اهالی لرستان بود که همشهریها به او حالو (دایی) ابراهیم و حالو چغندر میگفتند. از جوانی یعنی در دوره فتحعلیشاه قاجار به راهزنی مشغول شد و همراه شریکش که مثل او قوی و زورمند بود، راه کاروانهایی را که به سمت تهران روانه میشدند میبست و اموال مردم و تاجران را غارت میکرد تا اینکه یک اتفاق مسیر زندگیاش را عوض کرد.
او پس از این رخداد، راهش را تغییر داد، خرقه صوفیگری پوشید و به «شیخ چغندر» معروف شد. در این مسیر به یکی از برجستهترین مرشدهای صوفیه تبدیل شد؛ چرا که پادشاهان قاجار ارادت و علاقه زیادی به تصوف داشتند. از سوی دیگر، روحیه شوخطبعی و بذلهگویی شیخ چغندر به قدری بالا بود که عزیز درباریان شد و حتی بدون اجازه وارد اندرونی شاه میشد. در زمان ولیعهدی و پادشاهی محمدشاه قاجار نیز، مرشد او به حساب میآمد.
هنوز دلیل اصلی نامگذاری ابراهیم به شیخ چغندر مشخص نیست. «نصرالله حدادی» تهرانشناس میگوید: «در قدیم رسم بود لقب هر فرد را متناسب با شغل یا خصوصیت ظاهری یا اخلاقی او انتخاب میکردند. شیخ ابراهیم هم به خاطر اینکه صورتی گرد و سرخ داشت و شبیه لبو و چغندر بود، به حالو چغندر و بعدها به شیخ چغندر معروف شد.»
با این وجود، عدهای عنوان میکنند آن زمان چغندر جزو ارزانترین و بیارزشترین میوهها بود و ابراهیم هم پس از توبه و دست کشیدن از راهزنی، برای اینکه خود را ناچیز و بیارزش نشان دهد، این نام را برای خودش انتخاب کرده است.
داستان یک تحول
مقبره شیخ چغندر در بازار بزرگ تهران، ضلع جنوبغربی آستان امامزاده سیدنصرالدین(ع) در کنار قبر «معطر علیشاه» یکی از صوفیان قرار دارد. اما چطور یک دزد متحول شد و اینک مقبرهاش به محل زیارت مردم تبدیل شده، باید به جلد سوم کتاب میرزا معصوم نایبالصدر شیرازی مراجعه کرد. او در کتابش از قول الله قلیخان ایلخانی قاجار که نوه دختری فتحعلی شاه قاجار بوده، نوشته است: «روزی شیخ چغندر لر از ابتدای حال خود حکایت مینمود که من قطع طریق مینمودم و رفیقی داشتم که شریک بود و هر دو قوی و زورمند، چنان بودیم که قافله زیاد را کم میشمردیم تا آنکه یکی از ایام و لیالی در کمین نشسته بودیم، درویشی را دیدیم بر درازگوشی سوار و کجکول و تاج و سایر مایحتاج در نهایت ظرافت و نظافت، و خادمی در رکاب اوست در کمال لطافت. آن رفیق شریک من اشارت نمود که خوب لقمه چربی است. گفتم به زبان لری او دبریش (درویش) است. گفت: خودش را کاری نداریم... کلاه و لباس و حمارش که دبریش نیست! مختصراً وسوسه نمود تا راضی شدم. برخاستیم و او از پیشرو و من از پشتسر به وی حمله نمودیم. درویش در کمال متانت و هیبت نگاهی به من نمود که تو را برای این کار نیافریدهاند! گویی مرا از هفت آسمان بر زمین زدند. بعد به حال آمدم و عرض کردم: قربان! پس برای چه آفریدهاند؟ گفت: بیا با من تا به تو بگویم. و به دنبال او رفتم و هرجا منزل نمود خدمتش نمودم. راهی فرمود که از آن به بعد در آن کار هستم.»در نهایت، شیخ چغندر در تهران درگذشت و در امامزاده سید نصرالدین(ع) دفن شد. همه روزه، افراد زیادی که برای خرید به بازار تهران میآیند و برای زیارت و اقامه نماز به این امامزاده میروند، مزار او را زیارت میکنند، بدون اینکه خیلیها بدانند او روزگاری راهزن بوده است
دیدگاه تان را بنویسید