۵۵آنلاین :
در نیمه نخست قرن بیستم یاروسلاو هاشک، نویسنده طنزپرداز چک، برای روایت فساد و زوال امپراتوری اتریش - مجارستان در قالب یک رمان، راهی بهتر از این ندید که پای یک تیپ کمیک را به رمان باز کند. یک تیپ کمیک بهنام شوایک و از تبار سانچو پانزا و ژاک قضا و قدری و تیپهای کمیک قصهها و لطیفهها و نمایشهای عامیانه. حضورِ شوایک در این رمان، با آن هیکلِ گرد و قُلُنبه و رفتار و گفتار بیقید و سرخوش، به خودی خود کافی بود برای هجوِ جدیتِ و طمطراق قلابی امپراتوری اتریش- مجارستان در روزگاری که این امپراتوری غرق در فساد و تباهی و انفعال و کاهلی بود و در آستانه زوال و فروپاشی. تیپهای کمیک همواره با آمیزهای از رندی و حقهبازی و سادهدلی و بیقیدی و جدینگرفتن هنجارها و مناسبات پوسیده و چون و چرا کردن در آنها حقایقی تلخ و گزنده را باز میگویند. همچون سیاه در نمایشهای سیاهبازی و طلحک در حکایتهای عبید و دیوانگان حکایتهای منظوم عطار1 و دیگرانی از ایندست در بیشمار حکایت و نمایش بهجامانده از فرهنگ و ادبیات شفاهی و مکتوب. ملانصرالدینِ شُهره خاص و عام یکی از جاافتادهترین این تیپهاست. لاسلو دوبوشی در مقالهای که درباره هاشک و رمان «شوایک» او نوشته است2 از ملانصرالدین در کنار سانچو پانزا و چند تیپ کمیک دیگر نام برده است و منوچهر انور نیز در مقدمه کتاب اخیرا منتشرشده «هزاربیشه ملانصرالدین: دیدنیها و شنیدنیها» از جهانیشدن این تیپ کمیک سخن گفته است. تبار ملانصرالدین، چنانکه انور در همین مقدمه نوشته است، به جوحی یا جُحای عربها میرسد و به کاراکترهای حکایتهای طنزآمیز عبید زاکانی، دخوی قزوینیها، نصرالدین خوجا یا خوجا نصرالدینِ ترکها و بیشمار تیپ کمیک دیگر در حکایتهای عامیانه ایران و همسایگان ایران. در ملانصرالدین و اسلاف او نظیر جُحا و طلحک و دخو ظرفیتها و قابلیتهایی هست که رماننویسی جدی و عبوس ما اغلب از آنها غافل بوده است. در ادبیات داستانی ما معمولا هروقت صحبت استفاده از ظرفیتهای داستانی موجود در ادبیات کهن در داستان معاصر به میان میآید ذهنها یا میرود سراغ قصهدرقصههای هزارویکشب یا امروزیکردن داستانهای حماسی و اساطیری و گاهی هم البته عرفانی و بهروزکردنِ اغلب نهچندان هنرمندانه شخصیتها و حوادث این نوع داستانها، یا در نمونههایی حاکی از بیذوقی مفرط، بازنویسی تقریبا عینبهعین آنها، گیریم به زبانی سادهتر، برای کودکان و نوجوانان یا بزرگسالانِ ناآشنا با این مقولات. در معدود نمونههای هنرمندانهتر یا دستکم اندکی هنرمندانهتر از این نوع بازآفرینیها و احضارها و امروزیکردنها هم باز بیشتر با حماسه و اسطوره و قصههای عرفانی و کاراکترهای این دست داستانها مواجهیم و کمتر کسی به یاد کاراکترهای کمیک قصههای عامیانه و حکایتهای طنزآمیز قدما و آبزوردیته بینظیر موجود در این قصهها و حکایتها میافتد. چند سال پیش شاپور بهیان در پاسخ به پرسش سایت طوطیمگ درباره رمان فارسی ضمن برشمردن ویژگیهایی برای رمان که به گفته خود او برگرفته از آرای ریچارد رورتی، میخائیل باختین و میلان کوندرا درباره این ژانر بود