سالهاست که با مسئلهای به نام مهاجرت ایرانیهای تحصیلکرده یا همان «فرار مغزها» روبهرو هستیم. چراغ بحث را هم احسان نراقی با تحقیقی برای یونسکو روشن کرد. از آن زمان سالها میگذرد و این مسئله نهتنها تمام نشده، بلکه به نظر میرسد ابعاد وسیعتری یافته است و اکنون بسیاری از مغزها و غیرمغزها به فکر مهاجرت بوده و البته تعداد درخور توجهی از آنها نیز واقعا اقدام به دلکندن از وطن کرده و به هر قیمتی حتی پناهندهشدن و محصورشدن طولانی در جزیره-زندانهای بینامونشان در اقیانوس آرام میروند. برخی گزارشها میگویند تا پیش از سال 1357 حدود نیممیلیون مهاجر ایرانی در کشورهای دیگر یافت میشد که اکنون این تعداد سه میلیون نفر است. به عبارت دیگر، نسبت مهاجران به کل جمعیت کشور از 1.3 درصد به 3.8 درصد رسیده است. آماری غیررسمی حکایت از مهاجرت حدود هزاران نفر دانشآموخته و متخصص بهطور سالانه از کشور دارد. مقصد آنها عموما کشورهای توسعهیافتهای از شرق تا غرب جهان است؛ جاهایی مثل استرالیا، آلمان، بریتانیا، آمریکا و کانادا. اگر در دهه 50 خورشیدی حدود 90 درصد از دانشجویان ایرانی که در خارج درس میخواندند به کشور برمیگشتند، امروزه این رقم به حدود 10 درصد رسیده؛ یعنی از هر 10 جوان ایرانی که برای درسخواندن به خارج میرود، فقط یک نفر به کشور برمیگردد. دیاسپورا یا جماعت ایرانیان مهاجر در سراسر گیتی، دیگر یک واقعیت روشن است و کمتر خانوادهای را در طبقات متوسط و بالا میتوان سراغ گرفت که یک یا چند نفر از اعضای جوان آن در سالهای دور و نزدیک مهاجرت نکرده باشند. تعدادی از مهاجران هم در کشورهای مقصد به موفقیتهایی میرسند و دروطنماندهها اخبار کامیابیهای آنها را با اشتیاق دنبال میکنند؛ هرچند این توفیقات بیشتر مال کشور میزبان است که توانسته فرصت و امکان موفقیت برای یک مهاجر جهانسومی را فراهم کند و طبق رؤیای قابل بحث زندگی آمریکایی نشان بدهد مهاجر هم که باشی، اگر اهل و تلاش هستی به موفقیت خواهی رسید. درباره ایرانیان مهاجر بحث و مطلب کم نیست، اما درباره دروطنماندهها چه؟ آنهایی که نتوانسته یا نخواستهاند به هر دلیلی دل از دیار حبیب برکنند و در اینجا به زندگی مشغولاند. نیروی فشار برای مهاجرت از کشور آنقدر قدرتمند است که به نظر میرسد درخانهماندهها با فشارهای مختلفی مواجه باشند که چرا با وجودی که امکان و توان رفتن داشتند، نرفته و برخلاف عقل سلیم اینجا ماندهاند. کمی درباره این مسئله فکر میکنیم. یکی از مسائلی که به مهاجرت دامن میزند، وضعیت آینده جامعه است. اگر افراد جامعه تصور مثبتی از آینده داشته باشند، برای ماندن میکوشند و به هر قیمتی حاضر به ترک سرزمین خود نمیشوند. چیزهای زیادی است که تو را به خاکت وصل میکند؛ تاریخ، شبکه خانواده، خویشان و دوستان، موقعیت اجتماعی و انواع انگیزشها برای انجام کاری مهم در جایی که تو کسی هستی و آشنا محسوب میشوی. از سوی دیگر، هر بحران سیاسی یا اقتصادی میتواند انگیزهها برای مهاجرت را بیشتر کرده و منابع انسانی کشور را بیش از پیش خالی کند. مشکلات مزمنی هم مثل فساد، تبعیض و خویشاوندگرایی در بهرهبرداری از فرصتها و منابع، سوخت موتور مهاجرت را همواره روشن نگه میدارند. البته برای آنهایی که ماندهاند و همه این مسائل را میدانند، انگیزهها متفاوت است؛ برخی شخصی است و برخی اجتماعی. عدهای ماندهاند چون احساس میکنند هر روز باید برای تغییر اوضاع تلاش کنند و با مشکلات بجنگند. خارج بدون مشکل نیست، اما حداقل خیلیها از آرامش و زندگی راحت در آنجا حرف میزنند. این دسته دروطنمانده، بد یا خوب، همین ستیز روزمره با مشکلات و خارجشدن از دایره راحتطلبی را دوست دارند. آنها دلیلی برای بودن خود در خاک آشنا پیدا کردهاند و به رؤیاهای بزرگی فکر میکنند که به زندگی آنها معنا میدهد. عدهای دیگر هم تحمل درجهدوبودن یا تقلیل به بردههای فکری مدرنشدن را در کشورهای بیگانه نداشته و ترجیح دادهاند با تحمل همه مشکلات در وطن بمانند. روزی از دوستی که در کشوری اروپایی درس خوانده و امکان ماندن در آنجا را هم در شغلی خوب و دانشگاهی داشت، پرسیدم چرا نماند و آمد؟ پاسخش خیلی روشن بود؛ گفت من آنجا همیشه درجه دو محسوب میشدم حتی اگر دستاوردهای کارم از همکاران بومی بالاتر بود. اما اینجا در ایران درجهیکم؛ چند نفر مثل من اینجا پیدا میشود؟
درهرحال این بحث بسیار مفصل است و با یادداشتی کوتاه نمیتوان همه ابعاد آن را کاوید. جای آن دارد که دسته دروطنماندهها به توضیح علل و دلایل این انتخاب خود بپردازند؛ شاید همین موجبی شود تا خیلیها که در حال دلکندن از وطن هستند، پیش از گرفتن تصمیم نهایی، کمی تأمل پیشه کنند درباره چیزهایی که از دست خواهند داد و چیزهایی که به دست خواهند آورد.
شرق- حسین ایمانیجاجرمی
دیدگاه تان را بنویسید