آهای عدالت، روزی پیدایت میکنیم!
در روز مادر آهستهتر خوشحالی کنیم، اینجا بلور دلهای داغدار مادرنمان هزار تکه شده است
زینب شکری
نویسنده و فعال اجتماعی
از درد چشم گشود، طفلی را دید که ماهها حضورش را در جسم حس میکرد و اکنون در برابر دیدهی اوست، نوزادی که حالا همهی نیازش با او رفع میشد. زنی که خواب شبانه را از یاد برد، تا چشمان معصوم کودکش بیخواب نماند. بیخیالیهای روزهای پیش از داشتن این طفل، تبدیل شد به نگرانیهای مدام و همیشگی از گرسنگی، تشنگی، تب، شکستن جرعهای آب در گلو، درد بیامان دندان درآوردن، پا گرفتن و درد ِ بر زمین خوردن و....
او درد را از پسِ درد، با دستانِ شجاعش مچاله کرد، تا پریوار موسیقی مادرانهاش را بنوازد.
گاهی خسته شد خیلی خسته، اشک ریخت، شکایت کرد از هر آنچه دل بریده بود تا نهال نوپای جان و روحش به بار بنشیند.
روزها گذشت، ماهها و سالها گذشت.....
رسیدیم به نقطهی اکنون.
عدالت کجاست؟ اگر صدای قلمم را میشنود
برایمان بگوید، این بود آنچه این زن از ورای همهی گذشتها و صبوریهایش میخواست؟
این بود که در جغرافیای حزن و غم و ماتم، بر سنگ قبری بکوبد و صدایی نشنود؟
این بود که داغدار بر سر و سینه بزند، چون دیگر فرزندی ندارد که بگوید"مادرم، روزت مبارک!"؟
نه! اینها چیزایی نبود که یک مادر بخواهد.
عدالت ِ گمشدهی به یغما رفتهی روزگار ما!
ببینیم و بشنو
ما نه تنها امروز، که تا پایان راه زندگی، شرمندهی همهی پدران و مادران داغدیده خواهیم بود.
عدالت، ما تو را پیدا میکنیم و از پس همین خزان پر از غم، بهار سبز آزادی را به قلبهای غمزده تقدیم میکنیم.
روز مادر روز خدای رنگین کمان است ...
کیان ...
ایران را پس میگیریم ...