نوشت: «رمان يک ژانر غيرذاتگرا، کارناوالي، عرصهي حضور گفتمانهاي مختلف، آيرونيک و شوخطبعانه است. در نگاه کلي به رمان فارسي درمييابيم که اثر چنداني از اين ويژگيها نيست؛ بهطور کلي ميتوان گفت رمان فارسي تکصداست. پداگوژيک و آموزشي است. از يک گفتمان پيروي ميکند و يا تابع يک گفتمان است. عبوس و مويهگر و جدي است و فاقد آيروني است». آنچه را شاپور بهیان بهعنوان نقاط ضعف رمان فارسی برشمرده است در مواجهه رمان فارسی با سنتهای ادبی نیز بهخوبی میتوان مشاهده کرد. با مروری کلی بر صد سال رماننویسی ایران درمییابیم که سهم آیرونی و شوخی و طنز و کنایه در رمان ایرانی بسیار ناچیز بوده است. از میراث گذشته هم تنها میراث جدی و فاخر ادبیات مکتوب یا جنبههای جدیتر ادبیات عامیانه مورد توجه رماننویس ایرانی قرار گرفته است و عناصری از ادبیات کلاسیک برای استفاده در رمان دستچین شده که با ذات منعطف و شوخطبعانه رمان چندان سازگاری نداشته است. در این رجوع گزینشی به گذشته ادبی و فرهنگی، شخصیتهای کُمیک نظیر ملانصرالدین و اسلاف او اغلب فراموش شدهاند؛ شخصیتهایی فرز و زیرک و حاضرجواب و همهفنحریف و در عین حال سادهلوح با بدنهایی فانی و زمینی و بهطرز تناقضآمیزی نامیرا که در محفظههای هزاربیشه فرهنگ عامه خانه دارند و دستبهکار بهرهبرداری از لذایذ زمینیاند، از هر درز و دری عبور میکنند و با حاضرجوابی، تجاهل، لغزشها و خطاهای لفظی، چشمبندیها و شیرینکاریهای زبانی و دیگر ترفندها درزهای لاپوشانیشده فرهنگ مسلط را افشا کنند. تیپهای کُمیک جمیع اضدادند و در چشمبههمزدنی از حکایتی به حکایتی دیگر تغییر خصلت و ماهیت میدهند و ملانصرالدین نیز بهعنوان یک تیپ جاافتاده کُمیک از این خصوصیت بری نیست. او بهقول منوچهر انور «هزاربیشهیی است که مردم، به مرورِ زمان خصلتهای متضاد را راحت در آن جا داده و از ملا [نصرالدین] مخلوقی ساختهاند جامعِ مجموعِ آدمها - از عاقل و فرزانه گرفته تا خُل و دیوانه -که از بیرون غالبا هموار است، اما از درون - مثلِ تکتکِ آدمها- ناهموار».3 این خصلتهای متضاد و تغییر و تبدل از شخصیتی به شخصیت دیگر، بهویژه وقتی مجموعهای از حکایتهای طنزآمیز با محوریت یک کاراکتر را پشت سر هم بخوانیم بیشتر بهچشم میآید. مخلوقات حکایتهای طنزآمیز گاه سخت سادهدلاند و گاه بهغایت زیرک و حقهباز، گاه شیادند و دغلکار و گاه منادی حق و حقیقت، عاقلانیاند دیوانهنما، درستکارانی سودجو و خلاصه مجموعهای از خلقیات عام و حامل حکمت سینه و فرهنگ شفاهی فرودستان در تقابل با فرهنگ مکتوب که در تسخیر فرادستان است و اگر هم قرار باشد بهواسطه رمان از چنگ فرادستان بیرون کشیده شود، این توفیق بدون توسل به مخلوقات و موقعیتهای کمیک و صرفا بهکمک اسطوره و حماسه بهدست نمیآید. اسطوره و حماسه همانقدر که قابلیت بدلشدن به رمان را دارند، مستعد مصادره از سوی فرهنگ مسلطاند و آماده که به تصرف روایتهای رسمی درآیند، مگر اینکه عنصری کمیک را به ساحت آنها راه دهیم، یعنی همان کاری که سروانتس بزرگ چیرهدستانه در «دنکیشوت» به انجام رسانده است. هر دنکیشوتی نیازمند یک سانچوپانزا است و سانچوپانزاهای چالاک و رند و سادهدل ادبیات در هزاربیشه حکایتهای طنزآمیز قدما خانه دارند. حکایتهایی که واجد عناصری خطرناک برای فرهنگ و ادبیات بهاصطلاح فاخر و رسمیاند و با گفتمان حماسی هم سازگاری چندانی ندارند؛ اگرچه میتوانند در رمان بهصورت نقیضهای بر حماسه با آن بیامیزند. حکایتهای طنزآمیز با قصه و افسانه پیوندی نزدیکتر دارند تا با حماسه. دکتر مهرداد بهار در مقالهای با عنوان «سخنی چند درباره شاهنامه» در کتاب «جُستاری چند در فرهنگ ایران» درباره تفاوت حماسه و قصه مینویسد: «قصهها، با ویژگی نقلیبودن زیادشان، کیفیتی بسیار سیال دارند، و به آسودگی قادرند در زمانها و مکانهای مختلف شکلهای مناسب و تازهتری به خود بگیرند. قصهها، به شرط وجود شرایط اجتماعی و فرهنگی مناسب، قادرند از مرزهای قومی و ملی فراتر روند و سرزمینهای دور از هم و حتی دشمن با یکدیگر را درنوردند و یا موضوعها و بنمایههای خود را حفظ کنند، درحالیکه حماسهها میکوشند در مرزهای منافع و اهداف قومی باقی بمانند، گرچه آنها را نیز گاهی به صورت وامی فرهنگی میتوان دید، ولی از چنین قدرت گسترشی چون قصهها بهرهمند نیستند.»4 بهار ادامه میدهد: «موضوع قصهها نیز وسیعتر از موضوع حماسهها است و مسائل بسیار متنوعی را دربر میگیرد و به همهی جنبههای حیات جامعه میپردازد و انعکاسی از زندگی همهی طبقات از شاه تا گدا است. از این نظر در قصهها میتوان با مسائل اجتماعی و فرهنگی بسیار متنوعی روبهرو شد که حتی به ادواری مختلف تعلق دارند، درحالیکه حماسهها از یکدستی بیشتری برخوردارند.»5 تنوع و نایکدستیای که مهرداد بهار درباره قصه و تفاوت آن با حماسه از آن سخن میگوید یکی از ویژگیهایی است که بین قصه، حکایت طنزآمیز با تیپهای کمیک ثابت و رمان پیوندی نزدیک برقرار میکند. بدن کمیک و تصاویر زرینکلک بحث انعطاف و تغییرپذیری تیپهای کمیک را همچنین میتوان از منظری جسمانیتر پی گرفت؛ اندرو استات در فصلی از کتاب «کمدی» در بحث از «بدن کمیک»، شخصیتهای کمیک را از همین منظر بررسی میکند6. استات بدن کمیک را بدنی کشسان و منعطف میداند که با تمرکز بر جسمانیت طراحی شده است. به اعتقاد او بدن کمیک در تقابل با بدن آرمانی است و در نتیجه در تقابل با بدنی که به کنترل تمدن درآمده است: «کمدی به طرزی راهبردی تمدن را نادیده میگیرد تا ما را به بدنمان بازگرداند.» بهگفته استات «بدن کمیک از نقض مفهوم نظم بدنی پدیدار میشود.» او در تبیین بدن کمیک از تعبیر «فروفکنی» استفاده میکند، به معنای بهرسمیتشناختن ضعفهای بدن و آنچه از بدن که همواره از بدن آرمانیشده طرد و حذف میشود. استات گروتسک را تجسمی از فروفکنی میداند: «بدن گروتسک نظام بستهای نیست که با حدود واضح تعریف شود، بلکه بدنیست که از حد و مرزهایش فراتر رفته و در سطحی لذتدوستانه با دنیا تعامل میکند... بنابراین گروتسک تجلیل پرشوریست از بههمپیوستگی درونی، رشدِ ورای مرگ و تداوم وجود.» با توسل به آنچه استات در توصیف بدن کمیک برمیشمارد میتوان تقابل و تضاد بدن کمیک را با بدن حماسی دریافت. بدن