بسیاری از کنش گران اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، این اظهارات را ناشی از باور ایدئولوژیک گروه خاصی میدانند که ایران را نه وطن تمام اتباعش بلکه ملک خصوصی افراد متعهد به عقاید خاص آن میدانند.
گرچه ویدیوی اظهارات زینب ابوطالبی به شکل گستردهای میان مردم دست به دست میشود و تعجب بسیاری را برانگیخته است. اما این اولین بار نیست که فردی بنا به تفکر و عقیده اش، جامعه را دسته بندی میکند. در طول دهههای اخیر بارها این اتفاق افتاده که شخصی خطاب به جامعه گفته است که اگر این تفکر را قبول ندارید از ایران بروید.
این نگاه از دید پژوهشگران تبعات مختلفی دارد. اما مهمترین آنها شکافی است که این عقاید در جامعه ایجاد میکند و با تحمیل یک ایدئولوژی، سعی در دسته بندی افراد جامعه دارد. این فرد یا افراد واضح و صریح "ما" و "آن ها" را تعریف میکنند و خطاب به آنها میگویند اگر با ما نیستید، پس بروید.
از دیدگاه پژوهشگران این نگاه تفرقه افکنانه است و میتواند منجر به دسته بندی قومی و زبانی در کشور شود و تبعات آن میتواند افکار تجزیه طلبانه را مجدداً فعال کند. اما سوالی که مطرح میشود این است که آیا فرد یا افرادی این حق را دارند که به دیگری یا دیگران بگویند که اگر مخالف دیدگاه وعقیده هستید پس از وطن تان بروید؟
ایران چیست ومتعلق به کیست؟
آیا "فرد یا افراد" این حق را دارند که به "دیگری یا دیگران" بگویند، اگر با این ایدئولوژی مخالف هستید، پس از این سرزمین بروید؟
در واقع بسیاری از شرایط و موقعیتیهایی مثل نژاد، تاریخ، فرهنگ، جنسیت، طبقه اجتماعی و نیز ملیتی در آن قرار گرفته ام، عطیه وجود و هستی نسبت به من است، یعنی ایرانی بودن من یک عطیه از جانب هستی یا خداوند به اینجانب است؛ همانطور که جان من عطیهای است از جانب خداوند؛ و هیچ کس حق ندارد که بی دلیل جان من را از من بگیرد. از سوی دیگر سرزمینی که من در آن متولد شده ام و فرهنگی که من در آن رشد یافته ام، نیز یک عطیه الهی ست و هیچ قدرتی نمیتواند این را از من بیدلیل اخذ کند. من صاحب این سرزمین هستم و متعلق به من است و مثل جان من میماند. بی تردید اگر کسی بخواهد جان من را بدون دلیل بگیرد، من در برابرش عکس العمل به خرج خواهم داد، به همان اندازه اگر کسی بخواهد سرزمین من را از من بگیرد و من را به اصطلاح "نفی بلد" کند و این عطیه الهی را از من (بدون دلایل قانونی و مورد اجماع جامعه) بگیرد، این حق طبیعی و الهی من است که از خودم در برابر کسانی که مرا تهدید میکنند، دفاع کنم.
اما نکتهای که لازم میدانم در اینجا بیان کنم، این است که ما در یک شرایط بسیار پیچیده و بد تاریخی قرار داریم. در واقع ما در برابر هجمه عظیم نظام جهانی قرار گرفته ایم وآنچه که بیش از هر زمان دیگری در حال حاضر به آن نیاز داریم، در واقع فراهم کردن بستری است که سرمایه اجتماعی به کشور بازگردد، اعتماد اجتماعی افزایش یابد و روح ملی و روح مشترک در جامعه شکل گیرد. متاسفانه کشور ما روح ملی آن، بسیار آسیب دیده است و امروز ما با یک کشور و ملتی به نام ایران مواجه نیستیم، بلکه ما با یک ملت پاره پاره شده مواجه هستیم.
حادثه بزرگی روی داد و آن شهادت سردار سلیمانی بود. بسیار احمقانه است اگر کسی فکر کند که آنچه در تشییع جنازه این سردار روی داد، حاصل مثلاً دادن ساندیس بوده یا نتیجة اعمال زور و ارعاب قدرت سیاسی بوده است. آنچنان که بعضی از مشاوران امنیتی ترامپ گفتند و بسیار نادرست و غیرمنصفانه است که بگوییم این جمعیت عظیم که برای تشییع جنازه پیکر سردار سلیمانی آمدند، برای پشتیبانی از نظام سیاسی کشور بوده است. آنچه که روی داد در واقع غلیان روح مشترک ملت بود. دراین میان نه قدرت سیاسی این انتظار را داشت ونه اپوزسیون و نه روشنفکران چنین انتظاری داشتند. در واقع ملت ما شبیه یک کوه یخی میماند که یک سطح ظاهری دارد که بخشی از آن بیرون از آب است، اما بخش وسیعتر آن، روح مشترک، ضمیر ناخودآگاه و آن ارزشهایی که به اسلام و تشیع نیزمحدود نمیشود، بلکه مرتبط با روح مشترک ملی ما ایرانیان بود که حاصل یک تاریخ ده هزار ساله است. در تشییه جنازه سردار سلیمانی روح ملی مشترک به حرکت درآمد و این روح دربرگیرنده هم پوزیسیون و هم اپوزیسیون بود و ما امروز بیش از هر روزگار دیگری به این روح مشترک نیازمندیم.
این ملت کهن در این حادثه ضمیر ناخودآگاه و روح مشترک شان غلیان پیدا کرد و چه حادثه عظیم و شگف انگیز و قابل تأملی بود. در این میان تنها جریاناتی که بتوانند با این روح مشترک ارتباط برقرار کنند، میتوانند مسائل این کشور را حل کنند. حال آرمان ما چه مبارزه با نظام جهانی باشد، چه تحقق عدالت و چه تحقق دموکراسی. متأسفانه هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران ما با این روح مشترک و این وجدان مغفوله اجتماعی ـ تاریخی بی تفاوت هستند. شاید بتوان گفت در تاریخ معاصر ما شریعتی تنها فردی بود که توانست این روح را کشف کند و آن را به حرکت درآورد.
اظهاراتی که از زبان برخی نیروهای منتسب به جریانی خاص بیان میشود، عمدتاً جامعه را دو قطبی وشکافها را بیشتر میکند. اینها چه کسانی هستند؟ در برابر این باور چه باید کرد؟
از سوی دیگر آن دسته از شبه روشنفکرانی نیز که میکوشند دائماً آتش شکاف اجتماعی ملت را بیشتر و بیشتر کنند و در واقع میخواهند برادر را در برابر برادر قرار دهند و آتش نزاعهای داخلی را برافروزند و میکوشند که در این آب گل آلود به خاطر انگیزههای فردی خودشان ماهی بگیرند باید با آنها مقابله گفتمانی کرد و در مقابل گفتمان آنها گفتمان تازه دیگری شکل داد و از این طریق به آنها نیز تو دهنی زد.
این جمله که"اگر با ایدئولوژی من مخالف هستید، پس از ایران بروید" در دهههای گذشته بارها تکرار شده است. این چه تبعاتی دارد؟
ایران چیست؟
وقتی کانونهای جمعیتی در نقاط گوناگون ایران، همانند جیرفت، سیستان، زاگرس، کلاردشت، سواحل و... شکل گرفتند، به اندازه قوت و شعاع نفوذ شان پیشروی و در یک نقطه به همدیگر رسیدند و به تدریج آمیخته شدند و این فرایند حدود ۵ هزار سال طول کشید.
به عبارتی ما میگوییم که یک جغرافیایی خاص داریم با نیروهای اجتماعی خاص که از استقرار این نیروها و در نتیجه مبادلات و مناسبات اجتماعی و اقتصادی میان آنان نظام معرفتی و حکمت ایرانی شکل گرفت. نظام فکری ایرانی در نتیجه دست در دست هم دادن کانونهای تمدنی و فکری تمامی نیروهای اجتماعی بوده و کانونهای جمعیتی کوچک دست به دست هم دادند و کانونهای جمعیتی بزرگتر را با نام ایران شکل دادند.
نظام سیاسی و دیوانی ایرانی هم از همین جا شکل گرفت و امپراتوری بزرگ ایرانی از دل آن بیرون آمد. نظام سیاسی ایران در دو هزار سال قبل در نتیجه اجماع و هم افزایی مجموعه نیروهای اجتماع شکل گرفت که در پهنه ایران زمین میزیستند. در نتیجه باید گفت که مجموعهای از نیروهای اجتماعی با آراء، عقاید و اندیشهها، جهان بینی ایرانی را بوجود آوردند.
ایران متعلق به کیست؟
برای اینکه حکمت ایرانی در عصر باستان ساخته شود، در عین اینکه زرتشتیها نقش ایفا کردند، مانوی ها، مزدکی ها، بودایی ها، مسیحی ها، صابئیها (مندایی) نیز نقش داشتند و این در قالب نظم، نثر، حماسه و روایتها و اسطوره سازیها تجلی یافت و اقتضای این جامعه هم حضور تمامی افکار و محلهها و مشربهای فکری بوده است.
آیا همه نیروهای اجتماعی در ایران، در زایش اندیشههای فکری در ایران نقش داشته اند؟
هیچ کسی به این بهانه که بر بال یکی از این اندیشهها و بر تارک یکی از این ایدئولوژیها نشسته، حق ندارد که دیگری را طرد کند و خود را به ایران نزدیکتر بداند و دیگری را از ایرانی بودن دور بداند. این با ذات جامعه ایران بیگانه است.
جامعه ایرانی هیچ گاه جامعه طرد کنندهای نبوده است. ایرانیان حافظ تمامی جانها و همه ایدهها و مکاتب بوده اند. اگر قرار بر این بود که مکتب کشی و اندیشه کشی وایدئولوژی کشی شود، الان باید جامعه ایران یک دست میشد. زیبایی و حقیقت برتر جامعه ایران در حال حاضر هم براین است که انسانها در عین اینکه در آرمانهای مشترک، وحدت و اتفاق نظر دارند، هر کسی تعدد و تنوع و منابع فکری خود را دارد.
تکیه بر استثنا و دور شدن از قاعده موجب تقلیل و تضعیف کشور و تمدن میشود. قاعده تمدن ایرانی در شنیدن هاست. چنین تمدنی کانون جذب دارد، کانونهای دفع نامشابهترین و نامتجانسها به این فرهنگ وتمدن هستند.
دیدگاه تان را بنویسید