ارسال به دیگران پرینت

به بهانۀ بیست‌و‌چهارمین سال‌مرگ مهم‌ترین شمایلِ روشن‌فکریِ ایران بعد از صادق هدایت

احمد شاملو؛ اومانیستِ سوسیالیستِ آنارشیست

دربارۀ شاملو بسیار می‌توان نوشت و گفت. او مهم‌ترین شمایل روشن‌فکری در جامعۀ ایران طی هفت دهۀ اخیر بوده است. یعنی پس از خودکشی صادق هدایت و کودتای 28 مرداد تا به امروز. این نکتۀ نهایی را هم باید اضافه کرد که شاملو نهایتا یک آنارشیست بود. آنارشیست به معنای دقیق و مثبت کلمه. او اساسا به دولت و سیاست‌مداران و دولت‌مردان بدبین بود و جهانی را خوش داشت که در آن از "اقتدار" و "حکم‌رانی" خبری نباشد. او دربارۀ سیاست‌مداران چنین نظری داشت: سیاست‌مدار همیشه دروغ می‌گوید ولی اگر گاهی هم راست بگوید، باید دید این راستی محصول چه ناراستیِ تازه‌ای است!

احمد شاملو؛ اومانیستِ سوسیالیستِ آنارشیست

24 سال قبل، در چنین روزی، احمد شاملو در خانه‌اش، در شهرک زیبای دهکدۀ فردیس از دنیا رفت. یکشنبه، دوم مرداد 1379، به ساعت 21. (پیکر او روز پنج‌شنبه 6 مرداد 1379 از مقابل بیمارستان ایران‌مهر تهران -که مدتی در آن بستری بود- تشییع شد).

  یکی باید به سبک و سیاق خودش به او می‌گفت: در شهرکِ به این دهکده‌ای، در شبِ به این یکشنبه‌ای، در ساعتِ به این بیست‌ویکی، چه جای مردن بود آقای شاملو؟!

ولی واقعیت این است که شاملو تا آن موقع که چهار ماه و نوزده روز تا 75 سالگی فاصله داشت، همۀ کارهایش را انجام داده بود. هر چه که در توان یک انسان بود. و بی‌اغراق، بسیار بیش از توان یک انسان.

  از انبوه اشعارش، که مسیر "شدن" و تکامل او را در آن‌ها می‌توان دید، تا کار عظیم "کتاب کوچه" و آن همه ترجمه و دکلمه و مقالاتش در نشریات ادبی قبل از انقلاب ("فردوسی" و "خوشه" و "کتاب هفته") و البته مقالات سیاسی خواندنی و هوشمندانه‌اش در مجلات "تهران مصور" و "کتاب جمعه"، مجموعه‌ای سترگ از فعالیت هنری و انتقادی یک "روشنفکر ادبی" است.

 تقریبا هر کسی که شاملو را می‌شناسد، قبول دارد  پرکاریِ او چشم‌گیر و کم‌نظیر بوده. چند روز پس از درگذشت شاملو، همسرش آیدا در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی مختصری از احوال او گفت. مثلا گفت: شاملو گاهی 72 ساعت پشت میز کارش می‌نشست و کار می‌کرد.

  تازه آن همه بیداری‌کشیدن متعلق به سال‌های آخر عمرش بود. دربارۀ چرچیل هم نوشته‌اند که در دوران جنگ جهانی دوم، به رغم آن همه مشغلۀ سیاسی، هر روز 5000 کلمه می‌نوشت. شاملو هم کلمه‌شناسی بود که از نوشتن کلمات روی کاغذ لذت می‌برد. کسب و کارش نوشتن بود و خواندن.

  آیدا در همان گفت‌وگو با بی‌بی‌سی، دربارۀ طرز مطالعۀ شاملو گفت که او معمولا هفت هشت کتاب را با هم می‌خواند و یک کتاب را کنار تختخواب می‌گذاشت، یکی را روی میز کارش، آن یکی را کنار مبل، دیگری را کجا و ...

