دنیای بچهها خلاصه شده در کوچههای غریبه با سیاهی آسفالت. خانههای آجری و بلوکی، نشسته میان کوچههای خاکی باریک، آخرین نقطه امن دنیاست. روشنی شبها به عهده تیرهای چراغ برقی است که یک سروگردن بالاتر از خانهها ایستادهاند. سیمهای گرهخورده، برق دزدی را میرسانند به خانهها.
از سالها پیش مردان و زنان «قاسمآباد»، «کریمآباد»، «داییآباد» و «حاجیآباد» به کوچههای تنگ و خاکی پناه بردند؛ به «شیرآباد» بزرگترین محله حاشیهنشین در شمال زاهدان. محله آدمهایی که زندگیشان با زمینهای کشاورزی خشک شد. زنان آسیبدیده و مادران همیشه نگران. مردان بیکار و گاه اسیر اعتیاد. بچههای کار و آدمهای بینام و نشان.
بچگی
بچگی در «شیرآباد» سرگرم بودن با زبالههاست. امید بستن به بستههای فال و دسته گُلهای سر خیابان یا بیهدف تاب خوردن در پیچوخم کوچهها. بچگی «سعید» با خیابان«پیربخش» گره خورد تا همین یازدهسالگی. «ما بیشناسنامهایم. درس خواندن حق ما نبود.» پدر تا پسر نامشان جایی ثبت نیست. نه یارانه دارند نه ردی از نامشان در فهرست کمیته امداد و بهزیستی است. زیر نور برق دزدی یکی از همین خانهها دنیا میآیند، زندگی میکنند و میمیرند. «الف، ب، پ، ت و .....اینها را مدرسه یاد گرفتم. هنوز هم یاد نخستین روزی که مدرسه رفتیم، حالم را خوب میکند.» سعید فکر میکرد باید آجر روی آجر بچیند و ملات بدهد به خورد دیوار، مثل تمام روزهای پدر. نوشتههای روی دیوار و سَردر مغازهها، خطهای کجوکوله بیمفهومی بودند اما مدرسه رفت و حروف را هجی کرد. حالا نامها را میخواند و مینویسد؛ خیابان «آزادی»،«پیربخش». «اینها اسم خیابانهایمان است. قبل از مدرسه یا کوچه بودم یا میرفتم واکسی. هنوز هم میروم، فقط عصرها برای کمک خرج خانه.»دوسالی است مدرسه در مسجد محل رنگ پاشیده به زندگی «سعید» و همکلاسیهایش. یکی دوست دارد معلم شود، آن یکی معمار. عاشقان کامپیوتر هم هستند. هیچکدامشان دیگر به جمع کردن ضایعات، کارگری ساختمان یا پرسه زدنهای بیخودی در خیابانها فکر نمیکنند. «شناسنامه نداشتم، فکر نمیکردم بتوانم مدرسه بروم.»
حامد چندسالی است کفاشی کرده و زیروبم کفشها را خوب میشناسد. چرخ زندگی «حامد» دَهساله و خانواده هشتنفرهاش با پلاستیکهایی که پدر جمع میکند و کفشهایی که او وصلهپینه میکند، میگذرد. «اینجا همه بچهها کار میکنند. اما وضع ما از برادرهای بزرگترمان بهتر است؛ ما درس میخوانیم.» دوست دارد معلم شود. عاشق گچ و تختهسیاه است. از رد گچ روی تخته لذت میبرد. معلم شدن برای «حامد» یعنی نشستن پشت صندلیهای دانشگاهی که حالا معلمش رویش مینشیند. «دانشگاه یک مدرسه بزرگ است. میز و صندلی دارد. یکجایی هم غذا میدهند.» برای اینکه سرذوق بیایند یک تور رفتهاند دانشگاه زاهدان. از آن روز به بعد همه دوست دارند بنشینند پشت کامپیوترها یا چرخ بزنند میان کتابهای کتابخانه. «میگویند قرار است مدرسه واقعی برویم. کوچکتر از دانشگاه آقا معلممان. فکرش هم کِیف دارد.»
مدرسه
ماجرای مدرسه رفتن بیشناسنامههای «پیربخش» با نفت شروع شد. سرمای زمستان نفتهای نذری را روی هم تلنبار کرد تا پیتهای نفت روی چرخدستی در «شیرآباد» تاب بخورند و خانهها را گرم کنند.«چند دوست بودیم و برای محلههای حاشیه نفت جمع میکردیم. یکی از محلهها شیرآباد بود.» غریبگی با مدرسه، ناآشنا بودن حتی با نام خود، آینده مبهم میان خانههای دودزده از کریستال، جرقهای شد برای دور هم جمع کردن بچهها گوشه مسجد محله. «ادریس» و دوستانش به نوبت پای تختهسیاه ایستادند؛ نوشتند و خواندند تا بچهها الفبا بیاموزند. طرح مدرسه بازماندگان از تحصیل سیستانوبلوچستان با سفر محمدباقر نوبخت، رئیس سازمان برنامه و بودجه در شهریور ٩٧ تصویب شد تا بهانهای باشد برای راهاندازی مدرسه. طرح را آموزشوپرورش داد و نخستین مدرسه محله در مسجد تشکیل شد.
خبر در محله پیچید و زمزمهها از تحقق آرزویی گفت که روزی شبیه به معجزه بود. خبر که پیچید ٣هزار و ١٦٥ کودک و نوجوان رویای مداد دست گرفتن و نوشتن نامشان را دوباره زنده کردند تا اینکه پای ٧٠٠دختر و پسر هفت تا پانزدهساله به مدرسه بیشناسنامهها باز شد و ٣٠٠کودک شدند دانشآموزان پیشدبستانی. بزرگترها اما شدند شاگردان نهضت سوادآموزی و پنجشنبه و جمعهها راه مدرسه را در پیش گرفتند تا مدرسه «پیربخش» هزار و ١٨٠ دانشآموز را به آینده امیدوار کند. «نخستینبار به کمک دفتر توسعه و تسهیلگری «شیرآباد» سه هفته ثبتنام انجام دادیم. مکتب کنار مسجد را گرفتیم و شد مدرسه بچهها.»موکت حیاط مسجد، سهماه تمام، شد مدرسه بچهها تا اینکه انشای یکی از بچهها ورق را برگرداند: «نمیخواهم گازوییلکش یا کارگر شوم. دوست ندارم حین کار بسوزم یا به دلیل کارهای خلاف بروم زندان. شناسنامه نداشتن نباید بهانهای برای درس نخواندنم شود.» پسر، آرزو و دلهره همسن و سالهایش را نوشت و سرکلاس انشا خواند و هیچگاه فکر نمیکرد دلهره و رویایش دستبهدست شود تا خیرین، مدرسه گوشه مسجد را شکل و شمایل دهند. ٢٣معلم داوطلب پای کار آمدند به امید گرفتن کُد از آموزشوپرورش. ادریس یکی از آنها بود: «معلمان داوطلب در این دوسال ریالی دریافت نکردهاند، البته سهم سرایدار مدرسه ماهی ٣٥٠هزار تومان میشود.»پسرها به وقت صبح، مدرسه میروند. بعدازظهر وقت تعارف کردن گُلها و فالها به عابران چهارراه است، البته گلچین کردن پلاستیکها و ضایعات هم بهعهده پسرهاست، برای گونیهای سوار بر پشتشان. بعدازظهرها وقت درس و مشق دخترهاست.
«عشق یاد گرفتن سر ساعت بچهها را به مدرسه میکشاند. کارنامه گرفتن برایشان معنا ندارد. حریص آموختناند.» دوسال، مدرسه در مسجد محله بینام و نشان بود و کد نداشت اما کلاسها برگزار شد و برگه امتحانات تصحیح. کلاسهای زبان و کامپیوتر هم بودند. «دانشآموز پایه سوممان حاضر است با کل شهر رقابت کند.» شرط حاضری سر کلاسهای زبان، یاد دادن به سه بچه دیگر در کوچه، هنگام بازی است. کلاسهای برنامهنویسی نهایت هیجان بچههاست. «آرزو دارم این بچهها از مدیران استارتاپی شوند تا کسبوکار خودشان را داشته باشند.» دوره مقدماتی برنامهنویسی روی صندلیهای اجارهای دانشگاه زاهدان تشکیل شد. کامپیوترها شدند دریچه دنیای نو به روی بچهها. یاد گرفتن دنیای صفرویکها همه آرزوی بچههاست.«تجهیزات کم داریم. صندلیها را از دانشگاه آوردیم و در شرکت یکی از دوستان کلاسها برگزار شد.»
فائزه
خبر شروع به کار مدرسه «فائزه» را به وجد آورد و بیکتاب و دفتر راه مدرسه را در پیش گرفت. سال اول مدرسه بود و پسرها روی موکت کف حیاط مسجد درس میخواندند و قرار بود وقتی دیوار کلاسها بالا رفتند دخترها سرکلاسها حاضری بزنند. اما شوق «فائزه» حریف قول و قرار بزرگترها شد. هر روز خودش را به مدرسه رساند و گوشهای از موکت را مال خودش کرد و شد تنها دختر کلاس. مشق نوشت و نقاشی کشید تا زودتر از دخترهای محله الفبا را یاد بگیرد. اما بعد «فائزه» هشت نُهساله حین غذا پختن، سوخت و کسی چیزی از او ننوشت. «فائزه» برای چند لحظه در بیمارستان به هوش آمد و تنها از مدرسه پرسید؛ «مدرسه چه وقت باز میشود؟» او دیگر هیچوقت موکت رنگورورفته حیاط مدرسه را ندید و برای همیشه چشم بر آرزوها و حسرتهایش بست.
کُد گرفتن
قرار است از مهرماه، مدرسه ١٢کلاسه واقعی برای دانشآموزان بیشناسنامه شروع به کار کند. علی مرادی، معاون پیشین ناحیه یک آموزشوپرورش زاهدان به «شهروند» از این مدرسه میگوید: «این مدرسه را مجموعهای خیّر تشکیل دادند، البته کُد گرفتن مدرسه کمی زمانبر شد چون استعلام و بررسیهای آموزشوپرورش نیاز به زمان بیشتری داشت. آموزشوپرورش مدارس وابسته به مساجد را تأیید نمیکند. مدرسه باید وابسته به آموزشوپرورش باشد.» پسرها از مهرماه به مدرسه «محسنین» میروند و دخترها قرار است در مدرسه شهید حججی الفبا را مشق کنند: «از مهرماه یک شیفت از این مدرسه در اختیار این بچهها قرار میگیرد و یک شیفت هم خودمان مدرسه دولتی راه میاندازیم.»
قرار است فاقد شناسنامهها مدرسهدار شوند؛ مدرسهای واقعی با میز، نیمکت و تخته سیاه. زنگ تفریح و ورزش هم هست، آن هم در حیاطی مدرسهای واقعی.«٩٠درصد دانشآموزان این مدرسه فاقد شناسنامهاند. این مدرسه را به کمک «انجیاو»های خارجی میسازیم با امکانات عالی که حتی در مرکز شهر هم نظیرش به چشم نمیخورد.»
عیس ورشویی، مدیر دفتر تسهیلگری و توسعه محلی شیرآباد هم از «پیربخش»، بزرگترین محله فاقدان شناسنامه میگوید. از شمال زاهدان، «شیرآباد» که سالهاست به نقطه آسیبهای اجتماعی بدل شده است. او کمرنگ بودن و کیفیت پایین آموزش را دلیل اصلی بیشتر این آسیبها میداند. ورشویی میگوید: «نزدیک به هشت مدرسه راهاندازی شده در همین شیرآباد. البته نمیشود گفت مدرسه.» بخش خصوصی که ورود میکند خانهای اجاره میشود برای درس خواندن بچهها. آموزشوپرورش تأیید میکند تا کار شکلوشمایل رسمی بگیرد. دفاتر تسهیلگری میآیند به کمک و خانهای استیجاری پیدا میکنند. ثبتنام بچهها هم به عهده این دفاتر است. «پیربخش» تا دوسال پیش مدرسه نداشت تا اینکه بچهها در مسجد محل جمع شدند. همین «محسنین» که قرار است بزرگترین مدرسه باشد در شمال «شیرآباد»»
.خانههایی که مدرسه میشوند، وسعشان قَد میدهد به اندازه دو اتاق خواب. خانه مدرسههایی که قرار است از امسال دوشیفت دانشآموز داشته باشند؛ هر شیفت با ١٥٠دانشآموز. «این مدرسهها برای طرح بازماندگان از تحصیلاند. طرح خاک خورده ازسال ٩٧. بخش خصوصی پای کار آمد و آموزشوپرورش شروع کرد به مجوز دادن. در همین یکسال و نیم حدود ٤هزار دانشآموز رفتهاند سر کلاس.»مدرسه محسنین که دوسالی است در مسجد محل جا خوش کرده، قرار است بزرگترین مدرسه بازماندگان از تحصیل باشد. مدرسهای که قرار است میان خیابان «پیربخش» جا بگیرد و بیشناسنامهها را به آرزوی مدرسه رفتن برساند. «در مساحتی حدود ٢هزارمتر دارند، میسازند. اواخر کارش است. شاید به این مهرماه برسد.»
کُد دانشآموزی به جای کُد ملی
محسن نارویی، مدیر آموزشوپرورش ناحیه یک زاهدان به از طرح تحقیقاتی بازماندگان از تحصیل درسال ٩٧ میگوید. طرحی که نشان میدهد استان سیستانوبلوچستان بالاترین آمار بازماندگان از تحصیل را دارد: «درسال ٩٧ طرح نوشته شد. تصمیم بر آن بود که در همان دوره در حد توان کودکان بازمانده از تحصیل جذب شوند.»نامنویسی اولیه طرح، آمار سه تا چهارهزار نفری بازماندگان از تحصیل را نشان داد. اهمیت موضوع ماجرا را به دفتر نوبخت کشاند تا اینکه بیستم مهرماه ٩٧ بهطور شفاهی دستور شروع طرح داده شد. «برآوردهای اولیه از هزار و چهارصد دانشآموز خبر میداد. قرار شد هر دانشآموز برای یکسال اعتبار یکمیلیونی داشته باشد.» سال ٩٧ بچههای بازمانده از تحصیل شاهد شروع به کار ١٤مدرسه بودند؛ مدارسی در جامجم، قاسمآباد، رسالت، شیرآباد و ... همان سال هزار و هشتصد و بیست دانشآموز سر این کلاسها حاضر شدند تا طرح اجرایی شدن را به خود ببینند. «برای این مدارس از فضای خانههای استیجاری استفاده شد. همه ١٤ مدرسه همانسال کُد گرفتند.»سال ٩٨ این مدارس سروسامان گرفتند و وضع بهتر شد تا اینکه تعداد دانشآموزان جذب شده به ٣هزار نفر رسید. تعداد باقیمانده از این جمع هم شدند دانشآموزان مدرسه محسنین. «مدرسه بخشی از مسجد بود
. فضای امنی نبود، نوسازی تأییدیه فضا را نداد و نتوانستیم کُد بدهیم.»هفتصد- هشتصددانشآموز بازمانده از تحصیل و بیشناسنامه امید بسته بودند به درس خواندن گوشه مسجد محل. معلم کلاسهای این دانشآموزان هم خیرین بودند. بهمن ٩٨ تصمیمها بر آن شد تا مدرسهای دولتی در «پیربخش» ساخته شود؛ برمبنای استانداردها و مهندسی شده. «سه کوچه پایینتر از مسجد، مدرسه ساخته شده و دانشآموزان از مهرماه میروند آنجا. ٩٦درصد این دانشآموزان بیشناسنامه و مدارک هویتیاند، البته اتباع مهاجر هم میانشان هستند.»دانشآموزان فاقد مدارک هویتی برای سرکلاس رفتن باید اول به فرمانداری سر بزنند، فرم پر کنند و مشخصات اولیایشان محرز شود تا کُد دانشآموزی بگیرند بهجای کد ملی.«هرسال این کد دانشآموزی تمدید میشود. به دلایل امنیتی هرسال این دانشآموزان پایش میشوند و کُد جدید میگیرند.»
مهر که بیاید دانشآموزان محسنین بعد از دوسال مسجدنشینی، میروند مدرسه.«تازه از نوسازی تحویل گرفتهایم. مدرسهای که مرکز شهر هم نظیرش پیدا نمیشود. ما دانشآموزان را از طریق مساجد، شورایایها و دفاتر تسهیلگری شناسایی میکنیم. در این دوسال سه مدرسه دیگر هم ١٤تای قبلی اضافه شده است.» نارویی از ١٦هزار دانشآموز بازمانده از تحصیل میگوید که تنها ٤هزار نفرشان جذب این مدارس شدهاند.«حاشیه شهر زاهدان رشد ٦برابری نسبت به استانداردهای کشوری دارد. بهعنوان مثالسال گذشته ما ٦هزار کلاس اولی داشتیم و امسال ٩هزار نفر متقاضی شدهاند.» رشد جمعیت بالا، تراکم ٤٣ نفری کلاسهای درس و کمبود نیرو و پایین بودن اعتبارات دغدغههای آموزشوپرورش سیستانوبلوچستان است. «متاسفانه مسائل موجود اجازه نمیدهد تمام بازماندگان از تحصیل را جذب کنیم. کمبود نیرو هم هست برای همین مجبوریم از خرید خدماتیها بهره ببریم. طبق قانون ٣، ٤، ٥ و ٦توسعه.»
دیدگاه تان را بنویسید