جناح سیاسی یا جناح سیاستی؟ چرا جناحهای ما سیاسی رفتار میکنند و سیاستی عمل نمیکنند و ثبات گفتمانی ندارند؟ سیاستیعملکردن، یعنی اینکه حزب دموکرات آمریکا همواره دنبال آزادیهای بیشتر، منافع طبقات ضعیف و حقوق اقلیتهاست؛ حزب جمهوریخواه نیز اصولا دنبال توسعه اقتصادی، مالیات کمتر برای سرمایهداران و توجه به صنایع، بهویژه تولید و فروش صنایع نظامی است. تا حالا دیده نشده حزب کارگر انگلیس، طرحی بدهد که منافع سرمایهداران را تأمین کند یا در تضاد با منافع طبقات ضعیف اجتماعی باشد. متضاد آن، سیاسی عملکردن است؛ برای مثال حزب کارگزاران با خاستگاه راست و تکنوکرات، در انتخابات 76 بهجای ناطقنوری، با خاتمی جناح چپ همپیمان میشود یا مؤتلفه راست بازار، از احمدینژاد با شعارهای سوسیالیستی حمایت میکند. افکار عمومی ایران انتظار طبیعی دارند؛ جناحهای سیاسی کشور برنامه سیاستی داشته باشند و برای حفظ یا تصاحب قدرت، از این شاخه به آن شاخه نپرند. ماجرای دوجناحیشدن سیاست در ایران، از همان پاییز سال 1360 شکل گرفت. تابستان خونین سپری شد و برنده زورآزمایی، حزب جمهوری اسلامی بود. درون حزب، مشخصا دو گروه چپ و راست بهتدریج پررنگتر شدند و این وضعیت تا غیرفعالشدن حزب ادامه داشت. در دوران جنگ، جناح چپ، دولت مهندس موسوی و اطرافیان بنیانگذار انقلاب بودند که اقتصاد دولتی و روحیه استکبارستیزی داشتند. بخش بزرگی از این سیاستها، عاریتگرفته از ایدئولوژی گروههای پرتعداد مارکسیستی بود که آن را بهنوعی اسلامیزه کرده بودند. البته جناح راست هم تحت تأثیر قرار گرفته بود؛ اما کمتر و بیشتر به ارزشها، سنتها و رعایت دقیق شئونات دینی توجه و بر آنها تأکید میکرد.
هرقدر زمان گذشت و جنگ مسئله اصلی شد، اختلاف این دو اردوگاه سیاسی که در آن چپها دست برتر را داشتند، مشخصتر به نظر میرسید؛ حتی شایع شد از مرکز دستور دادند روزنامه رسالت، ارگان جناح راست، در جبههها توزیع نشود. در سال 1366، یک سال قبل از پایان جنگ، رهبر انقلاب پذیرفت «مجمع روحانیون مبارز»، از نهاد سنتی روحانیون سیاسی، یعنی «جامعه روحانیت مبارز» مستقل شود. بعد از رحلت امام و وقایع بعد از آن، بهتدریج جناح چپ به محاق رانده شد و تا انتخابات 1376 غالبا در حاشیه بود. انتخابات دوم خرداد، در حالی انجام میشد که آمریکا تحریمهای مهمی را شروع کرده و برخلاف سیاست رسمی تنشزدایی دولت سازندگی، منازعات در ارتباط با اروپا و آمریکا اوج گرفته بود. چنین به نظر میرسید که نظر اصلی، پیروز حتمی ناطقنوری است و سایر نامزدها صرفا برای گرمکردن تنور انتخابات پذیرفته شدهاند. پیروزی غیرمنتظره محمد خاتمی، حاصل اتحاد و انگیزه نیروهای چپ و اختلاف در اردوگاه راست و نارضایتی رئیس دولت سازندگی از پیشامدهای سیاسی بود. یک سال قبل از آن، کارگزاران سازندگی از بدنه راست جدا شده و پیروزی دلچسبی در انتخابات مجلس پنجم به دست آورده بودند. کشمکش میان چپ و راست، همواره با فرصتسوزی همراه بوده است. برآیند نیروی این دو گروه عمده سیاسی، همدیگر را خنثی کرده و عملا در اقتصاد و سیاست درجا زدهایم. اکنون فقدان ثبات گفتمانی، مردم را از دولتهای دو قطب ناامید کرده است. گفتمان عدالتخواه دولت میرحسین و طیف چپ دهه 60، با چند تغییر پارادایم به آزادی، جامعه مدنی و شفافیت رو به زوال رفته و تولد جریان سوم عدالتخواه نیز همین نابسندگی تاریخی را نشان میدهد. طیف راست هم از نزدیکی بازار و غرب، به غربستیزی و دفاع از ارزشها و برساختن ایدئولوژیهای دفعی و تقلیلدهنده جریانات، با سرعت بیشتری دارد رو به زوال میرود. اینک در ذهن غالب مردم ایران، این تصور ایجاد شده که با گذشت این همه سال، نه اصولگرایان و نه اصلاحطلبان، عملا توان حکمرانی خوب که رفاه و آسایس عمومی را در پی داشته باشد، ندارند. دلیل این امر، برخورد سیاسی بهجای برخورد سیاستی بوده است. این تصور عامه مردم، با شکست سیاستهای اقتصادی دولت روحانی بسیار تقویت و منجر به خلق شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» شده است. جناحها با مشاهده مشارکت ضعیف مردم در انتخابات مجلس یازدهم، دنبال عناوین راه سوم و خط جدید و نظایر آن هستند تا در انتخابات سرنوشتساز 1400، آب رفته را به جوی بازگردانند؛ اما به نظر میرسد افکار عمومی آزموده، بعید است خام شوند. جناحهای سیاسی برای تقویت نظام و پایداری نظام سیاسی، باید برنامهای سیاستی داشته باشند. باید برای مردم مشخص باشد وقتی به یک رئیسجمهور رأی میدهند، عملکردش براساس برنامه سیاستی باشد، نه آنکه به اقتضای زمان، حرکات پاندولی اتفاق بیفتد. این جریانهای سیاسی و نه سیاستی، عملا خودشان را گاز میگیرند و کمکم میخورند و میتراشند؛ چون ثبات گفتمانی ندارند. در حکمرانی خوب، محسن نوربخش راست با محمد ستاریفر چپ، قابل جمع نیستند؛ اتفاقی که در دولت اصلاحات شاهد بودیم؛ دولت نمیتواند در اقتصاد راست باشد و در فرهنگ، چپ. تداوم چنین اشتباهاتی، کشور را با آسیبهای جدی مواجه میکند. آنچه مردم میخواهند، این است که دولتی قدرتمند، خوشنام، دارای اعتبار بینالمللی و توانمند در بهبود اقتصادی سر کار بیاید. چنین مشخصاتی در شخصیتهای احتمالی نامزدی ریاستجمهوری دیده نمیشود. اصولگرایان و اصلاحطلبان، تضادها را به جایی رساندهاند که هر دو، دیگری را خائن و عامل بدبختی میخوانند و بهواقع خواهان نابودی و حذف رقیب از صحنه سیاسی هستند. با این افق نمیتوان انتظار انتخاباتی پُرشور و امیدآفرین را داشت. افکار عمومی، بهویژه بدنه جوان جامعه، تحت تأثیر رسانههای بیشمار مجازی، توقعات فزایندهای یافته است و ابزارهایی به دست آورده که رامکردن و خامکردنشان، صعب و دشوار خواهد بود و اثرگذاریهای بیرونی مزید بر علت خواهند شد. پس ماجرا تمام نیست و راه گذار از چنین شرایط ناپایداری، برنامه سیاستی و پرهیز از برنامه سیاسی، پایداری بر اصول، آشتی ملی و گذار از توهمات سیاسی و پذیرش واقعیت صحنه خواهد بود؛ کاری که برای پیرسالان دو جناح، حکم سم را خواهد داشت. شاید برای خاطر ایران عزیز، مردم شاهد این ازخودگذشتگی باشند.
منبع : شرق- قادر باستانی-پژوهشگر
دیدگاه تان را بنویسید