[ترجمه زهرا نوروزی] داوید روبینویچ به همراه والدین خود در روستایی در مرکز لهستان زندگی میکردند. هنگامی که این کشور در سال ١٩٣٩ به دست آلمانیها اشغال شد، تغییرات زیادی در زندگی مردم صورت گرفت. در مارس ١٩٤٠ یعنی وقتی داوید تنها ١٢سال داشت، شروع به نوشتن خاطرات خود کرد. در ابتدا بهندرت مینوشت، سپس نوشتههای او طولانیتر شد و غمناکتر. در ژوئن ١٩٤٢ دفتر خاطرات وسط یک جمله خاتمهمییابد و او به همراه بسیاری دیگر کشته میشود. دفترچه خاطرات او سالها بعد در خانهاش پیدا میشود و ناشری هلندی اقدام به چاپ آن میکند. «یادداشتهای روزانه» فجایع جنگ جهانی دوم و حکومت فاشیستی نازی را با لحنی ساده و کودکانه روایتمیکند و به بازگویی واقعیتی میپردازد که در آن روزگار سخت، میلیونها لهستانی با آن مواجه بودند.
صالحان میمیرند
پسربچهای یهودی در آشویتس در راه اتاق گاز میگوید «اگر پدرم را دیدید، به او بگویید در روز کفاره درگذشتم. در روز کفاره، صالحان میمیرند...» اما برای آخرین ساعات زندگی داوید روبینویچ، هیچ شاهدی نیست. آخرین سفر داوید نیز در روز کفاره، بیستویکم سپتامبر ۱۹۴۲ در ایستگاه قطار سوچدنیوو آغاز شد و به پایان رسید، بنابراین باید صبح روز بعد پس از ورود «قطار ویژه اسکاندهندهها»
در تربلینکا باشد. جدول زمانی و اسناد دقیق این لحظات شیطانی حفظ شده است.
در پاییز سال ۱۹۷۹ مسیر آن قطار مرگ را با والتر پتری دنبالکردم تا مستندی درباره داوید تهیه کنم. در شدلتسه، آخرین ایستگاه اصلی قبل از تربلینکا با کارگر راهآهنی که در آن زمان در همین ایستگاه مشغول به کار بود، ملاقاتکردیم. او میگفت: «سعی کردیم به مردمی که در واگنها بودند، بگوییم چه چیزی در انتظار آنهاست. میدانستیم معنی اینکه قطارها همیشه خالی برمیگردند، چیست. هیچکس حرف ما را باور نکرد... چطور باید این رفتار ظالمانه را باور میکردند. حتی خود ما که آن را میدانستیم هم نمیتوانستیم درکشکنیم.»
بعدها قطارهایی از فرانسه و یونان در شدلتسه متوقفشدند و یهودیانی در آن نشسته بودند که امید داشتند نجات پیدا کنند، زیرا اسناد معتبر خروجداشتند و توسط تعدادی از افراد اِساِس محافظتمیشدند. فاشیستها قربانیان خود را تا آخرین لحظه، تا جاده مرگ تربلینکا فریبدادند و لباس مبدل ایستگاه راهآهن به تن کرده بودند. ساموئل راجزمان، شاهد کیفرخواست در دادگاه نورنبرگ میگوید: «آن لباسها برچسبهایی هم با این عبارات داشتند: رستوران، دفتر بلیت، تلگراف، تلفن و غیره. حتی برنامههایی با قطار به سمت گرودنو و از این شهر به سوواوکی، وین و برلین وجود داشت.»
آنچه در تربلینکا انتظار داوید را میکشید، طبق گزارش اسکار برگرِ تاجر که سپتامبر ۱۹۴۲ موفق به فرار از تربلینکا شده بود، کورت گرشتاین، افسر درجهدار اِساِس بود. برگر از گتوی کیلتس آمده و همان مسیر داوید را طی کرده بود و میگفت: «سفر وحشتناک بود. ما در واگنها اسیر شده بودیم. بچهها گریهمیکردند و زنان دیوانهمیشدند... در آخر افراد اِساِس ما را از واگن بیرون بردند، روی سقف قطار رفتند و یکسره به طرف جمعیت شلیککردند. مردان، زنان و کودکان در خون خود میغلتیدند و فریادهای دیوانهوار و گریهوزاری فضا را پر کرده بود.»
اکنون تربلینکا آرامگاهی پر از صلح و آرامش است، یادبودی ارزشمند از هزاران سنگ که یادآور قتلعام است. سنگها اسامی محل کشتهشدن مقتولان را روی خود دارند. اتفاق وحشتناکی که در اینجا افتاد، غیرقابل تصور است؛ قتل ۷۰۰هزار نفر ازجمله یانوش کورچاک با کودکان پرورشگاهش و در میان آنها داوید روبینویچ.
