ارسال به دیگران پرینت

فراموش شدگان پرواز آنتونوف | گفتگو باخانواده‌های قربانیان هواپیمای تهران- طبس پس از ۶ سال

«بابا مرا هل داد و انداخت بغل عمو. دود و آتش بود که دیدم. آتشی که همه جا را داغ کرده بود. دیدم که داشتند آدم‌ها می‌سوختند.» اینها را محمد پارسا با زبان کودکانه اش تعریف می‌کند. زمان این حادثه تنها یک سال و ٨ ماه داشت. الان حدودا ٨ ساله است. ولی صحنه‌های ترسناک این ماجرا در ذهنش حک شده و هنوز هم شب ها کابوس می‌بیند. با گریه بیدار می‌شود و مادرش را صدا می‌زند. مادری که دیگر نیست. پدری که دیگر از او حمایت نمی کند

فراموش شدگان پرواز آنتونوف | گفتگو باخانواده‌های قربانیان هواپیمای تهران- طبس پس از ۶ سال

[شهروند] شِش‌سال از آن صبح تلخ مردادی گذشت. صبحی که ٤٠مسافر پرواز ٥٩١٦ آسمانی ‌شدند. از ٤٨مسافر این پرواز شوم، ٤٠ نفر آنان جان باختند و خانواده‌های زیادی داغدار شدند. چهار دقیقه پرواز، مسافران را در میان آتش و دود خاکستر کرد. حالا بعد از گذشت ٦ ‌سال، درست در همین روز، ٤٠ خانواده هنوز هم با یادآوری آن صبح گرم تابستان، دچار ‌شوک می‌شوند. غم و اندوه‌شان نه کم شده و نه تسکینی بر داغ دل‌شان پیدا کرده‌اند. خودشان ‌فراموش نکرده‌اند و سکانس‌های وحشتناک آن روز را خوب به خاطر دارند. اما از فراموش ‌شدن گله دارند. اینکه بالاخره چه شد. چرا عزیزان‌شان را از دست دادند. دلیل این مصیبت ‌بزرگ که تمام نشدنی است، چیست. همه‌شان یک سوال دارند. مقصر که بود. دلیل این ‌فاجعه چه بود. حالا سه خانواده در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» ماجرای آن روز را بار دیگر ‌روایت می‌کنند و از غم و مصیبت ٦ ساله‌شان می‌گویند.‌

‌٦‌سال جهنمی برای محمد پارسا

محمد پارسا بازمانده کوچک این هواپیماست. پسر خردسالی که این پرواز او را یتیم کرد. ‌‌«بابا مرا هل داد و انداخت بغل عمو. دود و آتش بود که می‌دیدم. آتشی که همه جا را داغ کرده ‌بود. دیدم که داشتند آدم‌ها می‌سوختند.» اینها را محمد پارسا با زبان کودکانه‌اش تعریف می‌‌کند. زمان این حادثه تنها یک‌سال و ٨ ماه داشت. الان حدودا هشت‌ساله است. ولی صحنه‌های ‌ترسناک این ماجرا در ذهنش حک شده و هنوز هم شب‌ها کابوس می‌بیند. با گریه بیدار می‌‌شود و مادرش را صدا می‌زند. مادری که دیگر نیست. پدری که دیگر از او حمایت نمی‌کند. ‌حالا مادربزرگش، از یادگار تنها دخترش مراقبت می‌کند. محمد پارسا بعد از گذشت ٦‌سال ‌هنوز هم نتوانسته از شوک آن حادثه بیرون بیاید و همچنان تحت نظر پزشک روان درمانگر ‌است. مادر زهره شکاری، دراین‌باره به خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «من فقط یک دختر ‌داشتم. دخترم بیست‌وپنج ساله بود. دامادم هم ٢٧‌سال داشت. مصطفی مستندساز بود. آن روز هم با ‌دخترم و محمد پارسا به طبس می‌رفتند تا فیلم مستند تهیه کنند. عمو و زن عموی محمد پارسا ‌هم همراه آنها بود. عموی محمد پارسا فیلمبردار بود. آنها برای تهیه این مستند به همراه زن و ‌بچه‌هایشان به طبس سفر می‌کردند. در این حادثه دخترم و دامادم جان باختند. محمد پارسا ‌زنده ماند و عمو و زن‌عمویش هم زخمی شدند ولی زنده ماندند. آن‌قدر شوکه بودم و غم از دست ‌دادن دخترم مرا آزار می‌داد که همه خانواده قبول کردند محمد پارسا پیش من بماند. ‌سرپرستی او را برعهده گرفتم. اما نوه‌ام هیچ‌وقت نتوانست حال و روز عادی پیدا کند. همان ‌اوایل او را پیش روانشناس بردم. کمی حالش بهتر شد. تا اینکه در کاشان وقتی مدرسه رفت ‌دوستان و هم کلاسی‌هایش به او گفتند مادرت کجاست. محمد پارسا هم مرا به‌عنوان مادرش ‌معرفی کرد. آنها هم گفتند مگر می‌شود مادرت آن‌قدر پیر باشد. وقتی نوه‌ام به خانه آمد و این ‌موضوع را تعریف کرد خیلی ناراحت بود. فردایش دوباره به مدرسه رفت. گویا دوستانش از ‌طریق خانواده‌هایشان در جریان حادثه قرار گرفته بودند و به محمد پارسا گفتند مادر و پدرت ‌مرده‌اند. محمد پارسا تا یک هفته مدرسه نرفت. دوباره حالش بد شد و باز هم او را پیش ‌روان درمانگر بردم. هنوز هم آن حادثه را به خاطر دارد. اینکه پدرش او را در بغل عمویش ‌انداخته، صدای فریادها، آتش و دود. همه چیز را به خاطر دارد. گاهی شب‌ها بیدار می‌شود. ‌گریه می‌کند و مادرش را صدا می‌زند. این حادثه زندگی ما را نابود کرد. ولی کسی نگفت ‌چرا. چطور شد که این اتفاق افتاد. هیچ‌کس یادی از ما نمی‌کند. پول دیه را یک‌سال و نیم ‌بعد از حادثه گرفتیم. همان زمان شرکت هواپیمایی سپاهان به من گفت که مستمری برای محمد ‌پارسا در نظر می‌گیرد. ولی این کار را نکرد. با این حال پول مهم نیست. فقط می‌خواهیم ‌بدانیم چرا این اتفاق افتاد. مقصر که بود. کسی چیزی به ما نگفت و ما در این بی‌خبری ٦ ‌سال تمام را با زجر و اندوه سپری کردیم. پسر به این کوچکی یتیم و زندگی‌اش نابود شد. ‌از خودم و خانواده دامادم هم نگویم بهتر است. این داغ تمام زندگی ما را سوزاند.»‌عموی پارسا هم روزگار خوشی ندارد. بعد از این حادثه هم خودش سوخت و هم همسرش: ‌‌«تمام هزینه‌های درمان را خودمان پرداخت کردیم. نه مقصر مشخص شد و نه کسی به ‌سراغ ما آمد و از ما حمایت کرد. حال روحی‌مان همچنان خراب است. تا همین پارسال ‌سوار هواپیما نمی‌شدیم. از ارتفاع می‌ترسیم. پارسال به اجبار سوار شدیم و تا برسیم هم من ‌و هم همسرم حال‌مان خراب شد. زندگی ما نابود شد آن هم بدون هیچ دلیل مشخصی.»‌

داغی که بر دل پدربزرگ ماند

آرمینا تازه قدم به این دنیا گذاشته بود. کوچک‌ترین قربانی این هواپیما محسوب می‌شود. ‌نوزادی که تنها ١٥ روز پیش از حادثه در تهران متولد شد. می‌رفت که برای نخستین بار در ‌آغوش پدربزرگش جا خوش کند. اما هنوز طعم این دنیا را نچشیده، در میان دود و آتش ‌هواپیما همراه پدر و مادرش جان داد. پدربزرگ او به «شهروند» می‌گوید: «هنوز هم باورم ‌نمی‌شود. عروسم فرانک به همراه پسرم مهدی به تهران رفتند تا آرمینا کوچولو را به دنیا ‌بیاورند. آن روز بعد از ١٥ روز داشتند به طبس بر می‌گشتند. قلبم برای دیدن نوه‌ام به ‌شدت می‌تپید. آن‌قدر خوشحال بودیم که نمی‌دانستیم باید چکار کنیم. اما این حادثه زندگی ما را ‌ویران کرد. در آخر هم نفهمیدیم چه شد. چرا چنین داغ بزرگی بر دل ما گذاشتند. هر بار ‌دلایل و جواب‌های مختلفی به ما دادند. ولی دلیل اصلی هرچه بود مشخص نشد و ما ‌سرگردان و حیران از حادثه، ٦‌سال را به سختی گذراندیم. کاش حداقل یک بار نوه‌ام را در ‌آغوش می‌گرفتم. پسرم را می‌بوسیدم و عروسم را به آغوش می‌کشیدم. ولی داغ همه اینها بر ‌دل‌مان ماند.»‌

انگار هیچ‌کس نمی‌خواهد تکلیف این پرونده مشخص شود

همسر و فرزندانش را از دست داده است. ٦‌سال است که به این دادگاه و آن دادگاه می‌رود. ‌وکیل و قاضی نمانده که نزدش نرود. با این حال هنوز جواب نگرفته است. خودش معتقد ‌است که انگار نمی‌خواهند تکلیف این پرونده را روشن کنند: «همسرم نسرین، دخترم زینب ‌‌دَه ساله و پسرم محمد طاهای چهارساله را از دست داده‌ام. آنها رفته بودند تهران پیش ‌اقوام‌شان. داشتند برمی‌گشتند به طبس که این‌طور شد. زندگی‌ام خاکستر شد و رفت. اما وقتی ‌می‌خواهم جواب بگیرم کسی پاسخگو نیست. این جواب می‌تواند تسکینی باشد بر دل‌های ‌داغدیده همه ما؛ ولی کسی اهمیتی نمی‌دهد. چندین بار دادگاه برگزار شده ولی باز هم جواب ‌درستی نگرفته‌ایم. آخرین بار همین یک ماه و نیم پیش به دادگاه رفتم. ولی باز هم چیزی ‌مشخص نشد. انگار کسی نمی‌خواهد تکلیف این پرونده مشخص شود. ما مانده‌ایم و این عذاب ‌که ابدی است.»‌

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه