کالبدشناسی از گذشتههای بسیار دور بهتدریج اهمیت و اعتبار خود را در هنر مجسمهسازی و نقاشی نشان داده است. شناخت عضلات، حرکات و شکل آنها بهطور منفرد و ارتباط با یکدیگر، یکی از تجارب اصلی هنرمندان مغربزمین در ابداع آثار حجمی از پیکره انسانی بوده است، درحالیکه در مشرقزمین به دلایل اعتقادی برای پرهیز از بازنمایی طبیعت به شکل معمول آن، این ویژگی کمتر مورد توجه هنرمندان قرار گرفته است. جنبههای نمادین و تزیینی نقوش برجسته در ایران و بینالنهرین، تفاوت نگرش به پیکره انسانی در جهان هنر تجسمی را نشان میدهد.
علم تشریح برای شناسایی ساختمان اندامهای تشکیلدهنده بدن و ارتباط بین آنها است.
تشریح هنری اندام شامل مطالعه شکل و فرم خارجی بدن است که مستلزم شناختن استخوانها، مفصلها و عضلههاست. با بررسی کامل اندام و اسکلت در حالتهای مختلف بدن (در حال حرکت، کار، استراحت و...) درمییابیم که قسمتهای برجسته بدن غالب اوقات با عضلات و استخوانها ارتباط دارد. همچنین نشان میدهد که حرکات عضلات تابع قواعدی دقیق است و با محل اتصال الیاف ماهیچهها مرتبط است. حرکت هر قطعه از اسکلت باعث به وجود آمدن شکل و فرم خاص و دقیقی از عضلات مربوط به آن بخش میشود.
تنها پس از شناخت تکتک عضلات بدن و محل قرار گرفتن آنها در حالتهای متفاوت و بررسی روند حرکتی و آشنایی با تغییراتی که در اثر حرکت این عضلات در بخشهای مختلف بدن حاصل میشود، میتوان طراحی از بدن انسان را بهصورت سهبعدی و صحیح انجام داد و این امر میسر نمیشود مگر با تمرین و ممارست بسیار.
ساخت مجسمه از کالبد انسان با شیوه و مواد متفاوت در تمدنهای بیش از میلاد مرسوم بوده است.
در ساخت اینگونه مجسمهها در ابتدا نمایش اندیشههای درونی بیشتر مدنظر بوده و سپس هنرمندان در آثار خود بهمرورزمان و با دست یافتن به توانایی بیشتر در فناوری به کالبدشناسی اهمیت بیشتری دادهاند.
مجسمهسازانی چون "اسکیاس" (۱) و "پراکسیتل" (۲) در تجسم حالات روحی انسان در آثار خویش موفق بودهاند و مقدمات بروز سبک هلنی (۳) را در یونان بنیان نهادهاند. مجسمه "لاوکن" (۴) یا شاه "تروا" و فرزندانش از جمله این آثار هستند.
فشار و پیچوتابی که مارها بر اندام مجسمه وارد ساختهاند باعث شکلگیری نوع خاصی از عضلات در بخش سینه و شکم مجسمه شده است که حالت تأثر و دردی را که در چهره مجسمه دیده میشود، کامل میکند.
این شیوه از ساخت مجسمه را میتوان در پیکر مردان تیرخورده نقش برجستههای مربوط به جنگهای اسکندر مقدونی در پرکام و سیدون (۵) دید.
در آثار مورون (۶) مجسمهساز یونانی که با اشکال مختلف ظاهری عضلات و استخوانهای بدن انسان آشنایی کامل داشته است نیز دقت در کالبدشناسی دیده میشود. این هنرمند در آثارش همواره درصدد تکمیل بیان حرکت برآمد، اما در مجسمه دیسکانداز دلباختگی او به موضوع باعث شده است تا در نمایش حرکات و توضیح آن، راه افراط را بپیماید. این مطلب را در نوع حرکت اندام و نحوه قرار گرفتن عضلات آن به شکل اغراقآمیز میتوان مشاهده نمود.
فیدیاس (۸) مجسمهساز دیگر یونانی که مشهور است حد اعتدال را در تناسب اندام و حرکت عضلات در کارهایش رعایت میکرد، با ساخت و ساز روی بافت لباس مجسمهها به زیبایی آثارش میافزود. مجسمههای زئوس (۹) و آتنا لمینا (۱۰) از جمله این آثار هستند. پس از این مرحله، کالبدشناسی بهمرور جایگاه و ارزش خود را در ساخت مجسمهها پیدا کرد. این جایگاه با نمایش زیبایی حرکت عضلات در سینه و بازوی مجسمه "ایولون بلودره" (۱۱) ساخته شده در قرن هفتم پیش از میلاد به اثبات میرسد. نمایش تناسب اندام و حرکات عضلات در تاریخ پیکرتراشی یونان مقام ارجمندی داشته است و هنرمندان مجسمهساز با مشاهده و ممارست در چگونگی قرار گرفتن عضلات هنگام حرکت ورزشکاران رشتههای ژیمناستیک و پرورش اندام، به نتایج مطلوبی در ساخت آثار خود دست یافتند.
میتوان گفت در شناختن کالبد انسان، هنرمندان با پزشکان رقابت کردهاند. آنها کالبدشکافی دقیق را از قرن پانزدهم میلادی آغاز نمودند. به گفته کارشناسان هنری، از لئوناردو داوینچی (۱۲) تعداد زیادی کتابچه طراحی باقی مانده است که در آنها تحقیقات تشریحی مهمی وجود دارد. این طراحیها که به وسیله شامبرلن (۱۳) منتشر شده است، ارزش و اعتبار بسیاری در زمینه کالبدشکافی دارند.
لئوناردو در یکی از ترسیمات تشریحی خود با دقت کامل دستههای الیاف عضله بزرگ سینه و عضله دالی و عضلههای گردن را از یکدیگر جدا و کالبدشکافی کرده و در یادداشتهای طراحی خود چند فصل را به شرح عضلهها و مفصلها هنگام حرکت اختصاص داده است. طراحیهای تشریحی لئوناردو هماکنون در کتابخانه وینزر (۱۴) لندن موجود است.
تأثیر کالبدشکافی را میتوان در آثار میکلآنژ (۱۵) نیز به وضوح مشاهده نمود. میکلآنژ در روند تکاملی طراحیهای خود در فلورانس دست به کالبدشکافی زد و مجسمههای خود را با بررسی و تشریح کالبد انسانی در تمامی عضلات و عروق ساخت. آندره وسال (۱۶) کالبدشناس قرن شانزدهم میلادی نیز بر نزدیک بودن کالبدشناسی پزشکی و هنری تأکید دارد. سال ۱۴۲۸ میلادی در آکادمی نقاشی و مجسمهسازی هنرهای زیبای پاریس، درس کالبدشناسی هنری و هندسه فضایی اهمیت خاصی داشت. بهطوریکه یکی از آثار رامبراند (۱۷) با نام درس تشریح دکتر تولب در همین زمینه نقاشی شده است.
مطالعات آناتومی بدن انسان و پزشکی
"لئوناردو" در مجموع بیش از ۲۲۰ نقاشی با جزئیات بالا و حدود ۱۳ هزار واژه درباره آناتومی، اسکلت، شریانها، قلب، اندامهای تناسلی و اندامهای داخلی بدن انسان
به یادگار گذاشته است. او همچنین یکی از اولین طرحهای علمی از جنین انسان در رحم مادر را کشیده است.
مرد ویترویوسی (۱۲۹۰ میلادی)
طراحی جوهر و قلم مرد ویترویوسی متعلق به یکی از دفترچههای متعدد لئوناردو داوینچی است.
در این طراحی، یادداشتهایی وجود دارد که به "تناسبات ایدهآل انسانی" میپردازد؛ تناسباتی که ویترویوس، معمار رومی، یک قرن پیش از میلاد، در کتاب معماری خود آن را شرح داده است. داوینچی یادداشتهای خود را به شیوهای معکوس نوشته که تنها در مقابل آینه خوانده میشوند.
او با طراحی این اثر، نظریهی ویترویوسی را توضیح میدهد. بنا بر این نظریه، بدن ایدهآل انسان میتواند در میان یک دایره و مربع، دو شکل هندسی متفاوت، جای بگیرد.
واما سهم هنرمندان ایرانی در به کار بردن قواعد کالبدشناسی چندان زیاد نبوده است. با اینکه در آثار هنری بر جا مانده از دوران گذشته بینالنهرین و ایران موضوع نمایش حرکت در عضلات بدن انسان بارها مورد توجه سازندگان آثار هنری قرار گرفته، اما این توجه در مقاطع زمانی کوتاه محدود و گذرا بوده است. سلسله هخامنشی پایه و اساس پیکرتراشیهایی است که بیشتر با نقوش برجسته روی صخره شناخته شده است. کهنترین نمونه باقیمانده از نقوش برجسته ایرانی، متعلق به "میترادات" دوم است که حدود صد سال پیش از میلاد بر روی صخره بیستون کندهکاری شده است. در ساخت این نقش برجسته از شیوه نیمرخ بهره گرفته شده و توجهی به طراحی اندام و ساختوساز در عضلات و بافت لباسها دیده نمیشود. نقشها کاملاً ساده شده و برجستگیها در یک ردیف همسان قرار گرفتهاند و حرکت خاصی در اندام و چهرهها وجود ندارد.
هنر سلسلة ساسانى آخرین مرحلة هنر کهن شرقى است. هنر ساسانى اصولاً زیباییشناسى ایرانى را که وارث هنرهاى آسیاى مقدم است مجسم ساخت. این هنر نتیجه یک تحول طولانى بود و نیرویى داشت که توانست اثر خود را در هنر تمدنهاى مجاور باقى بگذارد. نباید فراموش کرد که هنر «رومى» اساساً هنر یک امپراطورى بود و رومیان هنگامى که با هنر ایران ساسانى برخورد کردند با روشهاى تازهای مواجه شدند، زیرا هنر ساسانى با بازگشت به سنتهاى کهن بومى دوران ماد و هخامنشى و پارتى، نیروى تازهای یافته و در صدد ادامه آن بود. اما در برخی موارد، آثارى به وجود آمد که از این سنت تبعیت نمىکرد. شیوه کار بسیار ساده بود، ابتدا اطراف نقش را با قلم سنگتراشى خالى مىکردند. به طورى که نقشها به صورت برجسته نمایان میشد و برجستگى مسطحى که به این ترتیب به دست مىآمد، شکل یک نقش حکاکى شده را نمایان مىساخت. سپس جزئیات لباس بر روى این طرح، کندهکارى مىشد. در حجارى این نقش برجستهها، هنرمند در حد توان خود با ساختن چهره از روبرو و ایجاد حرکت در اندام، شکل زیبایى ایجاد مىکرد، اما در ساختار کلى اینگونه نقش برجستهها، کیفیت تزئینى و آئینى مدنظر قرار گرفته و توجهى به موارد کالبدشناسى نشده است.
گاهى در حجاریهاى برجسته مثل نقش رستم و غارهاى شاپور به آثارى برمیخوریم که قواعد و تناسب اندام و حرکت عضلات در آنها رعایت شده است. ولى از قرن ششم میلادى به بعد، بخصوص در دوران سلطنت خسروپرویز، آثار ساخته شده بیشتر به صورت اجتماع بیکرمها است و توجه هنرمندان در خلق این آثار معطوف به کلیات بوده است، و بدین ترتیب روش طراحى و ساخت بیکرمها اهمیت و شخصیت انفرادى خود را از دست داده و تأکید بر بیان اندیشههاى تزئینى در ساخت اینگونه آثار باعث شده است تا شیوه درستى در نمایش عضلات به کار گرفته نشود. به این ترتیب در بخشى از آثار ساخته شده در این دوره، هنرمندان ایرانى توجهى به تناسب و زیبایى اندام نداشتند. در بررسى این آثار به روشنى مىتوان دید که کالبدشناسى هنرى رفتهرفته جایگاه خود را از دست داده است. از جمله آثارى که در ساخت آنها به کالبدشناسى هنرى توجه چندانى نشده است مىتوان به نقوش برجسته شکارگاهها و مجالس ساخته شده در «طاق بستان» اشاره نمود و آنها را مقدمهای بر شکلگیرى آثار تزئینى دانست. اما باید گفت این موارد به هیچ وجه از ارزش هنرى نقوش برجسته و عظمت مجسمههاى ایرانى نمىکاهد، و هنر ایرانى که سنتهاى کهن و نیرومندى را در خود دارد توانسته خود را از قید «هلنیسم» رها کند و دریافتهاى ویژه هنرى خود را از «فرات» تا «چین» و از «سیبرى» تا «هند» و از فلاتهاى مرتفع «مغولستان» تا «بسفور» بگستراند.
پینوشتها:
اسکیاس (Scopas): پیکرتراش یونانی در سده چهارم قبل از میلاد. از برجستهترین مجسمهسازان دوره هلنیستی به شمار میرود. کنشهای خشن و غمانگیز در کار او مشخصه بسیاری از مجسمههای هلنیستی است. اسکیاس در ساخت آرامگاه هالیکارناسوس شرکت داشت و برخی از مجسمههای بر جای مانده را به او نسبت میدهند.
پراکسیتل (Praxiteles): پیکرتراش یونانی سده چهارم قبل از میلاد. او از پیشگامان دوره هلنیستی بود و پیکر برهنه خدایان را به تصویر کشید. ویژگی سبک او خطوط شکلساز نرم و پرداخت لطیف حجمهای بدن انسان است.
Hellenistique: اصطلاحی برای سبکهایی که از هنر و فرهنگ یونانی الهام گرفتهاند و نشاندهنده پذیرش هنر یونانی در دیگر فرهنگها است. این تأثیر عمدتاً پس از فتوحات اسکندر مقدونی در کشورهای تسخیر شده، در هنر و فرهنگ آنها مشاهده شد.
لاثوکن (Laokoon): در افسانههای یونانی آمده است: لاوکون کاهن تروا، مردم تروا را از ورود اسب چوبی (تروا) برحذر داشت. این کار خشم آتنا (و به قولی زئوس) را برانگیخت و او دو مار دریایی را برای تنبیه لاوکون فرستاد. این مارها او و دو پسرش را پیچیدند و کشتند. مجسمهای که اکنون در واتیکان است، مبارزه آنها با مارها را نشان میدهد.
پرکام (برکاموس): شهری در آسیای صغیر (ترکیه فعلی)، سیدون: نام یونانی شهر صیدا.
میرون (Myron): پیکرتراش یونانی سده پنجم قبل از میلاد. او شاگرد هایگلاساس (اهل آرکس) بود و در آتن و دوران پریکلس کار میکرد. به دلیل رعایت تناسبهای دقیق و ایجاد حس حرکت در پیکرهای ورزشکار شهرت داشت. از جمله آثار او میتوان به «Discobole» اشاره کرد.
لئوناردو داوینچی (Leonardo da Vinci): (۱۵۱۹-۱۴۵۲) نقاش، مجسمهساز، معمار، موسیقیدان، مهندس و دانشمند ایتالیایی. نبوغ و قدرت خلاقیت او، او را در صدر نوابغ دوران رنسانس قرار داده است. از شاهکارهای نقاشی او میتوان به تابلوهای «باکره مقدس»، «شام آخر» و «مونالیزا» اشاره کرد.
میکلآنژ (Michelangelo Buonarroti): (۱۵۲۲-۱۴۷۵) پیکرتراش، نقاش، معمار و شاعر ایتالیایی. آثار او با تأکید بر قدرت جسمانی و روانشناسی عمیق انسان، از برجستهترین آثار رنسانس محسوب میشود.
آندره وسال (Andreas Vesalius): بزرگترین کالبدشناس سده شانزدهم که با کارهای برجسته خود در کالبدشناسی، به شکلگیری این علم کمک شایانی کرد.
رامبرانت (Rembrandt): نقاش و رسام برجسته هلندی که به دلیل نگاهی عمیق به درون انسان و قدرت تخیل بالا، یکی از برترین هنرمندان اروپایی محسوب میشود. آثار او با قلمزنی راحت و رنگگذاری ضخیم، مسیر جدیدی برای رئالیستها ایجاد کرد.
منابع:
کالبدشناسی هنری، دکتر نعمتالله کیهانی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، بهمن ۱۳۲۲، تهران.
هنر ایران در دوره پارتی و ساسانی، رمان کیرشمن، ترجمه بهرام فرموشی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۷۰، تهران.
طراحی بدن انسان، برن هوکارد، ترجمه عربعلی شروه، انتشارات یساولی، چاپ چهارم، ۱۳۷۹، تهران.
دیدگاه تان را بنویسید