جواد رنجبر درخشیلر: دکتر محسن رنانی استاد دانشگاه در رشتۀ اقتصاد در یادداشتی با عنوان «حس نسبت و توسعه» درباره شاهنامه نوشتهاند: «نمیدانم چه بخشهایی از شاهنامه افسانه است و چه بخشهایی واقعیت، اما هرچه هست این اثر باشکوه، با وجود خدمات عظیمی که به زبان فارسی کرده است، در شکلدهی حس نسبت معیوب در ایرانیان بیتقصیر نبوده است.»!
فعلاً نظری درباره یادداشت ایشان ندارم که در واقع بیش از آن که یک نوشته علمی باشد کیفرخواستی علیه حماسۀ ملی ایران و ایرانیان است. در این یادداشت، گویی هر کس که به ایران حمله کرده -از اعراب تا تُرکان و مغولها، از عثمانی تا صدام حسین و ..- مقصرش ما ایرانیان بودهایم که به نظر آقای رنانی احول (دوبین و لوچ) بودهایم. یعنی درست ندیدهایم!
شوربختانه انگار تحقیر ملی، در روزگار ما در برخی از رسانهها عجیب و سخت خریدار دارد. اما جناب آقای رنانی! ما احول و خودبزرگ بین نبودهایم. اتفاقاً آنچه نداشتهایم رویا و خودبزرگبینی بوده است! اگر در برابر اعراب شکست خوردیم نه به دلیل خودبرترپنداری، که به دلیل فقدان روحیه و انگیزه ملی به علت نداشتن رویای ملی بوده است. در حالی که اعراب، اسلام را داشتند و از آن روحیه می گرفتند.
شما شاهنامه را احتمالاً نخواندهاید. چراکه اگر میخواندید میدانستید که در این اثر باد غرور ایرانیان نمیوزد. از قضا بیشتر داستان شکست است تا خودبزرگ بینی! اولین شاه ایران را اهریمن میکشد؛ جمشید را ضحاک ارّه میکند؛ برادران ایرج به جان او میافتند؛ نوذر را افراسیاب سر میبرد؛ سیاوخش را در توران میکشند؛ رستم پسرش را ناشناخته میکشد و بعدها رستم و اسفندیار در نبردی که افسوس هر ایرانی را سبب میشود در برابر هم میایستند و اسفندیار نیز کشته میشود. سپس رستم، جهان پهلوان ایرانی، به دست برادرش کشته میشود و باقی ماجرا. کجای این داستانها خودبزرگ بینی را القا میکند؟ کجای این داستانها «حس نسبت معیوب» در شما شکلدهی کرده است؟
اصلاً چرا شاهنامه را نستاییم که همان قدری که درس وطندوستی میدهد، به ما یاد میدهد که چیزی پایدار نیست و در بین همه اقوام و ملل، آدم خوب و بد پیدا میشود؟ شاهنامه تنها کتاب حماسی جهان است که بر خرد تکیه دارد. دقیقاً برای اصلاح همان ایراد «حس نسبت معیوب»ی که شما میگویید. شاهنامه خرد در همه چیز و البته خرد در جنگ را نیز میآموزد. کافیست به یک مورد، در خرد بیهمتای گودرز در سپهسالاری ایران در جنگ دوازدهرخ تامل بفرمایید.
نکتۀ مهم دیگر اینکه شاهنامه افسانه نیست. حماسه است، با مایههایی پررنگ از اسطوره. بخشهایی از آن نیز در دوره ساسانی، تاریخی است. البته نه تاریخ علمی، بلکه تاریخی که آمیخته به اسطورهاست. اسطوره نیز شناخت ملی هر ملتی است. پس شاهنامه شناخت ملی ما ایرانیان است و ماحصل قرنها زندگی در ایرانشهر. هیچ ملتی با اسطورههای خود -که شناخت خود آنهاست- دچار اختلال شناختی و به قول شما «بیماری حس نسبت ایرانیان» نمیشود. مشکل را در جاهای دیگری بباید یافت...!
*شاهنامهپژوه و موسس کارگاه شاهنامهخوانی تبریز
دیدگاه تان را بنویسید