادبیات کودک و نوجوان هم بخشی از این زنجیره است.
حسنزاده خاطرنشان کرد: ادبیات میتواند بازتابدهنده مسائل نوجوانان باشد و از دردها حرف بزند. ادبیات و کتابهای داستان نه شفادهنده هستند و نه تخریبکننده. اما عدهای هستند که با بیان حقایق مخالفت میکنند و به بهانه سیاهنمایی مانع بیان اینگونه واقعیتها میشوند. در بازی نوشتن از یک سو نویسنده نشسته و یک سو مخاطب. ابتدا باید احساس نیاز در نویسندهها شکل بگیرد و آنها در آثارشان به این مسائل بپردازند. اما جریانهایی هستند که بر کار نویسندگان نظارت و دخالت میکنند و به بهانه اینکه کتابی بدآموزی دارد و تأثیر منفی بر مخاطب میگذارد، اثر را حذف میکنند.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان درباره مشکلات و موانعی که برای نوشتن از مسائل نوجوانان وجود دارد، گفت: نهادهای فرهنگی اگر از آثار واقعگرایانه که از دردهای ملموس جامعه به شکل عریان حرف میزنند حمایت نمیکنند، لااقل حذف هم نکنند. تا به حال چند بار کتابهای من به خاطر پرداختن به همین مسائل از گردونه داوری حذف شدهاند. نظارت بر کتابها، ادبیات را به ادبیاتی بیخاصیت که در آن همهچیز خوب و مثبت است، تبدیل میکند. در حالی که رسالت ادبیات این است که هم از زشتیها بگوید و هم از زیباییها. در واقع تا زمانی که سیاهی را نبینیم و به ابعادش نپردازیم سپیدی معنای اصیل خود را نخواهد یافت. اگر در قصه فقط به کودک بگوییم گرگ بد است، تا زمانی که تصویر واقعی و درستی از گرگ به او ندهیم، گرگ را باور و احساس خطر نمیکند. خاصیت این نوع ممیزیها تهی کردن ادبیات از جوهر شناخت مفاهیم زندگی است. اگر این پیشگیری ادامه پیدا کند بهمرور به رویه تبدیل میشود و نویسندگان هم به مرور بدون اینکه خودشان احساس کنند مسخ و تابع میشوند و آثارشان از مفاهیم واقعی زندگی تهی میشود.
او درباره تأثیرگذاری بیان این مسائل بر روی کودکان و نوجوانان هم اظهار کرد: زمانیکه نوجوانان مسائلشان را در ادبیات تالیفی سرزمین خود نمیبینند، یا به آثار ترجمه روی میآورند یا به رمانهایی که برای بزرگسال منتشر شده است. خواندن رمانهای دمدستی و سطحی اوقات بچههایی را که میخواهند با مطالعه وقت بگذرانند پر کرده است. وقتی آنها سیما و سایه خود را در کتابهای نوجوان پیدا نکنند جای دیگری دنبالش میگردند که جبرانناپذیر است. همه میدانیم که نوجوانی یک دوره گذار از کودکی به جوانی است و در این دوره همهچیز در حال تغییر است و پایدار نیست، همه حسها و تغییرات جسمانی برای بچهها جدید و در عینحال عجیب است. حتی نوع ساختار خانواده ما ایرانیها به گونهای است که بچهها ارتباط خوبی با خانوادههایشان ندارند و نمیتوانند مسائلشان را با آنها در میان بگذارند. زمانی هم که جایی و رسانهای و کتابی نباشد به دغدغههای نوجوانان بپردازد تا آنها خودشان را در آن پیدا کنند، شرایط برایشان سختتر میشود و جامعه هم باید هزینه زیادی بپردازد؛ مانند «رومینا» و اتفاقهای زیادی که در این سالها رخ داده و ما از آنها بیخبریم. «رومینا» یکی از اتفاقهایی بود که برملا شد و جامعه نسبت به آن واکنش نشان داد، اما اتفاقهایی شبیه به رومینا فراوان است و کسی باخبر نمیشود.
