با یک سوزن به خود و یک جوالدوز به دیگران شروع میکنم. جوانتر که بودم، مابین دوران انتقال از کارشناسی به کارشناسیارشد، هنوز بین دو دانشگاه رفتوآمد داشتم، از دانشگاه امیرکبیر به دانشگاه تهران. هرموقع که سر چهارراه ولیعصر میایستادم تا تاکسی سوار بشوم و به در اصلی (که بین ما به درِ پنجاه تومانی معروف بود) برسم، چنان غرق در افتخار، غرور و تکبر میشدم که نگو. تمام هورمونهای ممکنه شادی و تبختر در من جاری میشد. من از سر چهارراه ولیعصر با کولهپشتی و تیپی که بین بچههای هنری دانشگاه هنرِ تهران و استایل بچه باحالهای مهندسی خواندهی امیرکبیر مینمود، دم در دانشگاه تهران پیاده میشدم (که حالا خودمانیم، اکثراً که آن در بسته است و باید از درهای دیگر به دانشگاه ورود کرد) و با خودم فکر میکردم عجب نبوغ و نخبگیای از من تراوش میکند! کمی که گذشت اما، یک روز در همان تاکسیها اتفاقاً، وقتی ذهنم از اندیشههای پیر بوردیو پر شده بود، به این فکر میکردم که من چه حقی به فخرفروشی به آن رانندهها و مسافران دارم؟مبینا نعمتزاده، پس از پیروزیهای پشت سر هم مقابل قهرمانان جهان و قارهای حالا سیبل خشونتهای اجتماعی تعدادی از افراد در زمینه تحصیلات تکمیلی قرار گرفته است. چرا من فکر میکنم نسبت به آنها در موقعیت فرهنگی بهتریام که قرار است آن را با بزرگ کردن کمبودهای آنان، نسبت به موقعیت فرهنگی و اجتماعی خودم در چشم آنها فرو کنم و آنها را هر روز عصبانیتر، خشمگینتر و حسرت به دلتر به خانه بفرستم؟ این فکرها، بخشی از انگیزهای شد که سه سال بعد، تبدیل به پژوهشی شد درباره مسئله کنکور، ساختار آموزش عالی و روشهای پذیرهنویسی و پذیرش دانشجو در ایران.
درباره کژکارکردهای کنکور، نفع و ضررش و مشکلات عدیدهای که این پدیده و سایه واقعاً «شومش» بر سر «کمیت و کیفیت» آموزش عالی در ایران، اساتید، همکاران و... به اندازه کفایت گفتهاند، گفتهایم و شنیدهاید. اما بهطور خاص، با بلند شدن صدای اعتراضها به مبینا نعمتزاده _ که مکرراً باید تکرار کنم برنده مدال المپیک در ۱۹ سالگی است! _ جا دارد سویهای پیچیدهتر و کمتر پرداخته از نظام سنجش و پذیرش آموزش عالی ایران را که دقیقاً حول محور همین مناقشهای که بر سر مبینا مشخص شده است، تحلیل کنیم.در میان یافتههای پژوهشی در مسئله کنکور، مشخص شد که از میان زیرگروههای آموزشی آزمایشی در کنکور، بیشترین میانگین تراز در یک کلان روند ۹ تا ۱۰ ساله (منبع دقیق از پایاننامه) مربوط به زیرگروه تجربی بوده است. میانگین تراز زیرگروه تجربی با ۷۹۲۸ نسبت به انسانی با ۷۹۲۰، ریاضی با ۷۲۶۵ و هنر با ۶۸۱۸ مابین سالهای ۸۸ تا ۹۶ بالاترین تراز ثبتشده را به خود اختصاص داده است. با اینکه این اطلاعات در دسترس بوده اما به مناسبت ملاحظات اخلاقی که اصلاً پرداختن به این موضوعات خودش در روند علمی، حساسیتزاست هیچگاه به تفسیر آن پرداخته نشده بود. اما در دفاع از قهرمان ملی شاید بد نباشد امروز تمامقد بایستم و بگویم، تفسیر این تراز، یعنی نمره آوردن در کنکور تجربی و پزشک شدن، سادهتر از سه زیرگروه اصلی دیگر است. (مجدد بگویم که این متضمن هیچ برداشت دیگری نیست. کنکور بهخودیخود، همانطور که بارها گفتمام، سخت و غیراستاندارد است.)پییر بوردیو که احتمالاً معروفترین جامعهشناس دنیای مدرنِ قرنهای ۲۰ و ۲۱ هم باشد، نظریهپرداز نظامهای تربیتی و تحصیلی است. برشی از نظریههای او، مربوط به مفهوم غریبی بهنام خشونت نمادین است. از جزئیات و ابعاد نظری بسیار گستردهاش که بگذریم، یکی از شاخههای اعمال خشونت نمادین، توسط گروهها و طبقات مسلط اقتصادی و اجتماعی به مابقی افراد، تلاش برای حفظ انحصار آموزشی در میان افراد خود آن گروه و طبقات است. (Bourdieu, ۱۹۹۰) از آثار چنین رویکردی در مسئلهی آموزشوپرورش، تبعات طردِ فرهنگیای است که افراد سطوح مختلف جامعه نسبت به هم روا میدارند. (Bourdieu, ۱۹۹۰) تحقیقات پردامنه در مورد کنکور، نشان داده است که نظام سنجش و پذیرش آموزش عالی در ایران، بهواسطهی کنکور، چنین کارکردی پیدا کرده است. (برومند، ۱۳۹۸)
در ذهنیت دانشآموزان کنکوری بهویژه آنهایی که در کنکور شانس موفقیت بالاتری دارند، این موضوع یک امر بدیهی جا افتاده است که اولاً رتبههای برتر هر زیر گروه که در دانشگاههای خوبِ ایران در حال تحصیلند، نسبت به دیگر افراد جامعه، باهوشتر، تلاشگرتر و بااستعدادتر هستند (برومند، ۱۳۹۸). ثانیاً زیرگروههای فنیمهندسی و تجربی نسبت به دیگر زیرگروهها ـ و حتی در یک سطح تحلیلی دیگر دروس اصلی این رشتهها نسبت به دروس عمومی دیگر ـ مهمتر و بااصالتتر و درنتیجه افراد شاغل در آنها نسبت به افراد شاغل در دیگر زیرگروههای آموزشی مجدداً باهوشتر و مستعدتر هستند. (برومند و فراستخواه، ۱۴۰۱)
جدا از ابعاد اخلاقی این ماجرا که نیاز به بررسیهای عمیق مباحث زیباییشناختی اخلاقی دارد و جدا از مفاهیم بسیار مناقشهبرانگیزی مثل هوش و استعداد که در این فضاسازی ذهنی دخیل است، این موضوع تا حد بسیار زیادی به قول معروف، روی زمین و واقعیت عینی ماجرا هم درست نیست. چنانچه حاشیههای درخواست مبینا نعمتزاده برای تحصیل در رشته پزشکی، حاشیههای بهوجود آمده را شعلهورتر کرده است و فغان از برخی افکار عمومیِ اجتماعات پزشکی کشور بر آورده است و مکرراً موجب تکذیبیه، توضیحات و تشریحات سازمان سنجش آموزش کشور (که البته اخیراً در قامت معاونت ریاستجمهوری فعال است) شده، برخی تذکرات برای به خود آمدن این گروهها شاید لازم و ضروری باشد.
توجیهِ شکستخورده یک ادعا
میتوان ادعا کرد که مهمترین موتور محرک اعتراضات اینچنینی، توهمی از تخصیصِ عادلانه صندلیهای بسیار محدود دانشگاهی در ایران است! این موضوع در برخورد فعلی جامعهی عصبانی ما با رویکردِ پوپولیستی اخیرِ برخی از روشنفکر (نماها؟!) با ایدهی سهمیههای موجود در پذیرش دانشجو هم در ایران همسو شده و ناکارآمدی کلانِ آموزشی و پذیرشی کنکور را به سطح سهمیهها پایین آورده است. ادعای ناکارآمدی کنکور از حالت مظان اتهام دیگر خارج شده و مجموعههای بسیاری از پژوهشهای علمی و عینی این امر را تبدیل به یک فکت کرده است. اما همهی اینها به کنار، ما با همین گفتمان مسلط سر و کار داریم؛ منابع محدود است، سهمیههای اینچنینی توزیع فسادبرانگیز رانت است.
اما آیا واقعاً اینچنین است؟ در سال تحصیلی ۱۳۹۸-۱۳۹۷، طی پژوهشی، تعداد ثبتنامیهای کلاسهای مختلف در دانشکدههای برق، مکانیک، کامپیوتر و عمران دانشگاههای شریف، تهران و امیرکبیر در طول ترمهای پنج سال اخیر منتهی به تاریخ بالا استخراج شد. در همین راستا، تعداد صندلیهای موجود در اتاقهای محل تشکیل کلاسها نیز شمرده شد. (گرچه طی این پژوهش، مشکلاتی برای پژوهشگران در انجام شمارش صندلی پیش آمد و برخی از این عملیات با اخطار مسئولان حفاظتی دانشگاهها ناتمام یا بیانجام ماند.)
نتایج شگفتانگیزی از فاصلهی تعداد صندلیهای موجود در کلاسها و ثبتنامی ترمها وجود داشت! این فاصله، بهنفع مازادصندلی نسبت به دانشجوی ثبتنامی چنان بالا بود که پژوهشگران از بازتاب تمام یافتهها بهدلیل شبههبرانگیز بودن آماری خودداری کردند. اما چند نمونه بازتاب شده در این مورد، نشان میداد در دانشکدهی مهندسی مکانیک (و برق) دانشگاه امیرکبیر، صندلیهای موجود نزدیک به ۱۳۰۰ عدد بیشتر از میانگین دانشجویان ثبتنامی در کلاسهای مربوطه طی سالهای ۹۳ تا ۹۷ بوده است. این مقدار در دانشکدهی علوم کامپیوتر این دانشگاه در طول همین سالها نزدیک به ۸۵۰ عدد بوده است. در کلاسهای دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه تهران (ساختمان جدید و قدیم) نیز این اختلاف به چیزی نزدیک به ۲۲۰ عدد میرسید. (برومند، ۱۳۹۸)
درحالیکه واضحاً گزارههایی از این دست که ظرفیت دانشگاهها چنان محدود است که اعطای چنین ظرفیتهایی توزیع رانت فسادآمیز خواهد بود، «غلط» است، یکی از توجیهات در جهت نمایش معکوس واقعیت، تکیه بر الزام ظرفیتهای آموزشیِ مجزا از صندلی در کلاس درس است. ازجملهای این تلاشها، چنگ زدن به شاخصهای سرانهی استاندارد محیط آموزشی است. حتی این شاخصها روی زمین سفت و سخت آموزش ایران، جایی ندارند. در زمان انجام همین پژوهش، سرانهی رسمی محیطهای آموزشی دانشگاهی در ایران، سه متر مربع زیر استاندارد جهانی بوده است. تخمینها در همان سال حاکی از آن بود که متناسب با فرمول تعیین استاندارد محیط آموزشی، اضافه کردن تا ۵۰۰ نفر به توزیع کلی قبولشدگان دانشگاههای برتر ایران، کمتر از یکصدم، یعنی یک سانتیمتر مربع این سرانه را بدتر میکند! پس باید واقعبین بود و مشکل را از جایی که هست پیگیری کرد، نه بهانهها و دلایل واهی برای حفظ وضع نابسامان آموزش طبقاتی موجودِ فعلی در ایران.
سخنی با مجموعهی وزارت علوم، سازمان سنجش و دانشگاههای مادر
تجربهی من بهعنوان یک کارشناس خرد و جامعهشناس منتقد در زمینهی آموزشوپرورش یا آموزش عالی از کنش و واکنش سازمانهای ذیربط با مسائل آموزش عالی در ایران، شتابزدگی سازمانهای مربوطه بوده است. بهعنوان نمونه، هنوز استراتژی کلان برگزاری بیش از یک نوبت آزمون کنکور سراسری، مسئلهی چگونگی تنظیم تقویم آموزشی و راهحلی برای تراز کردن نمرات داوطلبان در ترکیب چند آزمون با نمرات امتحانات نهایی که تحت عنوان سابقهی تحصیلی اخیرا مطرح شده _ با نمودهایی ازقبیل تأخیر بیسابقه در اعلام نتایج نهایی کنکور سال گذشته _ گواهی بر این تصمیمات شتابزده است. اما در همین مورد خاصِ قهرمان ملی کشور، خروجی روابط عمومی دانشگاه تهران همان شب و صبح بعد روز مبارزهی فینال که ساعات تعطیل اداری نهادها و سازمانهای مربوطه بوده، سپس تکذیبیههای سازمان سنجش و مجدداً دانشگاه تهران در عدم پذیرش مبینا نعمتزاده در رشتهی دلخواه، سپس تکملهی خبری پذیرش فقط در زشتهی تربیت بدنی موید شتابزدگیهایی است که از نهاد اصلی علم در ایران انتظار نمیرود.آیا بهتر نبود با کمی تأمل، ظرفیتهای موجود پذیرش چنین دست نخبگانی بررسی یا در صورت لزوم طراحی میشد و بعد خروجی خبری روابط عمومی دست به کار میشد؟ واحدهای بازرگانی و بازاریابی دانشگاهها و سازمان سنجش همانقدر که دیگر واحدها شتابزده عمل کردند به ایدههایی برای استفاده از این فرصت میاندیشیدند؟ برای مثال، با افزایش اقبال شرکتهای خصوصی در تأمین مالی و اسپانسر شیپ ورزشکاران المپیکی، آن هم تازه دومین بانوی مدالآور کل تاریخ المپیک ایران، یک پیمان تجاری دو سر برد تنظیم کنند؟ محاسبهی میزان هزینهی سرانهی لازم برای تربیت یک دانشجوی متخصص از طرف یک اسپانسرشیپ قابل پرداخت نبود تا اینهمه حواشی به وجود نیاید و دانشگاههایی که هر فارغ التحصیل پژوهندهی جدی آن از استاد گرفته تا یک کارشناس معمولی نبود بودجههای پژوهشی حتی خرد را احساس کرده، کمی منابع برای پژوهش ذخیره کند؟ ظرفیت موجودِ پردیسهای بینالمللیِ پولی دانشگاهها چه؟ آنها نمیتوانست محلی برای تحقق این امر باشد؟تمام اینها به کنار، با همکاری انجمنهای خیرین دانشگاهی که بسیاری از هزینههای بورسیه در ایران را پوشش میدهند، امکان طراحی یک بورسیه برای این افراد نبود تا بهصورت سازمانیافتهای سرمایه با ابعاد تبلیغاتی فرهنگی و علمی فراوان جذب دانشگاهها شود و علاقهمندان نخبه ورزشی هم بتوانند «شانس» تحصیل داشته باشند و بهجای به قضاوت عمومی کشیدن چنین موضوعی، آن را به تأیید صلاحیت اساتید اخلاقمدار متعهدی بسپاریم که مشخص کنند مبیناها محصلهای قابلی برای متخصص دانشگاهی شدن هستند یا نه؟ نمرات و قوانین دانشگاه گویا خواهند بود.
تربیت اساتید و طراحی روندهای نظارت بر سنجش کیفی دانشگاهها تمام موضوعی بود که سازمان سنجش و دانشگاه تهران با چنین ابتکارهایی برای حل این مناقشه لازم داشتند که متأسفانه تعجیل امان نداد.
سخنی با مبینا
مبینای عزیز
من اگر شما را از نزدیک میشناختم، احتمال اینکه برخلاف مُدْ، از تو و نسلت تعریف کنم؛ چیزی برای جلب توجه و تملقت بگویم از اینکه یک شهابسنگ همین الان به زمین برخورد کند هم کمتر بود. اما این سنتِ منتقدانی مثل من است و کوچکترین اهمیتی برای تو نباید داشته باشد. اما وظیفه اجتماعی و مسئولیت اخلاقی من در قبال جامعهای که من را بزرگ کرده این است که برای دفاع از حق تحصیل جوانان ایرانی، در هر شرایطی که توان و ذوق و تلاششان اجازه دهد، بایستم. چه یک جوان از بندر گناوه، چه تو که مدالآور المپیک کشورم و تاریخساز این کشور و فرهنگ و تمدن هستی.
بگذار خیالت را راحت کنم. تو (به همراه بسیاری از انسانهای ایرانی دیگر که در کنار تلاش ستودنیات، شانس این را هم ندارند که بهعنوان یک قهرمان المپیک اسمی برای خود دستوپا کنند) مستحق و شایسته تحصیل پزشکی یا هر رشتهی دلخواه دیگر هستی. اینکه آیا موفق میشوی یا متخصص و پزشک خوبی میشوی، در حوزهی اختیارات من نیست. اساتید دانشگاهیت و نمراتت این را نشان خواهد داد. اما اگر زیر فشار افکار عمومی ناآگاه از امور تربیتی و آموزشی اذیت و ناراحت هستی، یک میت بردار و کمی پا بزن و مطمئن باش، کار تو از آن مدعیان معترض بسیار سختتر بوده است. آنها هر سال باید بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ نفر اول از میان چندصد هزار داوطلب ایرانی قرار میگرفتند. تو نفر سوم از میان میلیونها تکواندوکار هموزن خودت در تمام جهان قرار داری! محاسبات ریاضیاش با من. کار تو خیلی سختتر است.
ناراحت نشو. پا بزن و به این فکر کن که در این مملکت شاعری وجود داشته که آوازهی اندیشههایش، بسیار بر بنیان همین شرق و غربی که بر سر تو میکوبند (و چندین و چند نوع بورسیه تحصیلی در بهترین دانشگاههای خودشان برای قهرمانان دارند) اثر گذاشته، جایی در خلوت پیش خودش و برای امثال تو سروده:
«جنگ هفتادودو ملت، همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.»
دیدگاه تان را بنویسید