حماسی در وجه غالب بدن آرمانی و بینقص است و در خدمت آرمانهای والا، حال آنکه بدن کمیک بدنی است ناقص، شاد، سرخوش و نامیرا که به هرآنچه حاوی تنانگی است نه نمیگوید و همواره جسمانیت سرخوشانه بدن را عمده میکند. بدنهای کمیک در عین فانی و زمینیبودن بیمرگاند. این بدنها چنانکه استات با مثالی از کاراکترهای کارتون «تام و جری» بیان میکند «جهش مییابند، متلاشی میشوند، قالب دوبارهای میگیرند، و بلاهای بیشماری را متحمل میشوند، اما کماکان نمیمیرند.» برخلاف بدنهای حماسی که در عین بیعیب و نقصبودن بهلحاظ جسمی میمیرند اگرچه یاد و خاطرهشان باقی میماند. انعطاف و تنانگیِ بدن کمیک را نورالدین زرینکلک در تصویرسازیهای کتاب «هزاربیشه ملانصرالدین» ماهرانه نقش زده است و الحق که او با وامگیری خلاقانه از سنتهای بصری و آمیختنشان با نگاهی نو خوب برآمده است از پس ترسیم این هزاربیشه. بدن کمیک با خصلتهایی که برشمردیم در تصویرسازیهای زرینکلک به ظرافت تجسم یافته است. در تصویرهای کتاب با بدنهایی مواجهیم با قابلیت کشسانی و کجومعوجشدن و به هر شکلی درآمدن؛ بدنهایی که قوس برمیدارند، کمان میشوند و بر سفره خوراک حریفان خیمه میزنند، درخت میشوند یا فرز و چابک و با شیطنت و سرخوشیِ کودکانه، درحالیکه با یک دست گیوههاشان را سفت نگه داشتهاند، یکدستی از درخت بالا میروند، سبکبال در هوا پرواز میکنند و معلق در آسمان، ریشخندزنان، بر احوال مضحک و معوج ساکنان زمین مینگرند و در مواقعی هم کنجله میشوند و در گنجهای میچپند و چه ماهرانه تصویر شده و تشخص یافته است آن دستار بزرگ و پیچاپیچ در طرحهای زرینکلک که در عین بزرگی به تکهابری سبک میماند که خیال میکنی الان است که صاحب خود را از زمین بلند کند و در آسمان پرواز دهد. در بابِ نقلِ انور «هزاربیشه ملانصرالدین: دیدنیها و شنیدنیها» که به تازگی در نشر کارنامه منتشر شده شامل سیصدودو حکایت طنزآمیز است با محوریت شخصیت ملانصرالدین. منوچهر انور این حکایتها را از میان متون مختلف ادبیات فارسی و طنزها و لطیفههای شفاهی و فرهنگ عامه گرد آورده و به زبان خود نقل کرده که این نقل مکتوب در کنار تصویرسازیهای نورالدین زرینکلک شده است «هزاربیشه»ای که ذکر آن رفت. دهخدای بزرگ که دخو، یکی از تیپهای کمدی مشهورِ ادبیات عامیانه، را در «چرند و پرند» خود ثبت و جاودانه کرد در لغتنامه در تعریف «هزاربیشه» آورده است: «جعبهای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و چایدان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفرها به کار رود. صندوقچه سفری که خانههای مختلف برای جا دادن خوردنیها و ادوات لازمه گوناگون دارد و معمولا از چوب سازند». هزاربیشه صندوقی خانهخانه است و شکلش یادآور توزیع و تکثیر افقی و در عرض، نه توزیع عمودی که یادآور نظم و ترتیب سلسلهمراتبی است و جدیت آمرانه و ملالآورِ این نوع نظم و ترتیب. در هزاربیشه چیزی از جنس توزیع نشاط است و چیزهایی هم که در آن قرار میدهند، اسباب مربوط به خوراک، اشیای ملازم تنانگی و لذتهای جسماند. هزاربیشه را همچنین اگر به