در چنین روزی دومین دور انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم برگزار شد و محمود احمدینژاد با کسب 17میلیون و 248هزار و 782 رأی توانست بر اکبر هاشمیرفسنجانی پیروز شود تا آغازگر جریانی جدید در عالم سیاست ایران باشد. احمدینژاد که از شهرداری تهران خود را به پاستور رساند، نه چندان سابقه کار جدی سیاسی داشت و نه در بین عموم مردم چهرهای شناختهشده به حساب میآمد و شاید تنها خاطرهای که مردم و خاصه مردم تهران از او داشتند، اقدامات عجیب و نامتعارفش در شهر تهران بود که عموما با انتقاد هم مواجه میشد. اما چه علتی باعث شد او برنده انتخاباتی باشد که در دور نخست آن افرادی چون هاشمیرفسنجانی، کروبی، معین، مهرعلیزاده، قالیباف و لاریجانی حضور داشتند و در دور دوم اکبر هاشمیرفسنجانی ایستاده بود؟ احمدینژاد چه پایگاه اجتماعیای داشت که توانست از تمام مدعیان پیشی بگیرد و ریاست دولت را از آنِ خود کند؟ شاید پاسخ به چنین پرسشهایی به نوع عملکرد اصلاحطلبان در آن انتخابات بازگردد؛ فضایی که در پی آن احمدینژاد صرفا کاراکتر «نه» به هاشمی را بازی میکرد؛ نتیجهای که در دور دوم مورد نظر اصلاحطلبان هم نبود اما چه میشد کرد که کار از کار گذشته بود و حمایت دیرهنگام نیروهای اصلاحطلب از هاشمیرفسنجانی نتوانست افکار عمومی را برای رأیدادن به هاشمی متقاعد کند.
اصلاحطلبان در دور اول انتخابات با سه نیرو یعنی کروبی، مهرعلیزاده و معین وارد انتخابات شدند و اگر هاشمی را دستِکم در دور اول نیروی مورد حمایت اصلاحطلبان فرض نکنیم، رأی هر سه نامزد مذکور مجموعا به 10میلیون و 442هزار و 715 رأی میرسید؛ میزانی بیش از دو برابر آنچه احمدینژاد در دور اول کسب کرد. یعنی اگر اصلاحطلبان میتوانستند بر یک فرد مثلا بر کروبی که بیش از دو نامزد دیگر رأی آورد، سرمایهگذاری میکردند، بیتردید با فاصلهای قابلتوجه در دور نخست انتخابات برنده قطعی میشدند؛ هرچند در آن انتخابات کروبی شبهههایی به روند شمارش آرا وارد کرد که حتی اگر آن شبههها را در نظر نگیریم و با همین آمار موجود رسمی بسنجیم، مجموع رأی اصلاحطلبان حتی بدون آرای هاشمی میتوانست اجازه ظهور پدیدهای به نام محمود احمدینژاد را ندهد.
اصلاحطلبان وقتی رقابت انتخابات را در دوگانه احمدینژاد-هاشمی دیدند، تلاش کردند که دستِکم فرصت نهایی را از دست ندهند و هاشمی را بر یک نیروی اصولگرای ناشناخته ترجیح دهند اما در عمل مردم از حمایت دیرهنگام نیروهای اصلاحطلب پیروی نکردند زیرا سابقه مناقشات بخشی از اصلاحطلبان خاصه نیروهای مشارکت با هاشمی یا کتابهایی چون پدرخوانده، عالیجناب سرخپوش، عالیجنابان خاکستری و تاریکخانه اشباح را از یاد نبرده بودند و انتظار هم نمیرفت که سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان ناگهان هاشمی را یک نیروی مصلح و تحولخواه بپندارند. نهتنها چنین شرایطی مهیا نشد بلکه نقض غرض هم رخ داد؛ به این معنی که اتفاقا بخشی از سبد رأی اصلاحطلبان در دور اول، در دور دوم برای گفتن «نه» به هاشمی به احمدینژاد اختصاص یافت.
اما استراتژی اصلاحطلبان چه تأثیری در عالم سیاست ایران گذاشت؟ ورود احمدینژاد به عالم سیاست با نفی نیروهای سنتی نظام سیاسی همراه بود و شاید بتوان گفت محمود احمدینژاد در انتقاد و اتهامزنی به نیروهای اصیل سیاسی بین اصلاحطلبان و اصولگرایان تفاوتی قائل نبود. او از خاتمی و هاشمی تا ناطق را مورد هجمه قرار میداد و سعی میکرد با محبویتزدایی دیگران و طرح شعارهای پوپولیستی و غیرمبنایی محبوبیتی یکشبه برای خود به ارمغان بیاورد و در این مسیر از هیچ هزینهای هم کوتاهی نکرد. طبیعی بود که شعارهای عوامفریبانه و دادن پول نقد به توده مردم میتوانست جذابیتی برای طبقات فرودست به بار بیاورد؛ غافل از آنکه همان سیاستهای آنی در آینده به ضد طبقات محروم تبدیل شد و چهبسا بیشترین ضرر از بیتدبیریهای احمدینژاد را همان طبقات فرودست متحمل شدند. احمدینژاد در حوزه سیاسی هم اگرچه در ظاهر خود را مدافع مردم و حتی مدافع آزادیهای اجتماعی معرفی میکرد اما در عمل بیشترین انسدادهای اجتماعی و رسانهای و حتی بازداشت فعالان سیاسی در دو دوره او رخ داد.
او که دستکم تا چهار سال نخست ریاستجمهوریاش مورد حمایت بیدریغ بخشی از مسئولان قرار داشت، با پیشبرد دو راهبرد بیقانونی آشکار و عوامفریبی گسترده از یک سو تن به اجرای مصوبات مجلس نمیداد و عملا خود را قانون مطلق کشور میدانست و از سوی دیگر برای حفظ محبوبیت ظاهری به ارائه شعارهای عوامفریبانهاش ادامه میداد که همین موضوع باعث ایجاد چالشهای گسترده دولت و مجلس در زمان ریاست او شد.
محمود احمدینژاد در حوزه سیاست خارجی هم هزینههای زیادی بر کشور تحمیل کرد، بهنحویکه شدیدترین قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد در دوره او تصویب شد و او آشکارا قطعنامههای پرهزینه را کاغذپاره مینامید و با ذکر موضوعاتی مانند نفی هولوکاست باعث واردشدن فشار بینالمللی بر ایران و حتی مظلوم جلوهدادن رژیم اسرائیل شد. او حتی به نوعی فهم مردم را هم به بازی میگرفت و با طرح اوهام و خیالات نامربوط موجب استهزای جایگاه ریاستجمهوری میشد؛ مانند آنکه میگفت هنگام سخنرانی در نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد هاله نوری بر سرش احساس کرده بود یا در مقابل همگان میگفت فردی در حیاط خانهشان موفق به غنیسازی شده است.
رئیس دولت دهم در دوره دوم ریاستجمهوریاش علاوه بر منشی که گفته شد، سعی کرد راه خود را از جریان حامیاش هم جدا کند و عملا با قهرهای سیاسی و نافرمانیهای متعدد نقش رئیسدولتی با لباس اپوزیسیون را ایفا میکرد. او آنقدر در این مسیر اصرار کرد که هر دو جناح راست و چپ سیاسی در ایران به مخالفانی سرسخت علیه او تبدیل شدند.
اما احمدینژاد بعد از دوران ریاستجمهوریاش قدری آشکارتر عمل کرد و شخصا با طغیان علیه نهادهای رسمی و حمایت گسترده از چندنفر از همراهانش در برابر دستگاه قضائی از سوی حامیان دیروزش عنوان جریان انحرافی را دریافت کرد تا دیگر اصولگرایان که روزگاری بهشدت از او حمایت میکردند، یکسره از او اعلام برائت کنند تا مبادا در آتش او بسوزند. هرچند این اعلام برائتها برای افکار عمومی قانعکننده نیست و هنوز هم قاطبه مردم احمدینژاد را یک اصولگرا میدانند اما جدایی او از جریان اصولگرایی و بالعکس جدایی اصولگرایان از او یک مسیر جدید سیاسی را آغاز کرد که شاید تا همین امروز که زمزمههای حضور او در انتخابات سال1400 به گوش میرسد هم ادامه دارد و نکته جالب آنکه بهتازگی و در جریان تشکیل مجلس یازدهم مشخص شد برائتجویانی مانند نیروهای طیف پایداری چندان هم بر سر موضوع برائت از او پایدار نیستند و این امکان هر لحظه و در بزنگاههای احتمالی سیاسی وجود دارد که بازهم به رئیسجمهور محبوبشان در سال 84 بازگردند. هرچند از دیدگاه بسیاری از کارشناسان عمر سیاسی محمود احمدینژاد پایان یافته و باید گفت سرنوشت تلخی برای فردی که دوست داشت محبوب باشد، به وقوع پیوست.
البته بازهم فراموش نکنیم که آنچه روایت شد، نتیجه استراتژی نامشخص برخی نیروهای اصلاحطلب در انتخابات ریاستجمهوری سال 84 بود که شاید اگر نامزدی واحد از سوی اصلاحطلبان معرفی میشد، هیچیک از موارد فوق رخ نمیداد.
منبع: شرق
دیدگاه تان را بنویسید