 می‌گفت عمر کوتاه است و ما هر چه بخوانیم، کم است. پس با ولع، همزمان چندین کتاب را می‌خواند. از این طریق شاید می‌خواست کاستی مطالعه‌اش در دوران نوجوانی و جوانی را هم جبران کند.

  شاملو دست کم تا سال 1332 که 28 ساله بود، امکان چندانی برای مطالعات گسترده و منظم نداشت. پدرش ارتشی بود و محل سکونت‌شان زیاد تغییر می‌کرد و همین مانع اتمام تحصیلاتش در دوران دبیرستان شد. علاوه بر این، رفاه مالی چندانی هم نداشتند. بعدها نیز وقتی در سن 22 سالگی (1326) ازدواج کرد، مرد مرفهی نبود که راحت کتاب بخرد و هر چه می‌خواهد، بخواند.

  حتی در حوالی سال 1330 و دو سالی پس از آن، معمولا از دوست و مرادش، مرتضی کیوان، کتاب می‌گرفت. بسیاری از کتاب‌هایی که در چند سالِ قبل از سی سالگی (1334) خواند، کتاب‌هایی بودند که مرتضی کیوان به او داده بود.

  آن روزها البته مثل این روزها نبود که کتاب‌خریدن رسم آسانی باشد. کتابخوان‌های نامرفه، معمولا در کتابخانه‌ها کتاب می‌خواندند. و یا از کتابخانه‌ها کتاب می‌گرفتند و باید آن را ظرف مدتی مشخص می‌خواندند و پس می‌دادند.

  این روزها دیگر سنت کتاب قرض کردن از کتابخانه‌ها چندان پررنگ نیست. مردم هر کتابی را که بخواهند، می‌خرند. زیاد هم پیش می‌آید که کتابی را بخرند و نخوانندش! ولی وقتی پول بدهی و از کتابخانه کتابی را بگیری و ناچار باشی یک هفته یا چند روز بعد آن را پس بدهی، حتما می‌خوانی‌اش!

  باری، کتاب در زندگی شاملو نقش مهمی داشت. اگر آن کتاب‌ها نبودند، معلوم نبود شاملو چه می‌شد و که می‌شد. به هر حال روشن‌فکر و شاعر نمی‌شد. مردی می‌شد با استعدادهای عظیمی که هدر رفته بودند. مثل بسیاری از مردان و زنانی که می‌توانستند نابغه شوند یا دست کم بزرگ شوند، ولی روزگار مانع از رشدشان شد و ناشناخته در سکوت زیستند و سرانجام روزی هم مردند.

منتقدین سیاسی شاملو از او بابت مارکسیست‌بودنش انتقاد کرده‌اند. این انتقاد وارد است اما نباید فراموش کرد شاملو در اصل سوسیالیست بود. هر سوسیالیستی لزوما مارکسیست نبود. ولی قطعا شاملو "عواطف مارکسیستی" داشت و علاوه بر این "نگرش مارکسیستی" هم داشت. اما جامعۀ ایده‌آل او جامعه‌ای سوسیالیستی بود.

در جوامع تحت حکمرانی مارکسیست‌ها، مخالفان عملا آزادی بیان نداشتند. شاملو قطعا با چنین جامعه‌ای مخالف بود. آزادی برای او یک اصل اساسی بود. آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی‌ هنر، آزادی‌های اجتماعی و ...

با این حال او در زمانه‌ای می‌زیست که مثل اکثر روشن‌فکران چپ تشخیص نداد که مارکسیسم "تئوری مهار قدرت" ندارد و به همین دلیل مارکسیست‌ها نمی‌توانند جامعه‌ای باز و آزاد پدید آورند.