فرهاد حسنزاده همچنین بیان کرد: ادبیات کودک را کودکان نمینویسند و بزرگترها مینویسند، بنابراین گسستی در این میان وجود دارد و ممکن است بزرگترها از دغدغه بچهها بیخبر باشند. خود من زمانی که در جمع بچهها میروم از آنها میپرسم اگر شما نویسنده بودید، دوست داشتید درباره چه چیزی بنویسید؟ بچهها همانطور که درباره ژانر ترس، معمایی و فانتزی حرف میزنند از عشق هم حرف میزنند و دوست دارند رمانهای عاشقانه بخوانند. این یعنی اینکه آنها کمبودش را احساس کردهاند. این موضوع خود بانگ هوشیاری است؛ بچههای این نسل نیاز دارند داستانهایی از خود واقعیشان بخوانند که عشق هم یکی از این مسائل است. البته داستانهایی محکم و غنی و تاثیرگذار که خودباوری و قدرت و امید را تقویت کنند. تجربه نشان داده ما از هرچه تابو ساختهایم و حذف کردیم راه خودش را پیدا کرده است. باید نگاهها را عوض کرد. باید به جای سد، پل ساخت. باید هنر عشقورزیدن را به کودکانمان بیاموزیم تا خشونت و کینه و قهر جایش را به مهر و صلح و مدارا بدهد. فکر میکنم خواندن این داستانها به بچهها شناخت میدهد، روحشان را تراش میدهد و آنها را آماده میکند تا با جنبههای پنهان آدمها آشنا شوند. بچهها هرچه بیشتر از این داستانها بخوانند در مواجهه عملی با بحرانهای زندگی واکنشهای بهتری از خود بروز خواهند داد.
او افزود: کتابهای نوجوانان را فقط نوجوانان نباید بخوانند بلکه بزرگترها هم باید آنها را بخوانند تا بتوانند درک بهتری از دنیای نوجوانان پیدا کنند. من در این سالها در کارهایی که داشتهام کمرنگ و پررنگ به این مسئله پرداختهام. مثلا رمان «هستی» که عشق در آن یک رگه پنهان بود. در کتاب «این وبلاگ واگذار میشود» عشق پررنگتر بود؛ این کتاب داستانی در دل جنگ ایران و عراق است و در شهر آبادان اتفاق میافتد. ماجرای پسر نوجوانی است به نام «زال» که به دختر همسایه دل باخته است. اما خانواده دختر بهخاطر جنگ مجبور به مهاجرت میشوند و کلید خانهشان را به پسر میسپارند. آنها تصور میکنند که جنگ زود تمام میشود و برمیگردند. بدین ترتیب زال ۳۰ سال منتظر میماند که آنها برگردند و کلیدشان را برگرداند. در واقع کلید بهانه است برای اینکه او با عشقش مواجه شود؛ عشقی که معلوم نیست طی این دوران چه بر سرش آمده. یا در کتاب «همان لنگه کفش بنفش» که رابطه دوستی و همزیستی و دلتنگی یک جفت کفش را روایت میکند که همدیگر را گم کردهاند و لنگهای به دنبال دیگری میگردد. یا مجموعه «عشق و آینه» که چند داستان کوتاه با تم عاشقانه دارد. «هنداونه به شرط عشق» نیز مجموعه طنز است که نهاد خانواده را در آن میبینیم و در آن تأکید میشود تنها عشق است که میتواند باعث مستحکمتر شدن رابطهها شود. رابطه پدری و مادری که ممکن است به باریکی مویی بشود ولی هرگز پاره نشود. در رمان «زیبا صدایم کن» هم شاهد رابطه خاص دختر و پدری هستیم که اگرچه روزگار بین آنها فاصله انداخته ولی زیبا پدرش را عاشقانه دوست دارد و همین عشق زیبا بهانهای است برای ادامه زندگی.
دیدگاه تان را بنویسید