«کودک هم نیاز به آزادی دارد. همه ما از دانشگاه فارغالتحصیل شدیم اما چقدر از آن درسها یادمان مانده یا حاضریم به آنها برگردیم؟ آموزش درست برعکس خلاقیت عمل میکند و آن را سرکوب میکند. امروزه پدر و مادرها اصلاً از کودکان غافل نمیشوند. نه بیرون وجود دارد، نه بازی. پیامد دور بودن از طبیعت در کودکی این خواهد بود که در بزرگسالی از طبیعت گریزان شوند یا حتی از آن ترس داشته باشند. کودکی با ما تا آخر عمر میماند.»
احتمالاً وقتی که ایده راهاندازی مدارس طبیعت در ایران به ذهن عبدالحسین وهابزاده، کارشناس شناختهشده محیطزیست رسید، به همین جملههایی فکر میکرد که حالا در مراسم بزرگداشتش در شبهای بخارا گفته است.
عبدالحسین وهابزاده، کنشگر محیطزیست و بنیانگذار مدرسه طبیعت در ایران، سالها برای آشنایی و آشتی کودکان با طبیعت تلاش کرده و حالا ایدهاش برای گستردهشدن این مدارس، به شهرهای زیادی در ایران رسیده است. وهابزاده از صاحبنظران برجسته محیطزیست است و گفتمان جدید او در مدرسه طبیعت باعث شده که نظام آموزشی ایران توجه به مدرسه طبیعت را جدی بگیرد.
او زاده سال ۱۳۲۶ در سبزوار است و درجه کارشناسیارشد خود را در رشته بومشناسی از دانشگاه ایالتی آیوا آمریکا گرفته و ۴۰ سال است که در دانشگاههای مختلف ایران بومشناسی و علومزیستی تدریس میکند. او تاکنون سهبار برنده کتاب سال جمهوری اسلامی بوده، در سال ۱۳۸۴ برنده جایزه ملی محیطزیست ایران شده و در سال ١٣۸۵ جایزه مهرگان علم برای کتاب «تنوع حیات» را دریافت کرده است. او در سال ۱۳۸۷ بهعنوان یکی از ۳۰ خادم محیطزیست ایران معرفی شد. وهابزاده بخش مهمی از وقت خود را به ترجمه کتابهای معتبر در علوم زیستی و با محوریت بومشناسی، محیطزیست و رفتارشناسی گذرانده که نتیجه آن چاپ بیش از ۳۰ عنوان کتاب بوده است. او که بر ارتباط میان کودکان و طبیعت تأکید دارد، فکر میکند که کودکان باید دوباره به سمت طبیعت برگردند.
برای بزرگداشت وهابزاده، هفتصدوشصتمین شب از شبهای بخارا با همکاری فصلنامه صنوبر و باعنوانِ «شب عبدالحسین وهابزاده» در خانه اندیشمندان علوم انسانی، مختص او بود. مژگان احمدیه، حسن عشایری، غلامعلی کشانی، کاوه فیضاللهی و هادی صمدی ازجمله سخنرانان این نشست بودند که هرکدام به بررسی وجوه گوناگونی از زندگی عبدالحسین وهابزاده پرداختند.
عبدالحسین وهابزاده در این مراسم گفت که آینده در گرو برگرداندن کودکان به طبیعت است: «بین محیطزیستیها یک جمله خیلی متداول است و آن اینکه میگویند: ما چیزی را که میشناسیم، دوست میداریم و چون دوستش داریم، حفظش میکنیم. مسیر عِلی از آگاهی شروع میشود و به عشق میرسد، سپس به حفاظت. یعنی مسیر عِلی از آگاهی به عشق و از عشق به حفاظت میرسد. اما آیا واقعاً ما چیزی را که میشناسیم، دوست داریم؟ آیا در طبیعت و عالم واقع این درست است؟ بهنظرم این مسیر بسیار خطرناک است و ما در جهان هر روز دانش بیشتری درباره طبیعت منتشر کردیم و طبیعت کمتری داریم اگر از آگاهی شروع کنیم، امروز همه باید عاشق طبیعت باشند، نباید کسی زبالههایش را در خیابان بریزد و نباید شهر را آلوده به اضافات غذا کرده باشد. نباید طبیعت ما هر روز عقبنشینی بیشتری کرده باشد.»
او در ادامه گفت که مسیر از عشق شروع میشود، به حفاظت میرسد و بعد فرصت برای آگاهی ایجاد میشود: «نخست باید عشق شکل بگیرد. کودکی که در طبیعت بازی میکند و در مدرسه طبیعت برگهای درختان را میکَند، دارد با آنها تعامل میکند، از آن لذت میبرد و عاشقش میشود. وقتی کودک کتاب خواند، متوجه میشود که برای حفظ طبیعت خیلی کارها میشود کرد و عمق شناخت از طبیعت برای او حاصل میشود؛ یعنی مسیر اصلی از عشق به حفاظت است و وقتی حفاظت صورت گرفت، آن وقت فرصت ایجاد میشود که آگاهی هم درباره آن ایجاد شود. بچههای ما هیچ انگیزهای از خود برای حفظ طبیعت نشان نمیدهند. در این کرهزمین آینده نداریم؛ اگر که کودکانمان را دوباره بهسمت طبیعت برنگردانیم.»
عشق به حیات، سادگی و صمیمیت
مژگان احمدیه، فعال محیطزیست بهعنوان اولین سخنران نشست درباره ویژگیهای اخلاقی و علمی عبدالحسین وهابزاده و همکاریاش با او در موزه حیاتِوحش دارآباد صحبت کرد: «با استاد گرانقدرم در سال 1373 در موزه حیاتوحش دارآباد زمانی که دبیر آموزش موزه بودم، آشنا شدم. در خدمت اساتیدی چون ایشان که عضو شورا بودند و آموزش و انتشارات موزه دارآباد را راهبری میکردند، دوران باشکوهی را گذراندم. من خوشاقبال در کنار استاد عزیز بسیار آموختم بهگونهایکه دگرگونی عظیمی در شاکله وجودی من پدید آمد. آشنایی با آقای وهابزاده زندگی دیگری برایم رقم زد.»
او ادامه داد: «افتخار چاپِ کتابهای زیادی را در موزه داشتم، بهویژه کتابهایی که با همکاری استاد وهابزاده چاپ شدند. حضور در نشستهای شورای آموزش موزه، آشنایی نزدیک با ایشان و در ادامه خواندن برخی کتابهایشان مانند اخلاق محیطزیست، شناخت محیطزیست، تکامل و طراحی با طبیعت تنوع زیستی و اخلاق را به روی من گشود؛ بهطوریکه بسیاری از دغدغههای ذهنیام پاسخ داده شد. علاوه بر دانش ایشان که من قادر به درک عمق آن نبودهام، مسحور ویژگیهای اخلاقی ایشان شدم. عشق به حیات، سادگی و صمیمیت استاد، ممارست در کار تألیف و ترجمه کتابهای بسیار، صراحت در مراودات، پاسخگویی به پرسشها، تلاش و پیگیری بیدریغ ایشان چنان عشقی در من ایجاد کرد که با تمام نیرو با سایر همکاران موزه به فعالیت در حوزه آموزش پرداختیم و در زمان کوتاهی موزه تبدیل به مکانی برای حفاظت از محیطزیست شد.»
احمدیه در ادامه شخصیت عبدالحسین وهابزاده را برای خود یک الگو دانست: «باید اعتراف کنم که همواره استاد در ذهن من الگو است چراکه آگاهی، دانش، باورمندی و جسارت را در ایشان مشاهده کردم. باوجود همه موانع استاد با استواری پای در مسیری ناهموار برای تأمین تجربه طبیعت بهعنوان حق مادرزادی برای کودکان گذاشتند. من نیز از ایشان آموختم همه فعالیتهایم را معطوف به تأمین تجربه برای کودکان کنم. آموختم که همه توانمندی یک بزرگسال حاصل گذران دوران کودکی رها در فضاهای باز و طبیعی است و هماکنون بر این باورم که صلح را تنها در کودکی میتوان آموخت و در خود نهادینه کرد.»
او ادامه داد: «ما تا سال 1398 کار میکردیم اما مدارس تعطیل شدند. با این حال استاد همچنان به پیمودن مسیر در شرایط سخت ادامه دادند و به نشر آثار بسیاری همت گماردند. مفتخرم که در زمانی زندگی میکنم که همزمان با حیات استاد است.»
نشستن در سکویِ آینده
حسن عشایری، روانشناس در ادامه این نشست در سخنانی به رابطه میان مغز و ساختار اشاره کرد. او همچنین بینرشتهایکردن مطالعات در ایران را یکی از دستاوردهای عبدالحسین وهابزاده دانست و به داستان آشناییاش با او پرداخت: «سالهاست برنامههایی برقرار میشوند که این امکان را میدهند که جوانان در شرایط بحرانی آزاداندیشی را تجربه کنند. تنها جایی که واقعاً میشود اندیشه را مطرح کرد همین جاهاست و امیدواریم همکارانی که در این مکتب هستند پایدار باشند. آشنایی من با آقای وهابزاده عزیز به وسیله دخترانم بوده که از شاگردان ایشان و عضو انجمن محیطزیست هستند، همچنین خانم شیوا دولتآبادی. کتابهایی که ایشان ترجمه کردهاند، بخشی را قبلاً مطالعه کرده بودم. یکی از برجستهترین مسائلی که من حس میکردم چرا در ایران اتفاق نمیافتد، میانرشتهای فکر کردن بود. آقای وهابزاده این نگرش را به دانشجویان دادهاند و از تکبعدی نگاه کردن به مسائل کاستهاند. من فکر میکنم اگر مبالغه نباشد، آقای وهابزاده در سکوی آینده نشستهاند و به حال نگاه میکنند و چنین اشخاصی کم پیدا میشوند.»
او ادامه داد: «من خیلی کوتاه میخواهم به رابطه مغز و ساختار اشاره کنم. چه اتفاقی رخ میدهد که افراد بدون اینکه آموزش ببینند، همه میخواهند دانشمند شوند؟ واقعیت امر این است که در این بعد زمان تشخیص دادن اینکه کودک باید با طبیعت آشتی کند، اهمیت زیادی دارد. زمانی که کودک آزادانه در طبیعت رهاست، اتفاق جالبی میافتد. من روی رشد کودک ایرانی از صفر تا ششسالگی کار کردم و درک کردم که کودک ایرانی مشکلاتی دارد، چراکه آینده او را نیز فروختهاند. کودک باید کشف کند و خلاقیت پیدا کند. ما در زمان با یک شتاب سر و کار داریم. مدرنیته شتابزدگی بود و پستمدرنیته بدتر از آن است. طبیعت شتاب ندارد و کودک میبیند برای رشد گل باید صبر کند و این بسیار اهمیت دارد؛ چراکه شتابزدگی خودش سم است و بازدارنده خلاقیت انسانی است. جوانهای ما میخواهند بدون پشتوانه سریع به چیزی برسند.»
عشایری در ادامه به پژوهشی که بهتازگی در سوئیس انجام شده اشاره کرد و گفت: «شتاب و کشف چیزی از طبیعت بهتر از هر اسباببازی است. تازگیها در کوی سالمندان سوئیس تحقیق جالبی انجام شده که به آن میپردازم. انسان که پیر میشود ممکن است تنها بماند و دچار افسردگی شود. در کوی سالمندان سوئیس گلدانهای کوچکی به ساکنان دادند تا به آنها رسیدگی کنند و در ازایِ آن، جایزه دریافت کنند. نتیجه تحقیقات نشان داد، این افراد دلبستگی با طبیعت کوچک برقرار کردهاند. طبیعت حتی در کوی سالمندان توانست اثرگذار باشد.»
او با اشاره به نقش طبیعت در توانبخشی انسانها گفت: «هیجانها و عواطف که زیربنای شخصیت هستند، شناخت را تأمین میکنند و ابنسینا هم این را میدانسته است. هیجان، بنزین موتور حرکت است و اگر خاموش شود، مغز هم کار نمیکند. طبیعت میتواند توانبخشی و بازآفرینی کند و این تنها در حیطه مدارس طبیعت نیست. ما در توانبخشی امکانات محدود داریم و آقای دکتر قدم اول را برداشتند. باید توجه کرد در جوامعی که مدیریتها با علم و فرهنگ آشتی نکنند، علم و فرهنگ هم سیاسی میشود.»
وهابزاده عمل را با نظر همگام کرد
غلامعلی کشانی، مترجم سخنران بعدی این مراسم بود. او به برخی بحرانهایی که بشر امروز با آنان دست و پنجه نرم میکند، پرداخت. کشانی درباره اهمیت همگام بودن عمل با نظر سخن گفت: «ما درحالحاضر در محاصره بین ابربحرانهایی هستیم که بشریت امروز و بشر ایرانی را فرا گرفتهاند و البته کماهمیتترین این ابربحرانها سیاسی است. بحران سیاسی کماهمیتترین بحران در میان این همه بحران است. مهمترین بحران، بحران محیطزیست تصنعی و مصنوعی ماست. اگر صالحترین دولتها در جهان بخواهند این ابربحران محیطزیست را حل کنند، شدنی نیست. مردم، ملتها، کنشگران و مردم عادی باید این مشکل را حل کنند و دولتها نمیتوانند این مسئله را حل کنند و شاید اصلاً دنبال آن نباشند و حتی برعکس ایجادکننده آن باشند. ما بین شیشه، سنگ، آسفالت، پلاستیکسالاری، خودروسالاری، آلودگی آب و هوا، تغییر اقلیم و انواع بیماریهای سبک زندگی صنعتی و سمی گرفتار و محاصره شدهایم. این محاصرگی چه در آپارتمانهای قلکی شهرها، چه در روستاهای ویرانزده امروز وجود دارند. این شرایط برای ما تعارضاتی بهوجود میآورد. تعارضات ذهنی، روانی، روحی، جسمی و حتی بینالمللی بهوجود میآورد. تأثیر این تعارضات بر کودکان بسیار شدیدتر است تا ما که نسل قدیمیتری هستیم، با موبایل متولد نشدیم و توانستیم کمی در طبیعت بگردیم.»
کشانی ادامه داد: «در دوران مدرن چند اصل عمده حاکم بوده که به آنها اشاره میکنم. هرچه بیشتر، بزرگتر و بهتر. هرچه بیشتر و بزرگتر؛ سریعتر، ثروتمندتر، پرمصرفتر، متمرکزتر، شهریتر و الی آخر. این اصلی است که شاید ۳۰۰ سال پیش تا حالا وجود داشته و طبعاً رسیدن همه افراد به این آرمانها یک توهم است و همه نمیتوانند به آن برسند چون سیاره محدود توان رشد نامحدود به ما نمیدهد. شرایط محیطزیست در گرو مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و حکمرانی است. اگر خللی در این مسائل باشد، حتماً نتیجهاش به محیطزیست برمیگردد و یک جای محیطزیست را خراب میکند و خلل را در محیطزیست بهوجود میآورد. بشری که این وضعیت را به وجود آورده، بشر پساندیش یا کوتهاندیش یا بشر اپتیمهوار است. ما بشر مقابل آن هم داریم. یعنی بشری که دوراندیش و پیشاندیش است ولی هرگاه که این بشر کوتهاندیش توانسته فعالیت کند، زیستبومها و زیستگاهها را نابود کرده است.»
او با اشاره به تمدنهایی که با تفکرات بشر کوتهاندیش نابود شدهاند، گفت: «بسیاری از تمدنها بهدلیل سلطه انسان کوتهاندیش از بین رفتهاند. آخرین آنها تمدن جزایر ایستر بوده است. یکی از راهحلهای بزرگ چیزی است که جناب وهابزاده کشف کرده و به سراغ آن رفتهاند؛ آموزش نسل نو که یکی از راهحلهای کلان محسوب میشود. برای اینکه این کار انجام شود باید تغییر سرمشقها و الگوها انجام گیرد. یعنی همان پارادایم شیفت. انسانی که این آموزش را پیدا میکند، یعنی میخواهد خودش یا نسل نو را تغییر دهد. او نسلی را تربیت میکند که پیشاندیش است و فروتن و قبول میکند که تکنولوژی، تکنولوژی را رفو نمیکند بلکه ممکن است باعث پیچیدگی بیشتر شود. ازطرفیدیگر آدمی که چنین است، از بدو تولد در طبیعت و از طبیعت میآموزد. آدمی که آموزشدیده توسط افراد دلسوز است، یاد میگیرد جزو طبیعت باشد، نه بهرهکش آن. این آدم یاد میگیرد که بازی تفکر کودک است یا برعکس تفکر بازی کودک است.»
کشانی ادامه داد: «یک راهحل دیگر تغییر سرمشق مصرف و کاهش کل انرژی مصرفی در جهان و در خانههاست. در همین راستا بارها به کاهش مصرف انرژی اشاره شده است. ما از جیره مصرفی بشر بیش از حد داریم استفاده میکنیم و باید کمتر استفاده کنیم. برای مثال دوچرخه بهعنوان کارآمدترین وسیله معرفی شده و خیلیها این بحثها را میدانند و از آن حرف میزنند و مینویسند اما افراد خیلی کمی آستین بالا میرنند و پیشقدم میشوند. اندکی از مردم عمل را با نظرشان همگام میکنند. استاد وهابزاده قبل از هرچیز فروتن است و بعد از آن عمل را با نظر همگام کرد. او فقط به تریبون، کتاب، تدریس و ارائه راهحل نپرداخت بلکه عمل هم کرد. او مترجم، متفکر، مدرس و کنشگر است.»
خاطره یک آشنایی
کاوه فیضاللهی، مترجم یکی دیگر از سخنرانان بود که در ادامه به روایت داستان آشناییاش با عبدالحسین وهابزاده پرداخت: «من ۲۸ سال پیش با آقای وهابزاده آشنا شدم. پاییز سال 1375 با ایشان آشنا شدم و شعلهای از ایشان گرفتم که خودم را نگهبان آن شعله میدانم. قبل از اینکه به خاطره برسیم، بگذارید کمی به عقبتر برگردیم و شروع کنیم. جایی که جهان بهوجود آمد و ما در قالب موجودی به نام انسان از وجود جهان آگاه شدیم. ما ملکولهایی هستیم که خودآگاه شدیم و برای این موجود خوداگاه برخی سوالات مطرح هست مثل اینکه ما چطور به این دنیا آمدهایم؟ زمانی که ما وارد جامعه میشویم، بقیه طوری با ما برخورد میکنند که انگار این سوالات مهم نیستند و کسی کاری ندارد این جهان از کجا آمده و ما چی هستیم؟ من از ابتدا با سماجت دنبال پاسخ این سوالات بودم و زمانی که در جامعه جوابی پیدا نکردم، در دانشگاه به دنبال آن رفتم. در رشته زیستشناسی که علم حیات است به دنبال پاسخ این سوالات رفتم. منتها پاسخ سوالات خودم را نگرفتم. در دانشگاه گیاهشناسی و رشتههای دیگر درس میدادند منتها همه اینها وضع موجود را بررسی میکرد، نه پیشینه اینکه از کجا این وضع شکل گرفته است؟ چیزی که ما نداشتیم، تاریخ و بعد زمان بود که در رشتهمان گم شده بود، ولی من میدانستم که پاسخ سوالاتم باید همین اطراف باشد.»
او ادامه داد: «پاییز سال ۷۵ به یکی از اساتیدم گفتم که مقدمه بر رفتارشناسی و اکولوژی رفتار که سال 1373 برای اولینبار منتشر شدهاند، از کجا آمدهاند؟ استادم برای پاسخ دادن به پرسشم، من را پیش آقای وهابزاده برد. آنجا همهچیز عوض شد و تازه فهمیدیم زیستشناسی چیست. پیش آقای وهابزاده فهمیدیم ماجرا از چه قرار است. سطح انتخاب یعنی چه؟ انتخاب طبیعی چطور عمل میکند و موضوعات دیگر. هیچکس راجع به این موضوعات در دانشگاه صحبت نمیکرد.»
استاد وهابزاده یک فیلسوف – دانشمند است
هادی صمدی، استاد فلسفه علم بهعنوان آخرین سخنران نشست به بررسی جایگاه علمی عبدالحسین وهابزاده پرداخت: «بحث را اینگونه شروع میکنم: اگر مطابق با علمسنجی بخواهید متر بزنید که یک نفر چه جایگاهی در علم دارد، به تعداد مقالههای او و شاخصهای دیگر میپردازید. اگر مطابق با این متر بخواهیم جلو برویم استاد خیلی جایگاه ویژهای ندارد، اما ایشان متعلق به نسلی هستند که علم به نحوه دیگری بود و در سایه هوش مصنوعی فهمیدیم باید به فهم قدیمی خود به علم برگردیم. کنشگری وجهه مهمی از علم محسوب میشود. دانشمند دستهای از کنشگریها را انجام میدهد. در رشتهای مثل زیستشناسی این کنشگری مواجه با بخشهایی از طبیعت و گاهی غرقشدن روزها در جنگلهاست. یک نوع یگانهشدن با طبیعت. این یکی از انواع کنشگریهای علمی است و علم کنشگریهای دیگری هم دارد.»
او در ادامه به ارائه مثالی پرداخت: «فرض کنید به کنسرتی میروید و رهبر ارکستر چوبی را بالا و پایین میکند. رهبر ارکستر ما یک نوع کنشگری دارد و باتوجه به بازخوردهایی که از جهان میگیرد، تحتتأثیر این دوگانه کار خودش را جلو میبرد اما هرکدام از افرادی که موسیقی را مینوازند یک نوع کنشگری دیگری دارند و ما شاهد سلسلهمراتبی از کنشگریها هستیم. در علم هم به همین شکل است یعنی باید وجه کنشگرانه علم را در ابعاد مختلفی دید. ایشان در سطح زندگی فردی بدهبستانهایی با طبیعت دارد، همچنین در نقش رهبر ارکستری است که میتواند جمعی از دانشجویان را هدایت کند. علم یک نوع فرآیند است و نباید صرفاً در قالب مقالات سنجید. علم یک فرآیند شورمندانه است که اگر این وجه را از آن بگیریم، به یک فرآیند مکانیکی تبدیل میشود. جالب اینکه با گسترش هوش مصنوعی مجدد وجه کنشگری و شورمندانه علم پررنگ شده است. وجه دومی که باز در کتابهای فلسفه علم در سالهای اخیر موردتوجه قرار گرفته، مفهوم فهم است. فهم، چیزی است که قابل برونسپاری به هوش مصنوعی نیست.»
صمدی درباره شیوه نگارش عبدالحسین وهابزاده هم گفت: «کسی که کتابهای استاد را خوانده باشد، میفهمد که شیوه نگارش ایشان مکانیکی نیست و یک شورمندی در آن وجود دارد. میخواهم به نقش اصلی استاد وهابزاده در علم اشاره کنم. کتابهای استاد را که میبینیم، در ابتدا ممکن است درباره ارتباط بین آنها شک کنیم، چراکه دستهی متکثری از آراء را میبینیم که همگی با موضوع بومشناسی جلو آمدهاند. بومشناسی به شما این اجازه را میدهد که از بیرون شرایط را نگاه کنید. اگر کارهای استاد را از این منظر نگاه کنیم، میبینیم که یک جهانشناسی کلی را شکل میدهد و نقش یک فیلسوف را بازی میکند. علم معمولاً گفته میشود که ساحت توصیف است اما میبینیم که بهنحوی مکرر در سالهای اخیر وجه تجویزی در کارهای استاد مشاهده میشود که با یک پیشزمینه نظری گسترده است. این پیشزمینه نظری یک جهانبینی کامل را شکل میدهد. چنین افرادی در نقاط دیگر جهان هم زیاد نیستند. این وجوه مهمی است که باید به آن توجه شود. اگر وجوه علمی نادیده گرفته شود، ممکن است شما فقط یک کنشگر شورمند را ببینید. استاد وهابزاده نقش ادیتور را بازی کرده که در غرب به فردی گفته میشود که دستهای از کتابها را در راستای هدف خاصی گزینش میکند. ما این شانس را داشتیم که یک فیلسوف دانشمند داشته باشیم.»
دیدگاه تان را بنویسید