آخرین عکس یادگاری
یکی از باارزشترین اسنادی که از آن زمان باقی مانده، دفترچه خاطرات داوید روبینویچ است. داوید متولد بیستوهفتم ژوییه سال ۱۹۲۷ با خواهر و برادر کوچکترش ماکا و هرشل در کراینو و نزدیکی کیلتس بزرگ شد. هفت خانواده یهودی قبل از جنگ در اینجا زندگی میکردند. پدر داوید لبنیاتی کوچکی را ادارهمیکرد. آنجا که خانه پدر داوید بود، امروز مزرعهای خالی است. داوید مدرسه را سال ۱۹۳۳ شروع کرد.
او دانشآموز خوبی بود. کتابهایش از آن سالها حفظ شدهاند. معلم قدیمی فلورنتینا کروگولسوا که مارس ۱۹۸۰ مقابل دوربین ما شهادت داد، داوید را دقیقا به یاد میآورد: «او پسری بود منظم با چشمهای آبی و کلا بسیار راحت بود. تمیز و پاکیزه و مطیع، همانطور که همه کودکان همسن او سعی میکردند آنطور خوب باشند.»
در روستای سنت کاترین، کنار کراینو کشاورزی به نام تادئوس یانیسکی را پیدا کردیم که در مدرسه دو سال با داوید پشت یک میز مینشستند و با او دوست بود. به یاد میآورد که در خانه روبینویچ تصویری از کنسرت یانکیل به دیوار زده بودند و اینکه چقدر داوید به نوازندهای به نام «پان تادئوش»، مظهر وطنپرستی لهستانیها افتخار میکرد. یانیسکی همچنین ما را به کوه اوشیسا برد، جایی که تنها عکس باقیمانده از داوید روبینویچ در اردوی مدرسه را دیدیم. بر اساس این عکس همکلاسیهای دیگری از داوید پیدا کردیم که به سختی تنها پسری آرام را به خاطر میآوردند.
پس از حمله به لهستان و اعلامیه «دولت عمومی»، سازماندهی مجدد سیستم مدرسه از نخستین اقدامات اشغالگران آلمانی بود. هر جایی که حداقل ١٠ کودک آلمانی زندگی میکردند، یک مدرسه آلمانی تأسیس میشد. از قبل در نوامبر ۱۹۴۰، ۱۹۵مدرسه آلمانی با ١١هزار دانشآموز در «دولت عمومی» وجود داشت. دروس تاریخ، جغرافیا و آلمانی از برنامه درسی مدارس ابتدایی لهستان «به دلیل فقدان کتابهای درسی مناسب» حذفشد. دانشگاههای لهستان و دبیرستانها بسته شدند. افرادی که بیشتر از ١٤ سال داشتند، نمیتوانستند به مدرسه بروند. کودکان یهودی از تمامی مدارس اخراج شدند.
معلم داوید در نوامبر سال ۱۹۳۹ این دستور را از مقامات آلمانی دریافت کرده بود. او میگفت: «بعضی از کودکان از قبل مدرسه را ترک کرده بودند، اما داوید مشتاقانه هر روز به کلاس میآمد. وقتی نامه را از مسئولان دریافت کردم، ترسیدم چون خودِ من هم بچه داشتم. نامه را گرفتم و با صدای بلند در کلاس خواندم. داوید روبینویچ به سرعت پوشهاش را برداشت و فرار کرد. حتی پسری لهستانی بالای ١٤سال کتابهایش را جمع کرد و بیرون رفت. خیلی ناراحت شدم. دیدم در حیاط کنار هم ایستادهاند و گریهمیکنند. من هم گریهام گرفت و به این فکر کردم که چطور میتوانم به آنها کمک کنم.»
بخشی از کتاب
بخشی از کتاب
«از اول جنگ تا حالا خودم در خانه درس میخواندم. وقتی یادم میآید به مدرسه میرفتم، دلم میخواهد بزنم زیر گریه. حالا امروز باید در خانه باشم و نتوانم هیچ جا بروم. وقتی همینطوری فکر میکنم که در دنیا چقدر جنگ هست، چقدر آدمها هر روز کشته میشوند، با گلوله، با گاز، با بمب، با بیماریهای مسری و به دست دشمنهای دیگر بشریت، آنوقت دست و دلم به کاری نمیرود.» خانم کروگولسوا پس از آنکه کلاسهای پنجم تا هشتم ممنوع شد، با کشیش و سایر معلمان شجاع، پنهانی به کودکان کراینو آموزش میدادند؛ طوری که ١٥ نفر از آنها بلافاصله پس از آزادی لهستان توانستند در دبیرستان کیلتس ثبتنام کنند.
داوید چهار ماه پس از ترک مدرسه، یادداشتهای روزانه خود را در بیستویکم مارس ۱۹۴۰ شروع میکند. این پسربچه در پنج دفتر مدرسه اقدامات آلمانیها را توصیف میکند و مکانیسم استبداد و خشونت فاشیستی را با دقتی وحشتناک آشکار میکند. ما در بایگانیهای لهستان هر پوستر و آییننامهای را که داوید از آن نوشته، یافتهایم. برای او هم زندگی آن چیزهایی را داشت که برای میلیونها کودک داشت، اما کودکی او را یکی از مصیبتبارترین وحشیگریهایی که تاریخ به خود دیده است، نابود کرد: «این یادداشتهای روزانه تکاندهندهترین و مؤثرترین شکواییه علیه سیستمی است که میلیونها انسان نظیر «داوید روبینویچ» را به قتل رسانده است.» از آن زمان، یادداشتهای روزانه داوید روبینویچ به زبانهای مختلف ترجمه شده و این شکواییه بار دیگر جانی تازه گرفته است.
برگرفته از هفتهنامه دی وِلتبونه
تقلب لاکچری
فریب طعمهها
نویسنده: جورج ای. اکرلاف و رابرت جی. شیلر
مترجم: افشین خاکباز
ناشر: نشر نو
٤٠٠ صفحه
٨٠هزار تومان
در کتاب «فریب طعمهها: اقتصاد سوءاستفاده و فریب»، جورج اکرلاف و رابرت جیمز شیلر، برندگان جایزه نوبل اقتصاد به بیان کاستیهای اندیشه بازار آزاد میپردازند که علیرغم بحرانهای اقتصادی بسیار، بهطرز شگفتانگیزی به حیاتش ادامه میدهد. اکرلاف و شیلر بیان میکنند که چگونه شرکتهای بزرگ از مطالبی که ما با خودمان در خلوت زمزمه میکنیم و عادتهای روزمرهمان سوءاستفاده میکنند تا به اهدافشان برسند. میل باطنی ما به انتخاب، تبدیلمان میکند به هدفی در دسترس برای کسانی که میخواهند از این خصلتمان برای رسیدن به اهدافشان بهره ببرند. شاید بهترین گواه بر این مطلب، این جمله معروف ژان پل سارتر باشد: «ما کسانی هستیم که خود را از آنچه دیگران از ما میخواهند، میسازیم.» بسیاری از اخباری که مطرحمیشود به ما یادآوری میکند که باید نسبت به طعمههایی که بر سر راهمان قرار میدهند، بینش عمیقتری داشته باشیم. فضایی که در آن صاحبان سرمایه از هر فریب و نیرنگی بهرهمیبرند تا ما را در مسیری قرار دهند که باب میل آنهاست. از پژوهشها و مطالعات معیوبی که شرکتهای بزرگ و سیاستمداران و کمیتههای اجرایی تحت نفوذشان انجام میدهند گرفته تا تبلیغات متنوع خرید اعتباری کالاهایی که به آنها نیاز نداریم. اکرلاف و شیلر با پرداختن به پدیدههایی همچون قمار و عملکرد نظام بانکی و موارد متعدد دیگر، نشان میدهند که چگونه دست نامرئی بازار و ترفندهای بیشمار صاحبان کسبوکار ما را در مسیری قرار میدهد که سودی برایمان ندارد. خب چاره چیست؟ شاید همانطور که برای رایانههای خود در برابر بدافزارها نیازمند آنتیویروس هستیم، باید در برابر فریب طعمهها نیز به بینشی مسلح شویم که ایمنمان کند. این کتاب درباره همین فریبها و بینشهاست.
ایمان یا بیایمانی؟
دین
نویسنده: گئورگ زیمل
مترجم: امیر رضایی
ناشر: نی
١٤٤ صفحه
٢٤هزار تومان
این کتاب مجموعهای است از مکاتبات میان کاردینال ماریا مارتینی از علمای کلیسای کاتولیک و اومبرتو اکو از نویسندگان و متفکران معاصر. درست است که مارتینی از دیدگاه مسیحیت و دین حرف میزند و اکو از بُعد دیگری به رویدادهای جهان و انسان نگاه میکند، اما هر دو درنهایت به یک فصل مشترک میرسند: خدمت به نوع بشر و رعایت حرمت انسان. پرسش اصلی زیمل در این کتاب، دین در دنیای مدرن است. از نظر او بحران دینی مدرنیته، زوال احساس دینی نیست، بلکه این بحران از اینجا سرچشمه میگیرد که احساس دینی بیش از هر زمان وجود دارد.
دیدگاه تان را بنویسید