سید محمد امین طباطبایی
آموزش همواره به عنوان یکی از اساسی ترین پایه های توسعه به ویژه هنگامی که جوامع در وضعیت در حال توسعه باشند از اهمیت برخوردار بوده است با این حال این واقعیت میدانی که در اولویت بندی نیازهای اضطراری و اولیه آموزش عمدتاً نیازی فوری تلقی نمی شود سبب شده است تا در سالهای اخیر یک دستور کار تازه در این حوزه به اولویت سیاستگذاری تبدیل شود.
بر این اساس آموزش رسمی و متناسب ساختن آن با شرایط کشورهای در حال توسعه دارای اهمیت می شود همانند بسیاری دیگر از مسائل مربوط به دنیای توسعه اگر به تجربه کشورهای توسعه یافته امروز که خود زمانی پله های نردبان توسعه را طی میکردند نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد که بر اساس آن دو رویکرد کلی در حوزه تولید محتوای درسی برای آموزش رسمی وجود داشته است. یکی چاپ و توزیع به شیوه متمرکز و دیگری غیر متمرکز.
منظور از متمرکز تعریف و توزیع یک بسته آموزشی واحد و سراسری برای تمام نظام آموزشی و پرورش است. شیوه غیر متمرکز اما به صورت یک برنامه درسی ملی تعریف می شود بدین معنی که اهداف مشخصی برای هر مقطع و پایه تحصیلی دارد و در هر موضوع آموزشی آموزگاران می کوشند به اهداف تعیین شده در پایان هر سال دست یابند و بدین ترتیب هیچ اجباری برای استفاده از یک کتاب درسی مشخص در این شیوه وجود ندارد و آموزگاران آزادند تا کتاب و محتوایی را که مناسب آموزش میبینند برگزینند. البته مادامی که آن محتوا چارچوب اهداف تعیین شده برنامه درسی ملی باشد.
بر این اساس میتوان دو تعریف کلی از کتاب درسی و کتاب غیر درسی ارائه داد که برای ادامه بحث حاضر ضروری است: کتاب درسی به کتاب هایی اطلاق می شود که از سوی سازمان مشخصی (برای مثال دفتر تالیف کتب درسی وزارت آموزش و پرورش در ایران ) به چاپ می رسند.
همانطور که اشاره شد این کتابها مبنای عمل نظام آموزش رسمی در مقاطع مختلف هستند در مقابل کتاب غیر درسی کتاب هایی هستند که به عنوان مشوق در مسیر آموزش و یادگیری مورد استفاده قرار می گیرند. عمدتاً در نظامهای آموزشی برنامه محور و نه کتاب محور نقش مهمی دارند بدین معنی که تسهیل کننده اهداف تعیین شده در برنامه هستند. این اهداف با سطح مقطع و پایه مورد نظر میتواند زمینه ها و حوزه های مختلفی همچون پرورش مهارت های ذهنی اجتماعی و حتی هیجانی را در بر گیرد. بهبود تصمیمگیری و حفظ و ارتقای روابط بین فردی از دیگر مولفههای این برنامه و کتابهایی است که مرتبط با آن انتخاب می شود.
تصویر کلی
اگر به سوال ابتدایی نوشتار بازگردیم باید یک بار دیگر آن را این طور چارچوب بندی کنیم که محتوای ارائه شده در قالب این دو شیوه به مهارت افزایی و بهبود قابلیتهای معیشتی دانش آموزان در آینده منجر می شود. وقتی در این سطح صحبت می کنیم منظور عمدتاً مهارت ها و توانایی هایی است که احتمالاً یافتن شغل یا پیش رو نهادن فرصتهای بهتر آموزش عالی یا حرفه ای را برای دانش آموزان فراهم می سازد .
بر این اساس در اسناد بالادستی و بنیادین کشورها فارغ از اینکه کدام یک از دو شیوه فوق را برای آموزش رسمی در میگزینند باید اهداف و سیاستگذاریهای کلیه قید شده باشد، به عبارت بهتر نظام آموزش باید بداند که دانش آموزان را به سمت چه هدفی و در چه مسیری آماده می سازد آنگاه می توان قضاوت کرد که محتوای ارائه شده تا چه اندازه همراستا با اهداف کلی است.
از این منظر در صورتی که وضعیت آموزش به ویژه در کشورهای در حال توسعه را مد نظر قرار دهیم در خواهیم یافت که یکی از اساسی ترین مسائل که باعث ضعف نظام آموزشی میشود غیر کاربردی بودن مباحثی است که در قالب نظام آموزش
رسمی یاد داده می شود. این غیر کاربردی بودن البته دو وجه دارد در برخی موارد محتوای ارائه شده متناسب با نیازهای دانش آموزان در آن سن و مقطع خاص نیست و فرصت رشد و نمو و فکری و ی را از دانشآموز سلب میکند.
اما مهمتر از آن این است که در چنین جوامعی اساساً آموزش یک مسئله دیر بازده و همزمان دارای بازه اجتماعی پایین از لحاظ درآمدی محسوب میشود. از همین روست که افراد تاثیر ملموس افزایش آموزش بر زندگی خود را در سطح فردی
چندان محسوس تلقی نمی کنند، در حالیکه مسئله صرفاً فردی نیست تصویر بزرگتری در میان هست بازدهی اجتماعی پایین افراد را بر آن می دارد تا به جای تحصیل در آموزش رسمی به سراغ یادگیری مهارت هایی بروند که در حال حاضر برای آنها کسب درآمد داشته باشند یا حداقل چشمانداز روشنتری از احتمال یافتن شغل را پیش روی شان بگذارد.
این مسئله به خصوص در مورد اجتماعات کوچک محلی که با فقر دست و پنجه نرم می کنند شایع تر است، چرا که اساس آن هم در لحظه نسبت به تامین نیازهای اولیه خود ناتوانند و هم آموزش رسمی عمدتاً در این جوامع رایگان نیست و هزینه هایی در بر دارد.
پرداخت این هزینه ها مستلزم جایگزینی در هزینه های اساسی زندگی است از همین رو محتوای نظام آموزشی در کنار سایر مشخصه های اجتماعی از اهمیت بالایی برخوردار است و این وضعیت البته فقط به کشورهای در حال توسعه محدود نمیشود، کشورهای توسعه یافته به ویژه در دهههای اخیر برنامه ها و شیوه های نوآورانه مختلفی را در این حوزه در معرض نقد و بررسی گذاشته اند .
تمرکز اکثر این پژوهش ها و روش ها عمدتاً بر روا بودن و متناسب بودن محتوای نظام آموزشی با نیازهای زندگی از طریق سنجش تاثیر گذاری آنها بر مهارت های تفکر خلاق نقادانه و همینطور مهارتهای ارتباطی و اجتماعی بوده است. در واقع این پژوهش ها به جای بررسی و مقایسه میزان اثربخشی دو شیوه متمرکز و غیر متمرکز بر میزان مفید بودن محتوای تدریس شده تمرکز دارند در عین حال مسیری از پژوهش ها و مقالات هم به سراغ تاثیر به کارگیری کتب غیر درسی به جای یک کتاب واحد رفتهاند.
جمع بندی این قبیل پژوهش ها اغلب این است که حتی اگر نظام آموزشی برنامه محور باشد بهتر است یک کتاب به عنوان مبنای تدریس قرار داده شود تا سایر کتب به عنوان کمک آموزشی و غیر درسی بتوانند در آن محور جلو بروند. البته در اینجا منظور از کتاب الزامات کتابی واحد و سراسری نیست بلکه همچنان آموزگار در انتخاب کتاب تصمیمگیرنده است. از جمله مزایایی که برای این رویکرد یاد شده است، تقویت جنبه مطالعاتی برای دانش آموزان به ویژه در مقاطع بالاتر است. در ادامه نوشتار به بررسی جزئی طرح برخی از بینش های برآمده از این پژوهش ها می پردازیم.
کتاب درسی زیر ذره بین
فارغ از جنبه مهارتآموزی و اثربخشی اجتماعی در آینده برای دانش آموزان در این قسمت از حیث تخصصی آموزش می توان به محتوای کتب درسی نگاهی دوباره انداخت. یکی از اصلی ترین چالش های این حوزه چنین بیان می شود که محتوای بسیاری بدون آنکه توضیح کامل ای در بر داشته باشد در کتب درسی گنجانده شده است و به عبارت بهتر کتابهای درسی بار زیادی را بر محفوظات می گذارند و برای آن قسمت های مفهومی هم توضیح عمیق و دقیقی ارائه نمی دهند تا برای درک دانش آموز کافی باشد.
نقص اصلی این قبیل محتواها این است که بار اصلی آموزش به دوش آموزگار می افتد و همین امر سبب می شود تا کیفیت دریافت مطالب به طرز قابل ملاحظه ای به کیفیت تدریس وابسته شود.
در این صورت نمی توان انتظار داشت که تمامی دانش آموزان مشغول به تحصیل در یک نظام آموزشی از حداقلی از استانداردهای آموزشی از نظر یادگیری محتوا بهره مند شوند . بنابراین به روز بودن و مرتبط بودن و شفاف بودن محتوا های ارائه شده در نظام آموزشی ذیل کتب درسی از اهمیت بالایی برخوردار است، اگر یک گام جلوتر بیاییم در مورد دانش آموزان دبیرستانی می توان این سوال را پرسید که سطح سختی تمرین های موجود در کتاب درسی آنها تا چه اندازه به پرورش ذهنیت خلاق و مهارت های فکری شان کند برخی پژوهشها در این حوزه نشان می دهند که سطح پیچیدگی تمرینها سنخیتی با مرحله رشد فکری و چالش های مربوط به تفکر نقادانه دانشآموزان ندارد .
از همین رو توصیه اصلی این است که تمرین ها به ویژه در مقاطع پایانی نظام آموزشی به گونه ای طراحی شود که قدرت تحلیل و ارزیابی دانش آموزان را بالا ببرند، نباید فراموش کرد که دانش آموزان سه سال پایانی نظام آموزشی حتی اگر بنا باشد به دانشگاه نروند هم به مهارت هایی برای زندگی اجتماعی و یافتن شغل نیاز دارند که نیازمند پرورش قوه خلاقه و تحلیل گری آنهاست.
دیگر در این حوزه ارائه تعریف دقیق از کتاب غیر درسی و تاییدیه گرفتن آن برای تدریس در کنار کتاب اصلی است. مسلماً
این دشواری و نظام کتاب درسی محور مرتبط می شود اساسا انتخاب کتاب کمک درسی که به مهارت های مختلف کمک کند به موضوعی فرد محور تبدیل میشود بدین معنی که از جایی به جای دیگر بر حسب صلاحدید آموزگار متفاوت خواهد بود. این مسئله در نظام های آموزشی مبتنی بر برنامه درسی با هدف گذاری دقیق و جزئی برای هر سال تحصیلی تا حد زیادی پوشش داده شده است، بدین معنی که هر چقدر هم که کتاب های انتخابی از آموزگاران متنوع و متفاوت باشد در نهایت همگی باید به زیر هدف ها و شاخص های تعیین شده برای یک مقطع تحصیلی خاص کمک کنند چرا که آن هدف ها معیار ارزشیابی هستند. اما به طور کلی نمی توان انکار کرد که کتابهای غیر درسی به ویژه با نام آموزشی مبتنی بر کتاب درسی نقشی اساسی در علاقه مند ساختن دانش آموزان به مطالعه و کنجکاوی در یافتن علاقهشان ایفا می کند .
در اکثر موارد همین مشوق محتوای غیر درسی می تواند مسیر را پیش روی دانشآموزان بگذارد چه انتخاب های شغلی آیندهاش را در نهایت وسیع تر سازد ترفندی که بعضاً در این نظام های آموزشی مورد استفاده قرار می گیرد همراستایی محتوای غیر درسی با کتاب اصلی درسی است به طوری که اطلاعات اضافه تر یا زاویه دید تازه تری را پیش روی دانش آموز بگذارند. این مسئله به ویژه در دروسی مانند علوم و ادبیات حائز اهمیت است .
دسترسی به امکانات آموزشی
در هر دوره آموزشی یاد شده و دسترسی به امکانات آموزشی مرتبط با محتوای درسی به شدت مهم است. از آنجا که بحث فعلی ما به کتاب مربوط میشود دو نکته را میتوان به عنوان مکمل در این حوزه در نظر گرفت: اول کتابخانه های کلاسی و دوم محتوای کمک آموزشی دیجیتال برای دانش آموزان.
کتابخانه های درسی در مقاطع پایین حتی میتوانند برای دانشآموزان جذابیت بصری به همراه داشته باشند و آنها را ترغیب کنند که به سمت مطالعه پیش بروند هرچه اما به مقاطع بالاتر می آییم تنوع محتوای موجود در کتابخانه در کنار هم روستایی آن با محتوای درسی مهم تر می شود البته گاهی هم کتابی متفاوت با یکی از دروس اصلی مدرسه میتواند بینشی جدید پیش روی دانشآموزان بگذارند. این امر به ویژه در مقطع دبیرستان و در حوزه مطالعات اجتماعی می تواند تعیین کننده بخشی از دغدغه های آتی دانش آموزان باشد.
از همین رو در مجموع احتمال به کتابخانههای کلاسی و آموزشگاهی به عنوان راه حلی مکمل درکنارکتاب درسی اصلی میتواند راهگشایی بخش از مسیر کنجکاوی دانشآموزان باشد البته حتی این امکان هم به تنهایی کافی نیست بلکه تلاش اصلی باید بر ایجاد ساز و کاری باشد که کتابخانه را به محیطی پویا در مدرسه بدل کند این انگیزه میتواند در ابتدا از سوی آموزگار ایجاد شود بدین صورت که پژوهش های کلاسی و پرسشهای دانش آموزان را به کتابخانه و کتابخوانی ارجاع دهد. شاید در همین جاست که نظام آموزشی مبتنی بر برنامه درسی دست آموزگار را برای ارائه محتوا باز می گذارد در واقع همانطور که اشاره شد مادامی که این محتوا به ایجاد مهارت های یاد شده زیر اهداف آموزشی مربوط به هر مقطع
کمک کند مثمرثمر خواهد بود. محتوای دیجیتال و تسهیلات کامپیوتری نیز می توانند و باید نقش قابل توجهی در جاری ساختن انتقال مفاهیم به دانش آموزان بازی کنند البته مسلماً در اینجا مسئله بودجه و امکانات زیر ساختی مطرح است اما حتی در مناطق کم برخوردار از نقش گوشی های هوشمند تلفن همراه یا پلتفرم های ارتباطی برای انتقال محتوای آموزشی نباید غافل شد.
همین که دانش آموز برای یادگیری در چارچوب کلاس به منبعی به نام اینترنت دسترسی داشته باشد افق به مراتب بزرگتری در تنوع محتوای آموزشی در اختیارش می گذارد که دیگر صرفاً به آموزگاران وابسته نیست و خود می تواند جستجو گر باشد، در عین حال آموزگار نقش اساسی در بنیادی ساختن این مفاهیم در ذهن کودکان و نوجوانان دارد، به علاوه مهمترین مسئله ای که تقابل دو شیوه آموزشی یادشده را پررنگ تر می سازد گلایه ای است که اغلب به درستی از سوی دانش آموزان در نظام مبتنی بر کتاب درسی مطرح می شود و آن کمبود وقت است؛ به عبارت بهتر اکثر وقت دانش آموزان با محتوایی از جنس آن چه در ابتدا به کاستی های آن اشاره شد پر شده است.
کمبود وقت دلیل عمده عدم مطالعه غیر درسی دانش آموزان است. از طرفی رابطه معناداری میان راهنمایی معلمان و میزان مطالعه غیر درسی وجود دارد به عبارت دیگر معلمان می توانند با تغییر در روش تدریس دانش آموزان را برای فهم بیشتر مطالب کتاب های درسی به کتابهای غیردرسی هدایت کنند.
در کنار این در نظام های آموزشی مبتنی بر کتاب درسی محتوایی تحت عنوان کتاب کمک آموزشی ظهور کرده است که ادعای ایشان در توضیح و تبیین ساده تر و دقیق تر مفاهیم کتاب درسی و هدف موفقیت در ارزشیابی های مختلف است. این همان جایی است که مبهم بودن و عمیق نبودن مطالب کتاب های درسی می تواند پتانسیلی را برای وجود چنین کتابهایی فراهم سازد کتاب هایی که فهم جدید شاید به دانش آموزان عرضه نکنند و تنها پرکننده خلاصه یک کتابی درسی با کیفیت هستند.
ذکر این نکته از این جهت ضروری است که باید بین این نوع کتب و کتبی که در نوشتار حاضر تحت عنوان کمک درسی مدنظر است تمایز قائل شد علاوه بر این هر چه به مقاطع بالاتر می رویم اهمیت روشن و شفاف بودن مطالب کتاب درسی بیش از پیش آشکار می شود؛ چرا که ارزشیابی های مهم تری پیش از ورود به دانشگاه پیش روی دانش آموزان وجود دارد. اینکه سنین نوجوانی برای یادگیری مهارتهای اجتماعی و ارتباطی بسیار کلیدی تر هستند در همین جاست که این دغدغه مطرح میشود که این سنین را چگونه و با چه محتوای آموزشی باید سپری کرد نظام آموزشی اساساً به این سوال باید پیش از تدوین هرگونه برنامه یا کتاب درسی پاسخ بدهد.
سخن پایانی
با مرور آنچه گفته شد می توان دریافت که حداقل دو مسئله اصلی در بحث آموزش مطرح است اول کیفیت محتوا و اثربخشی شیوه های مختلف آموزشی در رشد و توسعه فردی، دوم هم راستای این محتوا با سیاستگذاری اجتماعی و امکان اشتغال در آینده هر دوی این موارد الزامات خاص خود را دارند که کم و بیش به آنها پرداخته شد.
به عنوان نکته پایانی باید گفت توسعه از منظر انسانی و اجتماعی امری چند بعدی است که آموزش به ویژه آموزش رسمی یکی از ارکان اصلی آن محسوب میشود. تجربه بشر حداقل نیم قرن گذشته نشان داده است برونرفت از فقر گسترش چشم اندازهای تحصیلی و شغلی و از همه مهمتر از اثرگذاری اجتماعی، همگی از رهگذر آموزش و یادگیری عبور کردهاند از همین روست که به ویژه در کشورهای در حال توسعه و حتی در محیط های مستعد منازعه و درگیری داخلی باید به اندازه تامین نیازهای حیاتی به عقب نیفتادن آموزش اهمیت داد به بیان بهتر آموزش نمیتواند منتظر بماند تا شرایط مساعد فراهم شود، چرا که زمان طلایی و تقریباً جبرانناپذیری برای یادگیری وجود دارد.
این امر توجه را به سمت ساز و کار ارتباط آموزش زبان توسعه انسانی سوق می دهد و اهمیت سیاستگذاری را پررنگ تر می کند. از منظر بحث حاضر نیز این بینش را به دست می دهد که هر قدر محتوای ارائه شده در کتاب ها یا برنامه های درسی با محوریت توسعه فردی و آموزش های لازم در حوزه مهارتهای زندگی باشند امکان بالقوه تاب آوری و حل مسئله دانش آموزان را در مواجهه با شرایط دشوار افزایش می دهند و از طرف دیگر هر قدر معلمان بتوانند محتواهای مکمل و
جانبی در این حوزه ها به دانش آموزان معرفی کنند و این مهارت ها را در قالب فعالیت های کلاسی با آنها به اشتراک و تمرین بگذارند می تواند اطمینان بیشتری از منتقل شدن این مفاهیم به دانش آموزان داشته باشند.
این دقیقا همان جایی است که انتظار می رود نظام آموزشی خروجی های ملموس در حوزه پرورش مهارت های ارتباطی و اجتماعی و قابلیت ارزشیابی آنها داشته باشد. در واقع نحوه مواجهه دانش آموزان با زندگی واقعی بیرون از مدرسه می تواند حکایتگر این مسئله باشد که اولاً نظام آموزشی تا چه حد چنین مفاهیمی را آموزش می دهد؛ ثانیاً دانش آموزان تا چه حد با این مطالب ارتباط برقرار میکنند و آن ها را یاد می گیرند و به کار می بندند.
البته باید این نکته را هم در گوشه ذهن داشت که در دنیای دیجیتالی شده امروز مدرسه و محتوای آموزشی تنها یکی از منابع یادگیری و اجتماعی شدن کودکان و نوجوانان است. اما در عین حال شاید بتوان گفت بسته به کیفیت نظام آموزشی مهمترین منبع نیز هستند همین امر تعیین کننده مسیر توسعه یافتگی انسانی یک کشور در افق بلندمدت نیز خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید