"نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی - نویسنده و روان شناس - از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته. او هم اکنون با علائم کرونا در خانه بستری و حالش رو به بهبود است.
لینک قسمت های قبلی این روایت واقعی در زیر همین مطلب است.
***
الان سه روزه که در بیم و امید داشتن و نداشتن کرونا به سر می برم و حالا دیگه احساس تنگی نفس واقعا داره اذیتم می کنه.
موندم برگردم تهران یا همینجا برم بیمارستان و تست بدم؟ خانوادم هنوز داغدار هستند و تهران و تنهایی سخته براشون، هر چند اینجا هم خونه ی کسی نمیرن ولی خوب دلشون خوشه، چند تا فامیل تو شهر هست. اما اگر واقعا کرونا داشته باشم سمنان موندن هم سخته، به ویژه که مادر خانمم تو بیمارستان همین شهر فوت کرده و حالا همه از بیمارستان کرونای شهر می ترسیم!
درنگ اما دیگه جایز نبود، با خانمم رفتم بیمارستان کوثر و علایمم رو جلوی در به قسمت تریاژ گفتم. اکسیژن خونم 97 بود و تب هم نداشتم. فکر می کردم میرم پیش دکتر برای معاینه. اما یک پرستار کاملا پوشیده با لباس و کلاه و دستکش و عینک و ماسک و... آمد جلو و گفت: "جایی نرو ،بنشین تا بیام!"
خودش رفت پیش دکتر و شرح حالم رو بدون حضور من داد و دکتر هم برام سی تی اسکن نوشت. دستور دکتر رو داد بهم و گفت:" بلند شو بیا اینجا ! این نوار زردو می بینی؟ همینو برو میرسی به سی تی اسکن."
رفتم و دیدم هیچ کس نیست. درو زدم ، یک خانمی درو باز کرد و دید نسخه آزاده. گفت : " چون بیمه نیستی ، صد و خورده ای پولش میشه، بازم می خوای سی تی بدی؟ یا کنسلش کنم؟"
- بله خانم میخوام سی تی بدم.
با خودم گفتم یعنی یه عده به خاطر همین صد و خورده ای حاضر نمیشن یا مجبورن سی تی بدن و کنسل می کنند؟ خوب اگر کرونا داشته باشند چی؟
افسانه رفت صندوق و پول رو واریز کرد و برگشت. در اتاق سی تی اسکن باز شد و اون خانم متصدی یک سفره ی یک بار مصرف داد بهم و با نشون دادن دستگاه گفت: "سفره رو اینجا پهن کن و روش بخواب ! سعی کن به هیچ جا مالیده نشی ، خیلی آلوده است اینجا!"
تمام دستگاه خیس بود از مواد ضد عفونی کننده. چشمامو بستم قطره ای از این مواد نریزه تو چشمم ، چون خودش معلوم نبود چی باشه؟! بالاخره بعد از چند بار نفس عمیق کشیدن و اتمام کار رفتم جلوی اتاق دکتر که دیدم دو سه نفر دکتر جوان و احتمالا دانشجو نشسته اند و در حال مشورت اند.
یکی از آنها گفت: "جلو نیا، جلوی در اتاق وایستا ". بعد هم یک صندلی گذاشتن جلوی در که دیگه کسی نتونه وارد اتاق پزشک بشه.
چند دقیقه ای صبر کردم و جواب سی تی اسکن آمد . دکتر که خودش هم انگار مریض یا بی حال بود ، در حالیکه دستش رو روی سرش گرفته بود، یه نگاهی به صفحه ی مانیتورش انداخت و بعد از بالا و پایین کردن تصویر گفت: "منفیه ، مشکلی نداری برو. "
گفتم پس این تنگی نفس به خاطر چیه ؟ دکتر هم در حالیکه کاملا بی حال و کلافه بود با صدای خستش گفت : "نمی دونم، کرونا نداری، برو اینجا نایست ، کرونا می گیری!"
من و افسانه خوشحال از اینکه کرونا نداریم از در اورژانس دویدیم بیرون، بارون تندی می آمد و به سرعت و با خوشحالی آمدیم منزل.
به یاسمن گفتم :" بابا !دمپایی حمام رو بیار ، من پاهام آلوده است . یه راست برم حمام ". رفتم و لباسام رو انداختم تو یک پلاستیک و درش رو گره زدم تا افسانه بندازه تو ماشین.
از حمام که بیرون آمدم از یک طرف خوشحال بودم و از یک طرف با خودم می گفتم : "چرا تنگی نفس دارم؟ چرا بدنم درد می کنه؟ خوب حالا خوبه کرونا ندارم ، هر چی باشه تا فردا خوب میشه !"
اما تا فردا وضعیت من بدون هیچ تغییری ادامه داشت و نهایتا دوباره رفتم بیمارستان خصوصی سینا ، جلوی در گفتم تنگی نفس دارم . مسول تریاژ گفت : "برو کوثر ، اینجا تنگی نفس پذیرش نداریم". گفتم : " خوب دیشب رفتم سی تی هم دادم اما منفی بوده." گفت : " خوب دیشب منفی بوده ، بازم برو شاید امروز درگیر شده ریه هات !"
گفتم: " یه دکتری نیست منو ویزیت کنه؟ " گفت: " نه ، طبق پروتکل به ما گفتند هر کس تنگی نفس داره راهش ندیم داخل!"
دوباره برگشتم منزل اما چون واقعا احساس درونیم این نبود که خوبم، با پزشک خانوادگی مشورت کردم و برام یک نسخه نوشت که شامل آزیترومایسین ، شربت تئوفلین جی ، قرص ناپروکسن و اسپری سالبوتامول بود. با وجود اینکه داروها رو استفاده می کردم اما وضعم بهبودی نداشت.
روز پنجم و ششم همین جور گذشت و مرتب وضعیتم داشت بدتر می شد. دیگه مطمئن شده بودم یک مشکلی هست. دوباره با پزشک خانوادگی مشورت کردیم و یک آزمایش نوشت و با واتس اپ فرستاد:
آزمایش CRP ،ESR ، LDH و CBC .
صبح هفتم فروردین ماه به صورت ناشتا رفتم آزمایش رو دادم و دو ساعت بعد جواب رو گرفتم . برای دکتر فرستادم CRP مثبت بود ، ESR روی عدد 17 بود که به صورت نرمال نباید از 15 بیشتر باشد. مابقی خوب بود ، مثلا لنفوسیت خون که برای دکتر مهم بود 22 بود و این عدد نرمالی بود. درباره ی مثبت بودن CRP و دو واحد بالا بودن ESR هم دکتر شک داشت، چون ممکن است در آنفولانزا هم همین وضعیت باشد و اینها مشترک است بین کرونا و آنفلولانزا. قرار شد با چند نفر از همکاران پزشکش از جمله پزشکی که در بیمارستان امام خمینی تهران مشغول درمان بیماران کروناست مشورت کند و ببیند چه باید کرد.
پس از چند ساعت مشورت گفت :" از این آزمایش دقیقا نمیشه گفت کرونا داری ، اما دو نفر از پزشکان گفتند بهتر است درمان هیدروکسی کلروکین که الان در پروتکل های وزارت بهداشت برای درمان کروناست را شروع کنید و دو نفر هم گفتند نیاز نیست!"
انگار به جز من، پزشکان هم دو به شک بودند و من هم فقط منتظر بودم حالم همینجوری بهتر بشه!
به شدت دم نوش پرتقال ، لیمو ، زنجبیل و عسل رو استفاده می کردم . اما از عصر حالم بد شد و حالت تهوع هم اضافه شد . علی باجناق کوچک ترم گفت : "چرا دکتر نمیری ؟"
گفتم: " بیمارستان کوثر رفتم گفتند کرونا نداری و حتی نسخه ای هم ندادند و حرفی هم نزدند ، سینا هم می گوید چون تنگی نفس داری ما پذیرش نمی کنیم. کجا برم ؟ من جای دیگه بلد نیستم تو سمنان."
علی گفت بیا بریم خاتم الانبیا، فورا رفتیم و آزمایش را هم بردم . دکتر آزمایش را دید و گفت همه چیز خوب است ، یک سرم و آمپول ضد تهوع نوشت . تزریق کردم و حالم واقعا خیلی بهتر شد. شب با حال خوش به منزل آمدم و در حالیکه خوشحال بودم که فقط یک حالت تهوع بوده و تمام شده، خوابیدم.
ادامه دارد...
دیدگاه تان را بنویسید