اجزای سازنده آن تجزیه کنیم «هزار» خود میشود دو چیز: پرندهای و عددی نماد تکثر و ازدیاد همچون شخصیت کمیک حکایتهای «هزاربیشه ملانصرالدین» که در معرض تبدیل و تبدل و تکثیر به بیشمار شخصیت است. و «بیشه»، که واژهایست جنگلی و شاخههای درهمتنیده را به یاد میآورد و مکانی را که در جایجای آن چیزی نامنتظر کمین کرده است. همچون حکایتهای کمیک که اساسشان بر برداشتهای نامنتظر از موقعیتها و رفتارها و مثلها و مفاهیم رایج است. این برداشتهای نامنتظر در حکایتهای طنزآمیز افشاگر مناسباتی هستند که در عین اینکه منطقی و معقول و طبیعی جلوه داده میشوند سخت بیمنطق و غیرطبیعی و نامعقولاند، منتها سازنده این مناسبات چنان حقبهجانب در منطقی و طبیعی و معقول بودنشان دلیل میآورد که طرف مقابل اگر هم ذرهای به صحت استدلالِ گوینده شک کرده باشد دستآخر این استدلال را میپذیرد و به عقل خود شک میکند و از آنجا بهبعد امر غیرمنطقی، غیرطبیعی و نامعقول به قاعدهای مرسوم و بدیهی بدل میشود. از مهمترین کارکردهای حکایتهای طنزآمیز اما توجهدادن به همان وجه نامعقول و غیرطبیعی لاپوشانیشده در مناسبات مرسوم است و آشکارکردن وجه آبزورد این مناسبات. تیپهای کمیک با تجاهل حقایقی را مینمایانند که پشتِ جدیتِ حقهبازانهای که رنگ توجیه و استدلال به خود گرفته مخفی نگه داشته شدهاند. حکایتها و تصاویر کتاب «هزاربیشه ملانصرالدین: دیدنیها و شنیدنیها» نیز دقیقا چنین کارکردی از طنز را مدنظر دارند. در این کتاب گویی با جنگلی مواجهیم ساکنان آن همه در حالِ مچلکردن و دستانداختن یکدیگر، بریدن گوش هم و بر آب ریختن پته همه و.... این هزاربیشه هیچستانیست جنگلی، بیرون از کنترل فرهنگ و تربیت و تمدن سرکوبگر و علیه آن و افشاگر هرآنچه روایت رسمی لاپوشانی میکند؛ جنگلی که در آن همه در عین ناداری در حالِ سورچرانیاند و پرداختن به لذات جسم. جنگلی مملو از موقعیتهای آبزورد و آدمهایی ناقلا و سادهدل و رند و قلاش و زودباور؛ جایی شبیه شهر قصه بیژن مفید، نمایشنامهای که منوچهر انور کارگردان نسخه سینماییاش بود. انور در مقدمه کتاب به اختصار فهرستی از نیاکان ملانصرالدین به دست میدهد، نخستین نسخههای چاپ سنگی حکایتهای ملانصرالدین را معرفی میکند، از شخصیت چندوجهی او مینویسد و از آنجا که خود اهل تئاتر است و گویندهای ماهر و آشنا به چموخم نقل شفاهی، پیشنهادی میدهد برای نحوه بلندخواندن و نقل شفاهی این حکایتها بهگونهای که شنیدنیتر شوند. آگاهی انور به چموخم و دقایق نثر فارسی این اطمینان را برای خواننده فراهم میآورد که نثری که در کتاب او میخواند در عین شیرینی و سادگی و نزدیکی به زبان گفتار و پرهیز از عصاقورتدادگی، نثری است سالم و بیغلط. دستآخر اینکه انور در این کتاب خواننده امروز را توجه میدهد به بخشی پویا از ذخیره فرهنگی دیروز که قابلیت امروزیشدن را دارد چراکه به قول خود انور در مقدمه کتاب شخصیت شیرین و رند و سادهدل و نکتهسنج این حکایتها «تن به زمان نمیدهد، آن را پس میزند؛ هرقدر هم که پیر شده باشد، همچنان جوان میماند».
منبع : شرق
دیدگاه تان را بنویسید