ارسال به دیگران پرینت

زندگی معمولی | تاریخ

آیا امید به این خانه بازمی‌گردد؟ | حسرت زندگی معمولی

آدمی با آرمان زنده است، خواه فرد باشد یا جمع. آرمان تصویری از وضع مطلوب و تاریخ فرداست. به‌رغم چهره فردایی آرمان، به نظر می‌آید عزیمت به دیروز سرزمینمان در شناخت اهمیت آرمان یاری‌کننده ما باشد.

آیا امید به این خانه بازمی‌گردد؟ | حسرت زندگی معمولی

آدمی با آرمان زنده است، خواه فرد باشد یا جمع. آرمان تصویری از وضع مطلوب و تاریخ فرداست. به‌رغم چهره فردایی آرمان، به نظر می‌آید عزیمت به دیروز سرزمینمان در شناخت اهمیت آرمان یاری‌کننده ما باشد. 

آدمی با آرمان زنده است، خواه فرد باشد یا جمع. آرمان تصویری از وضع مطلوب و تاریخ فرداست. به‌رغم چهره فردایی آرمان، به نظر می‌آید عزیمت به دیروز سرزمینمان در شناخت اهمیت آرمان یاری‌کننده ما باشد. مروری بر تاریخ نشان می‌دهد که هرگاه ایرانیان، آرمانی جمعی تعریف کرده‌اند و برای رسیدن به آن به وحدت کلمه رسیده‌اند، تاریخ‌ساز بوده‌اند و یک جریان اجتماعی را شکل داده‌اند. ایران، در طول تاریخ خویش، دوران تلخ و سخت کم از سر نگذرانده، اما همچون یک ققنوس از خویشتن خویش برخاسته‌ است. شاید تصورش این روزها سخت باشد، اما ما قرن‌هاست که با وجود زمستان‌های طولانی، هر سال «یلدا» را جشن گرفته‌ایم. آموخته‌ایم که هیچ زمستانی ماندنی نیست و هستی و زمان، رفتن زمستان را تضمین کرده‌اند. اما در چنین شرایطی آیا امید به این خانه باز خواهد گشت؟

آرمان ملی؛ زمینه‌ساز تحول

برای فهم یک جامعه، باید دید شعار اصلی مردم آن چیست؟ مردم یک جامعه، چه داستان یا سناریویی برای آینده خویش در نظر دارد؟ کدام «آرمان اجتماعی» آن ملت را به یکدیگر پیوند می‌دهد و آنان را همچون حلقه‌های یک زنجیر به هم متصل می‌کند؟ داستان هر سرزمین، از دل تاریخ آن ملت و گفت‌وگوهای جمعی مردمان آن در زندگی روزمره بیرون می‌آید. امید اجتماعی، تصویر هر فرد از خویشتن خویش در جامعه و ارتباطش با کلیت نظام اجتماعی است و جامعه‌ای امیدوار است که در آن یک آرمان جمعی شکل می‌گیرد و زمینه‌ساز یک جریان اجتماعی می‌شود.

وقتی یک ملت، یک آرمان اجتماعی برای خویش تعریف می‌کند، این آگاهی جمعی به ضرورت تغییر وضع موجود بدل می‌شود و رویای آرمانشهری در کل جامعه تسری می‌یابد. دینامیسم تاریخی همه انقلاب‌های بزرگ، در تداوم همین پروژه‌های آرمانی اولیه به وجود آمده که به‌تدریج به تحول سیاسی، اجتماعی و مذهبی منجر شده است.

در تاریخ ملت ایران نیز، وقتی نیک می‌نگریم می‌بینیم تمام نقاط عطف تاریخ ما، زمانی شکل گرفته که مردم از فردیت خویش فاصله گرفته و به یک آرمان جمعی دست یافته‌اند و خویش را در تعیین سرنوشت خود تاثیرگذار دیده‌اند. مروری بر تاریخ معاصر این مدعا را به اثبات می‌رساند.

اگر به تاریخ معاصر نظر کنیم، شاید حدیث مکرر آرمان پیشرفت را از همان روزی که عباس میرزا خطاب به ژوبر گفت، چرا ما این‌گونه‌ایم و شما گونه‌ای دیگر، به چندین سخن شنیده‌ایم. این آرمان یک روز به روایت امیرکبیر و سپهسالار، دیگر روز به زبان ابراهیم‌بیک در سیاحت‌نامه، زمانی به زبان رهبران مشروطه، روزگاری در لباس متجددین اطراف رضاشاه، دمی در قامت رهبران نهضت ملی و نزدیک زمانی در خواسته‌های مردمان ایرانی به سال 57 متجلی شد. قصد آن نیست که سنجه در میان آوریم و داوری کنیم، که غرض مروری است بر تجلیات آرمان پیشرفت در کلان‌روایت‌هایی همانند مشروطه، نهضت ملی و انقلاب اسلامی در مقام رویارویی با وضع موجود و پی گرفتن اقدامات حاکمان هر دوره به مثابه اقداماتی برای رسیدن به رویای پیشرفت و صدالبته داوری در اینکه امروز در کدام بزنگاهیم، تا حدی آشکار خواهد شد.

عدالت و قانون؛ آرمان مشروطه

ایرانیان در اواخر عصر ناصری، اندک‌اندک از قامت توده‌ای بی‌شکل خارج شدند و هویتی تازه یافتند و آهسته‌آهسته از «رعیت» بودن به سوی «مردم» شدن گام برداشتند. نخستین‌بار هیمنه عظیم ظل‌اللهی، در ماجرای تنباکو ترک برداشت و رعایا کم‌کم به حقوق خویش آگاهی می‌یافتند و قداست و مرکزیت قدرت کانونی را مورد تهدید قرار می‌دادند، به قول امین‌الدوله «تدریجاً خیالات مردم پخته و ساخته می‌شود و به حقوق خویش آگاه می‌شوند» (نامه امین‌الدوله به ملکم، 20 رجب 1308 ق.). روزنامه قانون در شعبان 1307 می‌نویسد: «قانون زبان و زور عدالت است و زور عدالت حاصل نمی‌شود مگر به اتفاق عامه.»

مردم که تا پیش از آن امیدی به تغییر نداشتند، در مشروطه جانی تازه گرفتند، «قانون» به آرمان جمعی مردمی مبدل شد و عدالت آنان را به مردمانی آگاه و خواهان تغییر تبدیل کرد. طباطبایی، از رهبران مشروطه، در آستانه انقلاب در یک سخنرانی می‌گوید: «ما عدل و عدالتخانه می‌خواهیم، ما اجرای قانون اسلام را می‌خواهیم، ما مجلسی می‌خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانونی مساوی باشند، ما نمی‌گوییم مشروطه و جمهوری، ما می‌گوییم مجلس مشروعه عدالتخانه! تمام شد!»

در چنین فضایی، تجار، اصناف و توده‌های مردم با نظام‌های جهان مدرن آشنا شده و شعار «قانون» و «مشروطه» سر می‌دادند: «دسته‌دسته خیمه‌ها در سفارت برپا کرده، آواز قانون می‌خواهیم سر دادند، از گوشه‌کنار لفظ مشروطه هم بر زبان می‌رفت.» ظهیرالدوله نیز از بی‌پروایی مردم در این روزها، گزارش می‌کند: «هر سبزی‌فروش و هر بچه‌ای که 10 سال دارد شب فریاد می‌زند عدالت، برادری، مساوات! هیچ ملاحظه‌ای از کسی نمی‌شود. مردم بدون پرده همه حرف می‌زنند» (ظهیرالدوله، ۱۳۵۱: ۱۲۵).

این‌گونه بود که «قانون» و «عدالت» به آرمانی برای امید در جامعه‌ای خسته تبدیل شد. مشروطه، حتی اگر در ظاهر امر شکست خورده باشد، یک نقطه عطف است، چرا که آرمان جمعی «عدالت» برای نخستین‌بار در تاریخ ایران، فردفرد رعایا را با یکدیگر پیوند داد و از آنان یک کل واحد ساخت، شاه را از جایگاه قدوسی خویش به زیر کشید و او را از نماینده خدا به نماینده مردم و مردم را از رعایایی بی‌اراده به مردمی آگاه که خواهان حق رای و تعیین سرنوشت بودند، تبدیل کرد. دوران رضاشاهی، اگرچه این آتش امید را خاموش کرد، اما نتوانست خاطره شیرین آن را از خاطره جمعی مردم ایران بزداید.

دوران پهلوی اول به فروکاستن قدرت مردم انجامید. یاس و سرخوردگی مشروطه‌خواهان از همان ابتدای به سلطنت رسیدن رضاخان بروز یافت و به‌تدریج ریشه دوانید. دوران 16ساله سلطنت رضاشاه، بازتولید زبان ملوکانه بود، تبدیل دیالوگ مشروطه‌خواهی به مونولوگ استبداد رضاشاهی، دوران افول صدای مردم، جامعه‌ای که هیچ صدای مخالفی از آن برنمی‌خیزد، یک جامعه مرده است و در اختناق عصر رضاشاهی، هیچ صدایی از مردم برنمی‌خاست.

ملی‌گرایی؛ آرمان ملی شدن صنعت نفت

در دوران ملی شدن صنعت نفت، مردمی که چند دهه بود، سکوت را برگزیده بودند، بار دیگر با آرمان جمعی، «مبارزه با استعمار» و «تولید ملی» به عرصه بازگشتند و یک نقطه عطف دیگر را شکل دادند. پس از شهریور 1320 و خروج رضاشاه از کشور، اشغال ایران از سوی ارتش متفقین، فضای ناامیدی و یاس را در جامعه پراکنده بود. در چنین وضعیتی، فضای گفت‌وگو میان احزاب و گروه‌های مختلف پدید آمد تا گفتمان‌هایی را که در دهه گذشته سرکوب شده یا به حاشیه رفته بودند، احیا کنند. این دوره، عرصه‌ای باز برای تعامل و گفت‌وگو فراهم شد تا همزمان عرصه برای ملی‌گرایی، سوسیالیسم و اسلام‌گرایی باز شود. جامعه از ساختار آمرانه عبور کرد و در فضایی نو، گفتمان‌های ملی‌گرایانه رشد کرد و مردم بار دیگر با فراخواندن مولفه‌های مشروطیت، دمیدن در روح سرکوب‌شده مذهب، در برابر قدرت ایستادند و شعارهای استقلال و تولید داخلی اوج گرفت و مردم خواهان دولتی ملی شدند: «آزادی حق طبیعی است. این حق طبیعی از ما به وسیله دیکتاتوری گرفته شده... این مملکت با یک قفس برای ما چه فرقی داشت... حکومت جابرانه دیکتاتوری در این بیست سال ما را خفه کرد و کشت و احساسات ما را از بین برد و فقط حکومت ملی است که ما را زنده خواهد کرد. اکنون که آزادی دوباره به دست آمده، به هیچ قیمت نباید از دست داده شود. تنها حافظ این آزادی حکومت ملی است» (روزنامه ستاره، مورخ 15 /8 /1320). حزب توده نیز مردم را واجد شعور و آگاهی جمعی و هوشیاری سیاسی می‌دانستند و نوشته‌هایشان مملو از ایجاد روحیه و تحرک در میان مردم و نیروهای اجتماعی برای تشویق مشارکت آنها برای تعیین سرنوشت خویش بود.

در این دوره، شعارهای ارتجاع‌ستیزی، تجددخواهی و استقلال‌طلبی ذیل واژگان «ملی»، «ایران»، «میهن» را می‌توان در مرامنامه بسیاری از احزاب و تشکل‌های مستقل و ملی دید. شعار «برای ایرانی، با فکر ایرانی، به دست ایرانی» را می‌توان یکی از مهم‌ترین مصداق‌های ملی‌گرایی انتقادی در ایران دانست که در بیانیه حزب ایران در شهریور 1326 منتشر شد. همین کافی است که در وجه تسمیه جبهه ملی که در سال 1328 شکل گرفت، صفت «ملی» به کار رفته است و در گفتمان آن روز بیشتر با مفاهیمی همچون استعمارستیزی و حاکمیت مردم بر کشور خویش از طریق ستیز با استعمار نفتی و استبداد شاهی معنا می‌یافت. مردم در عرصه اقتصادی با خرید اوراق قرضه نیز از دولت ملی حمایت کردند. حضور مردم در گردهمایی‌های جبهه ملی و دفاع از دولت ملی در قیام 30 تیر از مهم‌ترین نشانه‌های حضور مردم در عرصه است. صدایی که با وقوع کودتای 28 مرداد برای 10 سال بار دیگر خاموش شد. پس از کودتای 28 مرداد، مردم بار دیگر به پستوی خانه‌ها خزیدند و یک دهه سکوت را از سر گذراندند. شاه در این دهه، عوامل دخیل در کودتا را به مراتب بالای قدرت رساند و اختناق روزبه‌روز بر جامعه طنین‌اندازتر شد، چنانچه در ادبیات نیز طنین انداخت: «زمستان است...»

استقلال و آزادی؛ آرمان جمعی انقلاب اسلامی

10 سال پس از کودتای 28 مرداد، ماجرای انجمن‌های ایالتی و ولایتی و اصلاحات ارضی و اقبال مردم به حمایت از رهبری مخالفان شاه، آیت‌الله خمینی، قیام خونین 15 خرداد را رقم زد؛ قیامی که شاه با تبعید صدای مخالف، سعی در خاموش کردنش داشت. صدایی که 15 سال بعد، با مهیبی عظیم به گوشش رسید. قیام 15 خرداد با پیدایش یک نیروی اعتراضی جدید مردمی، شاه را به وحشت انداخته بود.

نشریات اسلامیِ در حال گسترش در این دوران علاوه بر پایگاه‌های مردمی مساجد، تهدیدی بالقوه برای حکومت محسوب می‌شدند، به‌خصوص نطق امام خمینی در مدرسه فیضیه تاثیری ترسناک بر رژیم و دستگاه کنترلی آن گذاشت. این جریان تازه‌ای بود که مردم را از طبقات و گروه‌ها به خود جذب می‌کرد؛ آنچه به ائتلاف بعدی نیروی مخالف علیه حکومت انجامید. حساسیت از آنجا ناشی می‌شد که زبان انقلابی تشیع دارای سبک، لحن، جهت‌گیری احساسی و فراگیر بود و ادبیاتی را القا می‌کرد با مفاهیم شهادت، مجاهدت اسلامی و مبارزه علیه طاغوت. این زبان در لایه‌های پایین جامعه گسترش می‌یافت و متولیان حکومت کوشیدند از طریق سانسور و ایجاد جو امنیت، از شیوع این باورها و اندیشه‌های این جریان جلوگیری کنند و هرچه به سال‌های آخر دهه 50، به‌خصوص تا سال 1356 نزدیک می‌شویم، به‌رغم فضای باز سیاسی، در پشت پرده، دامنه نظارت و سانسور در ابعاد اسلامی، کمونیستی و مارکسیستی بیشتر می‌شد. دهه 50 دوران «عدالت‌طلبی» و دفاع از «حقوق مستضعفان و پابرهنگان» بود و 25 سال پس از کودتا، مردم بار دیگر، با آرمان جمعی «نه شرقی، نه غربی» و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در مقابل رژیم پهلوی ایستادند تا مردمی‌ترین انقلاب قرن را شکل دهند و عدالت و آزادی بستری شد برای امید به مردمی که 25 سال بود یاس را تجربه می‌کردند.

آرمان 40‌ساله

دهه نخست انقلاب، امتداد شعار عدالت بود. پس از آن نیز، اگرچه سایه سنگین و تلخ جنگ بر سر ایران سایه افکند، چیزی که همچنان مردم را امیدوار می‌کرد، یک آرمان جمعی بود: «دفاع مقدس» و «جنگ حق علیه باطل» و اعتقاد راسخ به حقانیت این مبارزه. دوران هشت‌ساله جنگ تحمیلی، دفاع از حق در برابر باطل و دفاع از کیان میهن، آرمانی بود که امید را در رگ جامعه تزریق می‌کرد.

دهه دوم انقلاب، با شعار سازندگی، نخست بر توسعه اقتصادی و سیاسی تمرکز کرد و پس از آن، «گفت‌وگوی تمدن‌ها»، به محوریت تمرکز تبدیل شد و شعار اصلاحات، به آرمان جمعی جامعه بدل شد. دهه سوم، اگرچه با شعار عدالت از راه رسید و می‌خواست آرمان‌های نخستین انقلاب را احیا کند، اما در عمل چندان موفق نبود. به دیگر سخن می‌توان گفت مردم زمانی امیدوار بوده‌اند که یک آرمان جمعی، به زندگی آنان معنا داده و آنان را از فردیت خارج کرده است. حتی همین یک دهه پیش نیز، برجام، به یک نقطه امید مبدل شد؛ آرمان جمعی «پیوستن به دنیا» و جزئی از کلیت دنیا بودن.

مردم این روزها ناامیدند، چرا که نقشی برای خویش قائل نیستند، آنان خود را توده‌هایی بی‌اراده می‌بینند که عنان سرنوشت خویش را از کف داده‌اند و تنها به تماشاگرانی صرف تبدیل شده‌اند. مردمانی بی‌رویا که فردایی برای خویش و فرزندانشان متصور نیستند. امید، زمانی بازمی‌گردد که بار دیگر یک آرمان جمعی، مردم را همچون حلقه‌های یک زنجیر به یکدیگر متصل کند.

زندگی معمولی

طی دهه گذشته، شکافی عمیق میان نهادهای رسمی و بخش زیادی از مردم شکل گرفته، شکافی که سوغاتش، نومیدی بود و این روزها، پرناشدنی به نظر می‌رسد. این روزها، کمتر ایرانی می‌توان یافت که چشم به راه فردای پرامید نباشد. اما آیا امید به این خانه بازخواهد گشت؟

انقلاب‌های امروز، انقلاب‌های ساختاری نیستند. انقلاب‌هایی آرام‌اند که نه برای تغییرات ساختاری بزرگ، بلکه تنها برای رسیدن به زندگی بهتر تلاش می‌کنند. این نسل، با شعار «مرگ بر...» انقلاب نمی‌کند، به جای مبارزه، تنها با صدای رقص و پایکوبی، چهارچوب تفکر کسانی را که فکر می‌کردند با تحمیل غم می‌توان سرکوب کرد در هم می‌ریزند.

آرمان جمعی نسل امروز، «یک زندگی معمولی» است. انقلاب در اوج نومیدی، تلاش برای تغییرات سیستماتیک نیست، بلکه تلاش و پیکار واقعی و روزانه برای زندگی بهتر در همین‌جا و اکنون است. امید امروز، تلاش برای تغییر ساختار نیست، تلاشی مستمر و خستگی‌ناپذیر برای زندگی است. فقط باید در انتظار بنشینیم و دلسرد نشویم. آنچه بسیار مهم است این است که نگذاریم هدف اصلی، تلاش و پیکار هرروزه و بی‌مزد و منت و تمام‌نشدنی برای زندگی آزادانه‌تر، صادقانه‌تر و بی‌قیل و قال و شرافتمندانه، تحت هیچ محدودیتی قرار گیرد، در اصلش تردیدی راه یابد، در دام شگردهای سیاسی گرفتار آید و وابسته حدس و گمان درباره نتیجه کار یا خیال‌پردازی شود. بهترین ضامن رسیدن به نتایج مطلوب، در کنش و واکنش‌های واقعی، اعتقاد راسخ و خالصانه به این مبارزه است.

مانیفست امید در دنیای امروز، این بیت نظامی است که «در نومیدی بسی امید است». تنها راه برون‌رفت از این ناامیدی جمعی، دست یازیدن به یک آرمان جمعی است، تلاش برای رسیدن به یک زندگی معمولی. حتی اگر به قول هایدگر باور کنیم که «حالا دیگر فقط یک خدا می‌تواند نجاتمان دهد»، ناگزیریم همان‌گونه که واتسلاو هاول در «قدرت بی‌قدرتان» می‌نویسد، باور کنیم آنچه امروز بدان نیاز داریم، یک «انقلاب گسترده زندگی‌بنیاد» است.

فراتر از تلاش برای تغییرات سیستماتیک یا ساختار سیاسی، باید بر روی تک‌تک انسان‌ها متمرکز شد و امیدی برای بازسازی اخلاقی جامعه فراهم آورد و روابط میان انسان‌ها را ترمیم کرد. نوعی «نظم انسانی» که هیچ نظم سیاسی نمی‌تواند جایگزینش شود. ما باید بار دیگر، «آرمان جمعی ما بودن» را احیا کنیم و این تنها راه بازگشت امید است. 

 

منبع : تجارت فردا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه