پیمان طالبی: در مستندی که سیدجواد میرهاشمی درباره استاد منوچهر ستوده ساخته، صحنهای وجود دارد که ستوده در آن راجع به مرقد امیراسماعیل سامانی در بخارا سخن میگوید. ستوده میگوید که عجیبترین شیوه کار کردن با آجر را در همین گوشه از ماوراءالنهر دیده است. او در زمان مواجهه با این تجسم هنر اصیل ایرانی، قلم را به کناری میگذارد و توان توصیف بنا را در خود نمیبیند. ستوده همه اینموارد را در مستند با حالتی بیان میکند که درنهایت بغض امانش نمیدهد به گریه میافتد.
چندماه پیش که کتاب ارزشمند سهجلدی او، آثار تاریخی ورارود و خوارزم، به دستم افتاد، بهیاد آن حرفهای بغضآلود افتادم و به دنبال قسمت مربوط به مرقد امیراسماعیل سامانی در کتاب گشتم. ستوده در این بخش آورده است:
«پای مقبره امیراسماعیل سامانی که رسیدم بیاختیار به زانو درآمدم و بوسهای به پایه بنا زدم برای اینکه دیدم دست آدمی نیز ید بیضا و اعجاز دارد. آیا میتوان از گل پخته چنین نقشهایی به وجود آورد که هر وجب آن قابل بحث و دقت باشد؟ فرنگان اصرار دارند هنرهای ما را اکتسابی بدانند و منشا آنها را به همسایگان ما برسانند، از جمله هوبشمان کلمه آجر را سریانی و هنر استفاده از آجر را به تمدن گذشته میرساند، در صورتی که تمدن ورارود هم ریشهدار و کهنسال است و هنر آجرکاری مخصوص بخاراییان است و شرق و غرب عالم مدیون این شهر و ساکنان آن است. امروز هم این هنر در عین رواج و رونق است و مصالح ساختمانی روسها که به کار بردن آنها آسانتر و سادهتر است نتوانسته است جای هنر آجرکاری بخارا را بگیرد. این نگین رکاب انگشتری بخارا یعنی مقبره امیراسماعیل سامانی را باید از نزدیک دید و در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد و زانوی احترام بر زمین زد.»
گاهی میاندیشم که این بزرگان چه آبی خورده و بر چه خاکی رسته و در دامان چه مادری پرورش یافته بودند، که اینگونه شیفته و واله موطنشان بودند؟ این چه آتشی است که پیرمردی موسفید را راهی کوه و دشت و بیابان میکند تا مملکت آبا و اجدادیاش را بیشتر ببیند و بهتر بشناسد؟ سهم ما از این آتش شوق چیست؟
پن: امروز زادروز استاد #منوچهر_ستوده است.
دیدگاه تان را بنویسید