هنوز یک سال از این توافقنامه نگذشته بود که جنگ شروع شد و سه سال بعدش، در دسامبر ۱۹۴۱، او و خانوادهاش روانه اردوگاه کار ترزیناشتات شد؛ جاییکه دیگر حق نداشت به مدرسه برود، حق نداشت به سینما برود، حق نداشت سوار اتوبوس شود و بدتر از همه مجبور بود یک ستاره ششپر به سینهاش بزند. چهار سال تمام در اردوگاه عمرش در صف غذا، شیر و زغالسنگ و حمام گذشت. یک مدرسه کوچک در اردوگاه راهانداخته بودند و ایوان هم مثل بقیه بچهها به آنجا میرفت.
انشاهایش در مدرسه اشک و تحسین معلمش را به همراه داشت. برای خودش شعر میگفت و نمایشنامه مینوشت. همان وقت بود که نوشتن اولین کتابش را شروع کرد. از آن روز بیش از هشتاد سال میگذرد، و کلیما امروز در آستانه هشتادوهشت سالگی همچنان مینویسد. «قرن دیوانه من» حاصل تمام عمر اوست در قرن بیستم. آنچه میخوانید نگاهی است به «قرن دیوانه من» که با ترجمه فروغ پوریاوری، از سوی نشر ثالث منتشر شده است.
به تعداد تمام انسانهایی که روی کره زمین زیستهاند تجربه موجود است؛ یکی از کسانی که حق تجربهنویسی را بهخوبی ادا کرده ایوان کلیما است که با کتاب «قرن دیوانه من» بهخوبی از پس این کار برآمده است. او مینویسد: «درباره جهان نوشتم، نه بهنحوی که به من دستور میدادند، بلکه آنگونه که دنیا را میفهمیدم و تجربهاش میکردم.» همانطور که خود کلیما اذعان میکند، او در این کتاب داستان زندگیاش را مینویسد، اما در مقام داستاننویس نیست، گزارشگر است و سرگذشت خود را و آنچه بر همقطارانش گذشته است جلوی چشم خواننده به تصویر میکشد؛ از زندگی در اردوگاه ترزین تحت اسارت آلمانیها و رویایش برای آزادی و عدالت گرفته تا جفایی که بعدها کمونیسم در حق او و همعصرانش روا داشت.
او در پیشگفتار کتابش میگوید: «تلاش من برای شرح و تحلیل اتفاقهایی که در زندگیام افتاده شاید بتواند حتی برای کسانی که کمونیسم را ایدهای میدانند که دیرگاهی است از میان رفته، بامعنا باشد.» او با اینکه به زندگی خصوصیاش نیز میپردازد، درجایی از کتاب بهصراحت میگوید: «قصدم نوشتن گاهشمار زندگی عشقی و خیانتهایم نیست؛ هیچ دلم نمیخواهد پای عزیزانم را به قصهام بکشانم؛ همین که آنها را وارد زندگی واقعی میکنم، کافی است.»
کتاب سه بخش اصلی دارد. کلیما در بخش اول، به وقایع زندگیاش از کودکی تا سیوششسالگی و چگونگی پایان عضویتش در حزب کمونیست میپردازد. در بخش دوم، از اقامتش در آمریکا، بازگشتش به کشور و مشکلاتی که در مسیر حرفه روزنامهنگاری و نویسندگی با آن دستوپنجه نرم کرده و درباره نبودِ آزادی بیان و تبعات آن در زندگی خود و هممیهنانش سخن میگوید و بخش سوم را به مجموعهمقالاتش اختصاص داده.
او دست خواننده را میگیرد و به موزه زمان میبرد و تجارب زیستهاش را به او پیشکش میکند؛ تجاربی از اسارت، ترس، نسلکشی، تعصب، انقلاب، آزادیِ بیان، حکومتهای تمامیتخواه و دیکتاتورها. تجربه زیستن در میان فاشیستها و کمونیستها.
بخش ابتداییِ کتاب شما را به یاد بخشهای آغازینِ «روح پراگ» (1995) میاندازد، اما نسبت به آن کتاب، وقایع را با نظمی پیوسته شرح میدهد و درحقیقت مکملِ آن است. به دیگر سخن، «قرن دیوانه من» حاصل گردآوری قطعات و جستارهای پراکنده کلیما در موضوعات گوناگون نیست؛ درواقع کلیما در «روح پراگ» کلنگ « قرن دیوانه من» را میزند و در گزارشدادن وقایع دورانش، خود را میآزماید که اتفاقا با استقبال مخاطب روبهرو میشود و سرانجام در «قرن دیوانه من» سلسلهوقایع و حوادث را همچون زنجیری بههم متصل میکند تا مطالبش سروته پیدا کنند و توالی منطقی داشته باشند. او در این کتاب سیر تاریخی را مدنظر داشته و از پراکندهگویی پرهیز کرده است.
کلیما در کودکی به همراه خانوادهاش بهطرز حیرتآوری از کورههای آدمکُشی نازیها نجات پیدا کرد و پس از آزادی به حزب کمونیست پیوست، اما بعدها آن را کنار گذاشت، تا حدیکه جنبش کمونیستی را توطئهای جنایتکارانه علیه دموکراسی توصیف کرد.
اسارت او در اردوگاه ترزین سه سال به طول انجامید، اما حزب کمونیست چهار دهه جامعه چک را درگیر خودش کرد و تبعات آن گریبان کلیما را نیز گرفت. درواقع کلیما از دهان شیر به دهان اژدها رفت و عاقبت با کولهباری از تجارب، از شکم دریده اژدها بیرون آمد و توانست صدای دورانش را به گوش جهانیان برساند.
ژان پل سارتر که در 1964 به همراه سیمون دوبووار به پراگ سفر کرده بود گفته بود: «قهرمانی که بهرغم تمام تجارب هولناکی که از سر گذرانده همچنان سوسیالیست باقی بماند حقیقتا انسان است... غرب دیگر چیزی ندارد که به بشر ارائه کند.
یگانه موضوعِ مهم برای رمانِ قرن بیستم انسان و سوسیالیسم است... کمونیسم چه آیندهای داشته باشد یا نه، بر تمامی یک عصر تأثیر میگذارد، شاید جهنم باشد، اما حتی جهنم هم میتواند بهعنوان مضمون به درد ادبیات فاخر بخورد...» و کلیما در پاسخ به اظهارنظرِ سادهانگارانه سارتر در دلش میگوید: «جهنم مضمون فوقالعادهای است، بهخصوص اگر مجبور نباشی در آن زندگی کنی.»
این جهنمِ شگفتانگیز زندگی را بر کلیما و همفکرانش بهقدری سخت گرفته بود که کار را بهجایی رساند که شورای رهبری اتحادیه نویسندگان در تابستان 1967 منحل شد و تکتک دبیران و اهل قلم بهتدریج از کار بیکار شدند. اکثر نویسندگان و متفکران چک فقط اجازه داشتند کارهای یدی یا نظافت انجام دهند. هیچ مرکز فرهنگی، روزنامه و نشریهای اجازه نداشت آنها را استخدام کند
ازهمینرو، اوایل دهه 1970، کلیما مدتی خدمه بیمارستان شد و مجبور بود ملافه بیماران را عوض کند و بهاینترتیب برگ زرین دیگری به خدمات کمونیسم افزوده شد! در این میان خانواده او هم بینصیب نماند و کلیما مدام از این واهمه داشت که جلوی تحصیل فرزندانش گرفته شود.
در همین حین، او و همفکرانش آثارشان را با انتشارات زیرزمینی یعنی سامیزدات و با مشقت بسیار به دست خوانندگانشان میرساندند. حتی برای دریافت حقالزحمه مقالات و کتابهایی که مینوشتند و قاچاقی به خارج از کشور میفرستادند، با مشکلات فراوانی روبهرو بودند که کلیما شرح این عملیات انتشاراتی را بهدقت توصیف کرده است.
یکی دیگر از نکات مهمِ کتاب توصیف و تشریح رفتار حکومتهای توتالیتر است. او شرح جالبی را از شیوه مشروعیتگرفتن این حکومتها از مردم توصیف کرده: «هرگاه کسی درباره مشروعیت هر قدرت توتالیتر و غاصبی دچار تردید شود، قدرت تمامیتخواهِ غاصب مقرر میکند که مردم [با آمدن به خیابانها] آشکارا از او حمایت کنند (یعنی: با فریاد تأیید و ابراز شادمانی) تا انسانهای بیشتری خودشان را خوار کنند و در منجلاب مشارکت در جرم فرو بروند.» و در ادامه بر نقش برخی هنرمندان در این کار انگشت میگذارد، به عقیده او چنین حکومتهایی از هنرمندان جویای نام استفاده ابزاری میکنند تا به نفع حکومت سخنرانی کنند و موضع بگیرند.
کلیما درباره اینکه حکومتهای توتالیتر چگونه روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان مخالف را میخرند، روایتهای جالبی نقل کرده است؛ او از آزارهای مداومی همچون توقیف بیدلیلِ گواهینامه رانندگی، باطلکردن شناسنامه و حتی اتهام ساختگی زیرگرفتنِ عابران و غیره نام میبرد و همزمان طرحِ دوستی ریختنِ یکی از مقاماتْ با مخالفانِ مذکور. بهعبارتی، این دوستی برای آن است که مخالفان از آن مقام مسئول و صاحبنفوذ برای رفع آزار ایجادشده کمک بخواهند و به این طریق، آنها کمکم نمکگیر شوند که کلیما بهخوبی دست آنها را میخواند و از تلهشان میگریزد.
همچنین، «تبعید» مخالفان نیز از چشم تیزبین کلیما دور نمانده، او در اینباره مینویسد: «در خلال بازجویی معمولا چنین پیشنهادی را مطرح میکردند: اگر احساس میکنید اینجا اینقدر به شما ظلم و ستم میشود، میتوانید به دنیای آزاد خودتان کوچ کنید... نظام میکوشید دیگران را وادار به مهاجرت کند...» او از ترس اینکه از کشور خارج شود و به او اجازه بازگشت ندهند، درخواست مجدد گذرنامهاش را پس گرفت و در چک ماند و تن به مهاجرت نداد.
گرچه «قرن دیوانه من» گزارشی است از زندگی و حوادثی که بر کلیما گذشته، آنچه روایتش را خواندنی میکند ذکرِ همین جزئیات و تحلیلها و برداشتهای شخصی او از وقایع سیاسی است. جزئیاتی که برای هر خوانندهای نکتهای دارد و در جای خود مهم است.
بااینحال، در پایان هر قسمت، برای روشنشدن حالوهوای آن دوران به مقالهای مرتبط با موضوعِ آن بخش ارجاع داده و آن مقاله را در بخش سوم یعنی مجموعهمقالات آورده است. درمجموع هجده مقالهاش را در پایان کتاب گنجانده که هرکدام از منظری به آسیبشناسی وقایع دوران پرداختهاند.
قرن بیستم قرن فاشیسم و کمونیسم و در یککلام قرنی دیوانه است و کلیما راوی دیوانگیهای عصرش میشود. بااینهمه، بهزعم او، مارکسیسمی که از آن یاد میکند امروزه از یاد رفته و ترورریسم بینالملل و گروههای تندروی مذهبی بیش از کمونیسم بشر را تهدید میکنند.
ازاینرو هر قرنی بالقوه میتواند قرنی دیوانه باشد؛ زیرا در هر دوره و زمانی خطر انحراف از مسیر اعتدال وجود دارد. اگر دیوانگی را حاصل زیرپاگذاشتن میانداری و میانهروی بدانیم، همواره با خطر قرنهای دیوانه بعدی روبهرو خواهیم بود. «قرن دیوانه من» هشداری است بر قرنهای دیوانه بعدیِ ما.
دیدگاه تان را بنویسید