در واقع شاملو به هوای سوسیالیسم تا حدی در دام مارکسیسم افتاد؛ اما آن قدر حُریت داشت تا مداح استالین نباشد. مثلا دربارۀ انقلاب روسیه می‌گفت: راهی پیش روی بشر باز شده بود ولی استالین خرابش کرد.

با این حال عواطف مارکسیستی شاملو مانع از آن بود که لنین را با پتک نقد بکوبد. او بارها و بارها علیه "امپریالیسم آمریکا" سخن گفت ولی هیچ گاه علیه لنین یا مارکس چیزی نگفت. البته از اواسط دهۀ 1330 که شاملو دیگر شاعر برجسته‌ای شده بود، تا اوایل دهۀ 1370 که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، اطلاعات زیادی هم دست کم در ایران دربارۀ جنایات دوران لنین در دست نبود.

  شاملو این قدر می‌دانست که استالین مانع از تحقق آزادی در شوروی شده و مهم‌تر اینکه، کمونیست‌ها برای تحقق "برابری" در شوروی و کشورهای اروپای شرقی، "آزادی" را سر بریده‌اند. او چنین راهی را خلاف وعدۀ مارکس و مارکسیسم می‌دانست. و اصولا "سوسیالیسم منهای آزادی" را قبول نداشت.

  با این حال در ذهنیت شاملو علاوه بر سوسیالیسم، اومانیسم برجسته بود. اگر سوسیالیست بودن او موجب بدبینی‌اش به غرب لیبرال بود، اومانیست بودنش نیز مانع مداحی‌اش در قبال شرق کمونیستی بود.

  جامعۀ ایده‌آل او جامعه‌ای نبود که لیبرالیسم اقتصادی در آن برقرار باشد ولی ضمنا جامعه‌ای هم نبود که آزادی و انسان را بابت برچیدن مالکیت خصوصی و تحقق عدالت کمونیستی لگدمال کنند. به همین دلیل شاملو شبیه احسان طبری و نورالدین کیانوری نشد که نسبت به دفاع از شوروی و کشورهای اقماری‌اش تعهد ایدئولوژیک داشتند.

او از حزب توده متنفر بود و آن حزب را یک "آشغال‌دانی" و "بزرگترین خیانت شوروی به ملت ایران" می‌دانست. ولی چریک‌های فدایی را دوست می‌داشت و مبارزۀ مسلحانۀ آن‌ها را تقبیح نمی‌کرد چراکه احتمالا مثل بیژن جزنی معتقد بود «در کشوری که همۀ درهای دموکراسی بسته می‌شود و همۀ درهای آزادی مسدود می‌گردد، اسلحه زبان به سخن می‌گشاید.»

  با این حال اسلحۀ شاملو "شعر" بود؛ شعری که آشکارا در پاس‌داشت "انسان" و "مقام آدمی" بود. اومانیسم در اشعار شاملو موج می‌زند و همین ویژگی مانع از آن بود که در شعرش زبان به ستایش هیچ دیکتاتوری نگشاید.

  منتقدین شاملو امروزه می‌گویند او در شعرش تروریست‌ها را ستایش کرده و بهترین اشعار را نثار کسانی کرده که شایستۀ مذمت بودند. این انتقاد شاید در جاهایی بیراه نباشد ولی اولا چیزی از زیبایی اشعار او نمی‌کاهد، ثانیا پاسخ شاملو به این منتقدان احتمالا این است که مبارزۀ مسلحانۀ آن جوانان چپ‌گرا، علیه مستبد خودکامه‌ای بود که قانون اساسی مشروطه را زیر پا نهاده بود و برای دموکراسی تره هم خرد نمی‌کرد.  

  ولی به هر حال به نظر می‌رسد که شاملو دست کم در دهه‌های 1340 و 1350 دربارۀ تباهیِ ذاتیِ مبارزۀ مسلحانه چندان تامل نکرده بود. بعدها البته به نظر می‌رسید که مشکلات و شرور ذاتیِ مبارزۀ مسلحانه را دریافته بود. مثلا در اواخر دهۀ 1360 و اوایل دهۀ 1370 به این سخن نیچه ارجاع می‌داد: «آن کس که با غول‌ها می‌جنگد، باید مراقب باشد که در این مسیر، خود به یک غول تبدیل نشود.»

  هر چه بود، در بازخوانی اشعار شاملو و تامل مجدد دربارۀ ذهنیت و شخصیت و جهان فکری‌اش، نباید اومانیسم او را نادیده بگیریم و او را صرفا شاعری سوسیالیست یا روشنفکری مارکسیست قلمداد کنیم.

  او قطعا بیش از هر چیز، شاعر و روشن‌فکری اومانیست بود. به همین دلیل در زیباترین کلمات و جملات ممکن، چنین نوشته است:

  «من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند. نه ابرو درهم می‌کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌بان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح می‌دهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لرِ بلوچِ کردِ فارسم، یک فارس‌زبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرالیایی امریکاییِ آسیایی‌ام، یک سیاه‌پوستِ زردپوستِ سرخ‌پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌کنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم.»

  یا مثلا در جای دیگری گفته است:

  «انسان یک موجود متفکر منطقی است و لاجرم باید مغرورتر از آن باشد که احکام بسته‌بندی شده را بی‌دخالت مستقیم تعقل خود بپذیرد. پذیرفتن احکام و تعصب ورزیدن بر سر آن‌ها توهین به شرف انسان بودن است.»

  این جملات خواندنی او نیز حاوی درکی اومانیستی از مفهوم "خدا" است:

   «ما کاری با مسیحیت مسخره‌ای که پاپ‌ها و کشیش‌ها و واتیکان سرهم بسته‌اند، نداریم اما در تحلیل فلسفی اسطورۀ مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا می‌رسیم که انسان و خدا به‌خاطر یکدیگر درد می‌کشند، تحمل شکنجه می‌کنند و سرانجام برای خاطر یکدیگر فدا می‌شوند.»

 باری، دربارۀ شاملو بسیار می‌توان نوشت و گفت. او مهم‌ترین شمایل روشن‌فکری در جامعۀ ایران طی هفت دهۀ اخیر بوده است. یعنی پس از خودکشی صادق هدایت و کودتای 28 مرداد تا به امروز.

  این نکتۀ نهایی را هم باید اضافه کرد که شاملو نهایتا یک آنارشیست بود. آنارشیست به معنای دقیق و مثبت کلمه. او اساسا به دولت و سیاست‌مداران و دولت‌مردان بدبین بود و جهانی را خوش داشت که در آن از "اقتدار" و "حکم‌رانی" خبری نباشد.

او دربارۀ سیاستمداران چنین نظری داشت: سیاست‌مدار همیشه دروغ می‌گوید ولی اگر گاهی هم راست بگوید، باید دید  این راستی محصول چه ناراستیِ تازه‌ای است!

  چنین نظری به خوبی نشان می‌دهد در مجموع جهانی عاری از سیاست‌مداران را می‌پسندید. و کسی که این طور باشد، قطعا آنارشیست است. آنارشیست‌های چپ‌گرا را آنارکو-سوسیالیست می‌نامند، آنارشیست‌های راست را هم آنارکو-کاپیتالیست.

  شاملو بی‌تردید بین این دو نوع آنارشیسم، آنارکو-سوسیالیسم را قبول داشت. یعنی سوسیالیسمِ منهای دولت را به سرمایه‌داریِ منهای دولت (آنارکو-کاپیتالیسم) ترجیح می‌داد. ولی به نظر می‌رسد واژۀ آنارکو-اومانیست توصیف کامل‌تری از نگرش سیاسی شاملو باشد.

او خواستار اومانیسمِ منهای دولت (آنارکو-اومانیسم) بود و سوسیالیسم را نردبانی برای گام نهادن بر بام اومانیسم می‌دانست.  

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه