بینالنهرین (بهمعنای میانرودان) اصطلاحی است که برای اشاره به منطقهای تاریخی در غرب آسیا استفاده میشود که در میان دو رود پر آب دجله و فرات قرار گرفته بود. بهگزارش وبگاه Grunge، اگرچه نمیتوان بهطور قطع دانست، اکثر مورخان بر این باورند که جوامع بشری برای اولینبار در این منطقه جغرافیایی ظهور کردند؛ بههمیندلیل، نیز بینالنهرین را «مهد تمدن» مینامند.
بینالنهرین جایی بود که اولین شهرهای مهم دوران باستان همچون اوروک و نینوا و بابل ساخته شدند و اولین امپراتوریهای بزرگ جهان با پادشاهانی همچون سارگن بزرگ و حمورابی و تیگلاتپیلسر سوم نیز در همین ناحیه بنا نهاده شدند. بینالنهرین جایی است که برخی از قدیمیترین تمدنهای بزرگ جهان ازجمله سومریها، اکدیها، آشوریها و بابلیها قرنها در آن سکونت داشتند. سومر که برای نخستینبار بین ۵۵۰۰ تا ۴۰۰۰ ق.م بهصورت دائمی مسکونی شد، احتمالا اولین تمدین بینالنهرین و بهطبع جهان است.
نسخه تمدن بینالنهرین که برای هزاران سال پابرجا بود، نهایتا به دست کوروش بزرگ هخامنشی در سال ۵۳۹ ق.م برای همیشه پیچیده شد. در مطلب حاضر، برخی از باورنکردنیترین و ترسناکترین اتفاقات رخداده در بینالنهرین باستان را از نظر خواهیم گذراند.
چاله مرگ اور
اگر بینالنهرین باستان را مهد تمدن بدانیم، سومر (در کویت و جنوب عراق امروزی) جایی است که این تمدن شروع به راهرفتن کرد و نوشتن و دوچرخهسواری آموخت. مسلما دوچرخه بهمعنای امروزی آن در سومر جایی نداشته است؛ اما از شواهد تاریخی چنین برمیآید که سومریان مخترع اولین ارابه دوچرخه جهان، اولین نظام نوشتاری، تولید انبوه آجر، ریختهگری (روش ساخت و تولید فلزات) و دیگر اختراعات جهان بودهاند. همچنین طبق گزارش «دائرةالمعارف تاریخ باستان»، سومر جایی بوده که نخستین شهرهای روی کره زمین بنا شدهاند.
پایتخت سومر «اور» بود که برخی از مورخان عقیده دارند پیش از آنکه ابراهیم نبی به کنعان بیاید، محل زندگی سه شهپدر یهودیت کلاسیک، یعنی ابراهیم و پسرش اسحاق و نوهاش یعقوب بوده است. سومر در همین حال محل زندگی شاهانی بوده که خود را از نسل خدایان و شخصیتهای اساطیری همچون «گیلگمش» میدانستند و رعایای خود را به کودکان خویش تشبیه میکردند. خاندان سلطنتی اور از خودگذشتگی و اطاعتپذیری بینظیری داشتند؛ بهطوریکه هر هنگام که مرگ پادشاهان فرامیرسید، درباریان نیز بههمراه پادشاه جان میدادند؛ موضوعی که بهعقیده مردمشناسان فعلی دستکمی از قتلعامی گسترده نداشت.
این اجساد خاندان سلطنتی تدفینهای بسیار باشکوهی داشتند که بزرگترین نمونه آن را میتوان «گودال بزرگ مرگ» دانست. مورخان بر این باورند که نگهبانان و خادمانی که به تأسی از پادشاهان متوفی کشته میشدند، پس از نوشیدن زهر بهآرامی و در کمال آرامش جان میدادند؛ اما از برخی شواهد تاریخی خلاف این موضوع برداشت میشود؛ چراکه شواهدی از ضربات سرنیزه بر سر قربانیان بهچشم میخورد که نشان میدهد سرنوشتی درست نقطه مقابل مرگ آرام انتظار آنها را کشیده است.
قضات خونخوار و ناعدالتیها در بابل
نشنال جئوگرافیک بابل را «نگین جهان باستان» لقب داده است. این شهر باشکوه باستانی بناهای باورنکردنی همچون باغهای معلق داشت که آنقدر غیرواقعی بهنظر میرسیدند که احتمالا هیچوقت نیز وجود نداشتند! بابل که در ۸۰ کیلومتری جنوب بغداد کنونی واقع شده است، توانست در هزاره دوم ق.م از شهر اور، قویترین شهر جنوب بینالنهرین آن زمان، پیشی بگیرد. بابل را برخی از بزرگترین حکام و سلاطین تاریخ بشر همچون اسکندر مقدونی و کوروش بزرگ فتح کردند. اولین دسته از پادشاهان بابل از طایفه کوچنشینی مشهور به «آموریان» بودند که بزرگترین آنها حمورابی بود.
این پادشاه باستانی صاحب مشهورِ «لوح قانون حمورابی» نیز است؛ لوحی که دقیقا مترادف «چشم دربرابر چشم» یا همان «قانون مقابلهبهمِثل» است. لوح حمورابی که برای نخستینبار در سال ۱۹۰۱ در شهر شوش خوزستان کشف شد و در موزه لوور فرانسه نگهداری میشود، اولین قانوننامه تاریخ نیز بهحساب میآید. قوانین این لوحه باستانی بسیار ساده هستند: اگر چشم کسی را کور کنید، به جزای آن چشم شما باید کور شود؛ ولی اجرای این قوانین در عمل وحشتناک بودند.
از شواهد تاریخی متعدد چنین برمیآید که قضات بابلی بهشدت مشتاق اجرای مجازاتهای سخت ازجمله قطع دست و بریدن بینی و درآوردن قلب افراد خاطی بودهاند. حتی با اینکه بهنظر اجرای قانون مقابلهبهمِثل بهمعنای اجرای بیکموکاست و کورکورانه عدالت است، درواقع اینطور نبوده است. میزان مجازات مجرم به موقعیت اجتماعی او نیز بستگی داشت. ممکن است دست طبیبی که بیمار ثروتمندی را کشته بود، قطع میکردند؛ اما اگر متوفی بردهای بینوا بود، طبیب فقط با پرداخت غرامت میتوانست خود را از مخمصه برهاند.
مزارع سمّی مشکانشاپیر
مشکانشاپیر همچون بابل شهری مشهور نیست؛ اما این شهر باستانی واقع در عراق کنونی زمانی از اهمیتی همتراز بابل برخوردار بوده است. مشکانشاپیر که در فاصله ۱۴۴ کیلومتری جنوبشرقی بغداد امروزی قرار داشت، ازنظر فنی تحت حاکمیت شهر لاسارا بود؛ اما خیلی زود بهعنوان منطقهای استراتژیک و نظامی و قطب تجارت و صنایع بینالنهرین شناخته شد. اوج اقتصادی مشکانشاپیر درحدود سال ۲۰۵۰ ق.م بود که تا حدود سه سده نیز ادامه پیدا کرد؛ اما مشکانشاپیر در رقابت با بابل عقب افتاد و بهمرور تبدیل به شهری فراموششده شد. این شهر باستانی نهایتا سوخت و کاملا نابود شد.
یکی از عوامل سقوط مشکانشاپیر، سیستم آبیاری آن بود که روزگاری به رشد و ترقی آن کمک زیادی کرده بود؛ ولی آبهایی که برای آبیاری مزارع به منطقه حمل میشدند، تهنشین و سپس تبخیر شدند؛ درنتیجه نمک باقیمانده باعث خشکی و مرگ گیاهان شدند. تلاش برای تخلیه آب نیز باعث فرسایش خاک شد. آخرین میخ تابوت مشکانشاپیر را خودِ مرگ بر این شهر باستانی کوبید. این شهر در قرن هجدهم قبل از میلاد به دست بابلیها افتاد که دستکمی از مرگ نداشتند. حمورابی امپراتور بابل در سال ۱۷۵۰ ق.م درگذشت و مرگ او موجب بهراهافتادن شورشی در منطقه شد. در پی همین شورشها بود که خاکریزها و سدهای زیادی تخریب و شهرهای مختلفی ازجمله مشکانشاپیر کاملا سوزانده و به خاکستر بدل شدند.
قربانیکردن کودکان و کودککشی در بینالنهرین باستان
زندگی در بینالنهرین باستان از گهواره تا گور با شقاوت و بدبختی همراه بود. برای نوزادانی که با ناهنجاریها و بیماریهای مادرزادی متولد میشدند، گهواره و گور تقریبا یکی بود. معمولا باور بر این بود که نوزادان دچار نقص عضو و دوقلوهای بههمچسبیده و کودکان دوجنسه نفرین شدهاند؛ بههمیندلیل، سرنوشتی جز پرتشدن به درون رودخانه انتظار چنین نوزادانی را نمیکشید. نوزادان بابلی نیز که به ناهنجاریها مبتلا بودند، فرزندان جادوگران و حیوانات قلمداد میکردند و آنها را درکنار جادهها و راهها به حال خود رها میکردند تا بمیرند.
بهجز این، کودکان و نوجوانان زیادی نیز در قتلهای آیینی جان میدادند. طبق گزارش سال ۲۰۱۴ وبگاه لایو ساینس، باستانشناسان در محوطه باستانی باسور هیوک در جنوبشرقی ترکیه کشف بزرگی کردند. آنها توانستند مقبرهای از عصر مفرغ را کشف کنند که درون آن اجساد دو کودک ۱۲ ساله بههمراه کالاهای گور و تزیینات و هشت انسان قربانیشده بودند. این اجساد بین سالهای ۳۱۰۰ تا ۲۸۰۰ ق.م در این گور مدفون شده بودند.
شش نفر از کسانی که قربانی شده بودند، بین ۱۱ تا ۲۰ سال سن داشتند. بعدها درادامه حفاریها، جسد یازدهمی نیز پیدا شد که تصور میشود احتمالا قبلا دفن شده باشد. از علائم برجایمانده روی استخوانها اینطور برمیآید که قربانیان با ضربات خنجر کشته شدهاند. بااینحال، هدف دقیق این قتلها مشخص نیست؛ اما دکتر بِرِنا هاست، سرپرست این حفاری باستانشناسی، فرضیهای داشت. بهباور او، قربانیها برای کنترل جمعیت انجام گرفتهاند.
امپراتوری اکدی با خشکسالی از میان رفت
قبل از اینکه امپراتوری اَکِدی تأسیس شود، دنیای ما امپراتوری نداشت؛ اما وجود درههای سرسبز و رودخانههای همیشه پرآبی همچون دجله و فرات (در سوریه و عراق کنونی) فرصت شکوفایی یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ را فراهم کرد. امپراتوری اکدی که آغازگر آن سارگون بزرگ بود، از حدود سال ۴۳۰۰ ق.م ظهور و ۱۰۰ سال بر منطقه حکمرانی کرد. اکدی اولین دولت مرکزی موفق در مقیاس بزرگ بود. در این امپراتوری مقتدر، جادهها و پل و بناهای بزرگ ساخته شدند و بینالنهرین شاهد پیشرفتهای خیرهکنندهای در تجارت و آبیاری بود؛ اما پس از یک قرن موفقیت، ناگهان بارندگیها برای همیشه قطع شدند تا این امپراتوری به مرز نابودی کشانده شود.
هر هنگام که مرگ پادشاهان فرامیرسید، درباریان نیز بههمراه پادشاه جان میدادند
امپراتوری اکدی قلمرو بزرگی با اقلیمهای مختلف را دربر میگرفت. با گذشت زمان، مردم جنوب اکدی متکی به کشاورزی منطقه شمال شده بودند؛ اما خشکسالی فلجکنندهای که بهوقوع پیوسته بود، زندگی کشاورزان شمالی را کاملا ویران کرد.
قحطی و جنگهای دامنهدار در زمانی آغاز شد که کشاورزان مأیوس شمالی که زمانی جنوبیها را تغذیه میکردند، برای کمکگرفتن به جنوب آمدند؛ اما با مقاومت شدید و خشونتآمیز مردم مواجه شدند. جنوبیها حتی برای جلوگیری از مهاجرت مردم شمال دیوارهای مستحکمی ساختند. برخی مورخان عقیده دارند همین خونریزیهای ناشی از خشکسالی نهایتا باعث سقوط امپراتوری اکدی شد. هرچند برای مدتهای مدیدی این فرضیه بهطور قطع پذیرفته نشده بود، پژوهشی که در سال ۲۰۱۹ انجام گرفت، ثابت کرد که فرضیه خشکسالی درست بوده و فروپاشی امپراتوری پرشکوه اکدی با خشکسالی بزرگی همزمان بوده است که ۲۹۰ سال بهطول انجامید.
آشورنصیرپال دوم ستونی از گوشت انسان ساخت
امپراتوری آشوریان از حدود ۹۰۰ تا ۶۱۲ ق.م قدرت برتر خاورمیانه فعلی بود. پادشاهان آشوری با مشت آهنین حکومت میکردند و ظاهرا از کشتار و شکنجه لذت وافری میبردند. ازجمله این قاتلان مخوف باستانی آشورنصیرپال دوم بود که پدربزرگش، ادد نیراری دوم، امپراتوری آشوریان را احیا کرده بود. بهلطف ادد نیراری و جانشین او، توکولتینینورتای یکم (پدر آشورنصیرپال)، آشورنصیرپال وارث امپراتوری وسیع و قدرتمند با ابزارهای لازم برای داشتن ارتش جهنمی بهمعنای واقعی کلمه بود. او با این ارتش خوفناک برای هر حاکم محلی که از دستورها او سرپیچی میکرد، جهنمی واقعی برپا میکرد.
آشورنصیرپال تمایل داشت درصورت کوچکترین کارشکنی یا شورشی، بلایی بر سر خاطیان بیاورد تا برای بقیه درس عبرت شود. او با کمال تفاخر درمورد یکی از شورشهای سرکوبشده در کتیبههای خود چنین نوشته است: «من ستون سنگی درمقابل دروازه شهر ساختم و همه سرداران شوریده را به قتل رساندم و ستون را با پوست آنان پوشاندم.» او شورشیان را سوزاند و کور کرد و گردن زد و دوشیزگان و دختران خردسال را نیز به آتش کشید و سربازان یاغی و شوریده را در بیابان رها کرد تا از بیآبی هلاک شوند.
امپراتور آشوریان کسانی که در درگیریها مختلف با ارتش او اسیر شده بودند، وادار کرد تا شهر ویرانشده کالاه (نمرود کنونی در عراق) را دوباره از نو بسازند؛ جایی که بعدا کاخ بزرگ آشورنصیرپال نیز در آنجا ساخته شد و بعدها کلونی مشهور میمونهای او نیز در آنجا مستقر شد. درحقیقت، گفته میشود آشورنصیرپال میمونهای مادهای را که بهعنوان خراج از سرزمینهای نزدیک سواحل مدیترانه میگرفت و با میمونهای نری که قبلا داشت یا آنها را نیز گرفته بود، کلونی عجیب ساخت. در کتیبهای که در نمرود نصب شده، آمده است که دستههای پرشماری از میمونها در این منطقه زندگی میکردند و آزادانه برای خود پرسه میزدند.
برادر آشوربانیپال از ترس امپراتور خونخوار خود را سوزاند
آشوربانیپال پادشاه آشوری بود که از ۶۶۸ ق.م تا حدود ۶۳۱ یا ۶۲۷ ق.م همچون قاتل زنجیرهای بیرحم حکومت میکرد. نقشبرجستههای بازمانده از دوران او احتمالا وحشتناکترین تصاویری باشند که تابهحال حّکاکی شدهاند. او مردم را سر میبرّید و زندهزنده پوست میکَند و زندانیان را وامیداشت پیش از اعدام استخوانهای پدران خود را خُرد کنند. خودستاییهای آشوربانیپال در کتیبههایش چنان است که گویی با شکارچی سادیست طرف هستیم که حریصانه بهدنبال پوست خام انسان است.
او در یکی از کتیبههای بیشمارش نوشته است: «من گوشت [دشمنانم] را از بدن میکّنم و آنها را با خود میبرم تا در کشورهای مختلف [به همگان] نشان دهم.» آشوربانیپال به کشتن شیرها بهعنوان تفریح دلخواهش نیز افتخار میکرد. او ظاهرا شیرها را از دور با تیروکمان شکار میکرد تا «مردانگی فوقانسانی» خود را بهرخ بکشد. قتل و کشتارهای بیرحمانه تنها نیروی مخوف آشوربانیپال نبود؛ بلکه او ادعا میکرد که سواد زیادی دارد؛ بهطوریکه میگفت خط میخی سومری و اکدی را میتواند بخواند.
آشوربانیپال کتابخانهای بسیار باشکوه و عظیم نیز ساخته بود که ازجمله الواح حماسه گیلگمش بابلی نیز در آن نگهداری میشد؛ اما این کتابخانه عظیم بعدها پس از فروپاشی امپراتوری آشور زیر آوارهای کاخ آشوربانیپال مدفون شد. فروپاشی این امپراتوری با جنگ داخلیای آغاز شد که بین آشوربانیپال و برادرش، شمششوم اوکین، در گرفته بود. شمششوم اوکین که قیام ناموفقی بهراه انداخته بود، از وحشت انتقام برادر به بابل گریخت. آشوربانیپال نیز به این شهر لشکرکشی کرد و چهار سال آنجا را به محاصره لشکریان خود درآورد. اوضاع در شهر بهقدری وخیم شد که مردم از گرسنگی فرزندان خود را میخوردند. شمششوم اوکین نیز قبل از سقوط شهر از ترس شکنجهای که برادر بیرحمش برای او تدارک دیده بود، خود را زندهزنده سوزاند.
سربازان آشوری احتمالا متحمل ضربههای روحی مهلکی شده بودند
دائرةالمعارف تاریخ باستان ارتش آشور را قویترین نیروی جنگجوی روزگار خود توصیف میکند. آشوریان سلاحهای برتر و استراتژیهای جنگی بهتر و قابلیتهای مهندسی بهمراتب کارآمدتری درمقایسهبا رقبای خود داشتند. آنها حتی اولین ارتش حرفهای روی کره زمین را نیز دراختیار داشتند که زمانی پادشاه تیگلاتپیلسر سوم بنیان نهادده بود؛ اما عنصر اصلی که ارتش آشوریان را چنین مقتدر کرده بود، خشونت و بیرحمی لگامگسیخته آنان بود. ارتش برای از دمِ تیغ گذراندن تمام مردم شهرهای مغلوب، پوستکندن، آرامکُشی و شکنجه و عذابدادن شورشیان بهکار گرفته میشد. درنتیجه، سربازان آشوری نفرت گستردهای در سرتاسر قلمروی امپراتوری پراکنده بودند و بهنوبه خود نیز متحمل صدمات روحی روانی مهیبی شده بودند.
آشورنصیرپال با ارتش خوفناک خود برای حاکمانی که علیه او شوریده بودند جهنمی واقعی برپا میکرد
بیبیسی با استناد به تحقیقات دکتر ولید عبدالحمید از دانشگاه کوئین مری لندن و پروفسور جیمی هیوز از دانشگاه آنگلیا راسکین در انگلستان گزارش داد که اکثر سربازان آشوری به آنچه حالا «استرس پس از سانحه» مینامیم، مبتلا بودهاند. بهگفته هیوز، جنگجویان آشوری اشباح را میدیدند و با آنها میتوانستند صحبت کنند. جنگجویان آشوری پرهیبهای ترسناکی که میدیدند، همان اشباح کسانی توصیف کرده بودند که در نبردهای خونین کشته بودند.
آنچه این جنگجویان باستانی شرح دادهاند، درست همان تجربههای سربازانی امروزی است که سابقه نبردهای تنبهتن و نزدیک را داشتهاند. دورههای کاری طاقتفرسای سهسالهای که سربازان آشوری باید میگذراندند، کمک زیادی به فروکشکردن علائم مشکلات روحی آنها نمیکرد. سربازان آشوری یک سال را صرف پروژههای ساختوساز همچون ساختن جاده و پل میکردند. سپس، یک سال را در جنگ میگذراندند و یک سال را نیز همراه خانوادههای خود زندگی میکردند تا دوباره دوره سهساله تازهای را شروع کنند. بنابراین، جنگجویان آشوری هر سه سال مجبور میشدند اشباح بیشتری بسازند یا نهایتا خودشان به اشباح دیگران بدل شوند.
بازار عروسان در بینالنهرین باستان و مجازات مرگ برای زناکاران
نهاد ازدواج همواره ارتباط تنگاتنگ و عجیبی با مالکیت داشته است. این امر حتی درباره ازدواجهای کنونی نیز صدق میکند که ظاهرا از روی رضای طرفین و عشق و علاقه انجام میگیرند. درواقع، وقتی هر ازدواجی به بنبست میرسد، پای تعهدات قانونی بهمیان کشیده میشود و فرد ممکن است زیر این قواعد کمرشکن به صرف مبالغ هنگفت و واگذارکردن منزل یا اموال دیگر خود مجبور شود. در دوران باستان، شوهران اغلب صاحب زنان خود قلمداد میشدند. بدینترتیب، در بینالنهرین باستان ازدواج قراردادی قانونی بین پدر دختر و مرد دیگر یا معمولا بین دو خانواده بود.
یکی از راههای ازدواج در بینالنهرین رفتن به بازار عروسان برای خرید همسر بود. هرودوت، مورخ شهیر یونانی، این حراجیها را رویدادهای سالانهای دانسته است. در بازار عروسان، تمام دختران جوان بهسنازدواجرسیده در مکان واحدی گردآورده میشدند؛ جایی که چنانچه در نقاشی مشهور ادوید لونگ (تصویر بالا) میبینید، گروهی از پیشنهاددهندگان زنان را احاطه میکردند. زنانی که زیباتر بودند، نصیب ثروتمندان میشدند و عوام که نگران زیبایی همسر آینده خود نبودند، زنان زشتتر را بههمراه پولی بهعنوان غرامت با خود به خانه میبردند
واضح است که پس از این ازدواجهای اجباری دهشتناک، زنان اغلب مجبور به وفاداری بودند و درصورتیکه خطایی از آنان سر میزد، معمولا مجازات مرگ انتظارشان را میکشید. در قانون حمورابی که بابلیان وضع کردهاند، آمده است زنی که مرتکب زنا شده، بههمراه فاسق خود به رودخانه انداخته میشد. اگر شوهر همسرش را میبخشید، فاسق نیز از مرگ نجات مییافت.
کورکردن صدقیا و تبعید او به بابل
نام نبوکدنصر دوم برای بسیاری از خوانندگان معانی مختلفی در ذهن تداعی میکند. برای برخی، نبوکدنصر همان سفینه مشهور فیلمهای ماتریکس است که مورفئوس هدایت آن را برعهده دارد. از نظر دیگران نیز، نبوکدنصر همان کسی است که باغهای معلق را ساخت که از شگفتیهای مهندسی دوران باستان و بیشباهت به سفینه ماتریکس نیست. همچنین، دائرةالمعارف تاریخ باستان او را بزرگترین پادشاه بابل باستان میداند؛ اما بهعقیده تورات یا عهد عتیق، نبوکدنصر دشمن خدا بود.
بزرگترین پادشاه بابل در اوایل قرن ششم قبل از میلاد به بلای جان یهودیان تبدیل شد. نبوکدنصر در سال ۵۹۷ ق.م اورشلیم، پایتخت پادشاهی یهودا را فتح کرد و سپس صدقیا را بهعنوان پادشاه جدید یهودا برگزید. صدقیا نُه سال پادشاهی کرد تا اینکه توانست بهمرور مقدمات قیام علیه نبوکدنصر را فراهم کند. همین امر نیز موجب خشم پادشاه مقتدر و بیرحم بابل شد. او صدقیا را مجبور کرد تا اعدام پسران خود را تماشا کند و این یکی از آخرین مناظری بود که او بهچشم میدید. نبوکدنصر سپس صدقیا را کور کرد و او را به زنجیر کشید و به بابل برد تا در همانجا در حبس جان دهد.
عنصر اصلی که ارتش آشوریان را چنین مقتدر کرده بود، خشونت و بیرحمی لگامگسیخته بود
اشتباه نکنید، هنوز انتقام نبوکدنصر تمام نشده بود. او اورشلیم را با خاک یکسان کرد و معبد بیتالمقدس را نیز سوزاند. همچنین طبق سنت بینالنهرینیها، هزاران یهودی را به بابل تبعید کرد؛ رویدادی که به «تبعید بابل» یا «اسارت بابل» مشهور است و زخمهای روانی عمیقی روی یهودیان گذاشت.
یهودیان در بابل عهد و پیمان خود با خدا را زیر سؤال بردند و حتی گناهان و پلیدی خود را دلیل این وضع دانستند. نهایتا همانطورکه انبیای قوم یهود وعده داده بودند، «منجی و رهاییبخشی» در هیبت کوروش کبیر از راه رسید. امپراتور هخامنشی یهودیان را از بندگی و اسارات رهاند و آنها را بههمراه کاروانی از سپاهیان خود راهی سرزمین اجدادی خود در بیتالمقدس کرد.
در بینالنهرین باستان، گناهان را علت بیماریها قلمداد میکردند
احتمالا کسی که گفته جهل سعادت است، نمیدانسته از چه صحبت میکند؛ بلکه جهل وحشت مطلق بهویژه در هنگام بیماری است. متأسفانه برای بینالنهرین باستان، طبیبان اصلا اطلاعات زیادی درباره کارکرد بدن انسان و بیماریهای بلای جان آدمی نداشتند. این امر تا حدی بهدلیل «ممنوعیتهای مذهبی» بود. هنجارهای مذهبی آن زمان طبیبان را از تکهتکهکردن و تشریح و کالبدشکافی بدن انسان منع میکرد. جالب اینکه اگر طبیبی نمیتوانست بیماری را علاج کند، خود او را تکهتکه میکردند و مجازاتهایی همچون قطع دست مرسوم بود. بااینحال، طبیبان باستان میتوانستند لاشه حیوانات را تکهپاره کنند؛ البته در بینالنهرین، تنها جگر و شُش حیوانات را برای فالگیری نگه میداشتند.
در بینالنهرین باستان، بیماریها مجازات الهی تلقی میشدند. هنگامی که فردی بیمار میشد، اولین کاری که طبیب میکرد، این بود که تعیین کند بیمار چه گناهی مرتکب شده تا امیدوار باشد راهی برای جلب رضایت خدایان پیدا کند. بدینترتیب، بیماریهای کشنده وحشت دیگری به وحشتهای بیشمار زندگی در بینالنهرین باستان افزوده بود. سِل درحدود هزاره دوم قبل از میلاد این منطقه را ویران کرده بود. در این دوران، مردم اغلب به طاعون، ذاتالریه، تیفوس و آبله مبتلا بودند. نواحی پرجمعیت جنوبی بیشترین آسیبپذیری را داشتند. برای اینکه وضعیت وخیم آن دوران را درک کنید، باید بدانید که واژه زبان اکدی برای «همهگیری» همان «مرگ حتمی» بوده است.
سومریان از خدایان برای توجیه بردهداری استفاده میکردند
تاریخ مملو از نمونههای بیشماری از افرادی است که از خرافات و دین برای تسلط بر دیگران استفاده کردهاند. برای مثال، بردهداران آمریکایی با استناد به انجیل یا عهد جدید کار خود را توجیه میکردند. جیمز اول، پادشاه انگلستان، نیز خود را دارای درجه الوهیت میدانست و مخالفت با فرامین خود را کینه و عداوت با خدا تلقی میکرد. هر چقدر که بیشتر به عقب برگردیم، خواهیم دید این حربه قدمتی بهاندازه خود تمدن بشری دارد.
اسناد مختلف مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو نشان میدهد که بینالنهرینیهای باستان در میان اولین تمدنهایی قرار میگیرند که در آن پادشاهان حکم خدایان را داشتند. اولین فرمانروای بینالنهرین که خود را پادشاهخدا نامید، نارام سین بود که حدود ۲۳۰۰ سال ق.م بر امپراتوری اکد حکمرانی میکرد. باتوجهبه اینکه بینالنهرینیها عقیده داشتند «آدمیان کارگران خدایان هستند که برای حفظ نظم و جلوگیری از هرج و مرج خلق شدهاند»، واضح است که بردهداری برای سومریان توجیه داشته است.
پادشاهان گروهی از لشکریان خود را بهسمت سرزمینهای مجاور میفرستادند تا برده جمع کنند و نیروی کار عمده امپراتوری نیز از این راه تأمین میشد. فرمانروایان همواره بر این دلیل پافشاری میکردند که خدایان عملا با فتح سرزمینهای جدید به آنها قدرت تسلط بر فرودستها را دادهاند. همانطورکه میدانید، باقی ماجرا نیز کاملا واضح و مبرهن است و شوربختانه تاریخ بارها خود را تکرار کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید