"آناستازیا" اسم یه انیمیشن که سال ۱۹۹۷ ساخته شده و به داستان زندگی آناستازیا نیکولائونا رومانوا اشاره میکنه.
سال ۱۹۱۶ تو کاخ کاترین در سن پترزبورگ روسیه، تزار نیکلای دوم جشنی به مناسبت سیصدمین سالگرد به قدرت رسیدن خاندان رومانوف برگزار میکنه. مادرش، شهبانو ماریا فیودوروونا، به پرنسس آناستازیا که کوچکترین دختر تزار و ۸ سالش، یک جعبه موسیقی و گردنبند هدیه میده که روش نوشته "با هم در پاریس". ناگهان جشن با ورود راسپوتین راهب به میریزه. راسپوتین زمانی تو دربار رومانوف بوده و به دلیل خیانت تبعید شده بود. اون برای انتقام، روحش در ازای یه ظرف طلسم به شیطان میفروشه، تا بتونه به وسیله اون خاندان رومانوف نفرین کنه.
با محاصره شدن کاخ توسط انقلابیون، تنها آناستازیا و ماریا میتونن با کمک پسر ۱۰ ساله ای که راه مخفی فرار بهشون نشان میده، فرار کنن. اونا به سمت یه قطار در حال حرکت میرند اما تنها ماریا سوار قطار میشه و آناستازیا زمینمیخوره و از قطار جا میمونه و به دلیل ضربه وارد شده به سرش،
فراموشی میگیره. ده سال بعد، ملکه ماریا که حالا تو فرانسه زندگی میکرده، برای هرکس که آناستازیا را پیدا کنه و بهش برگردونه ۱۰ میلیون روبل جایزه میده. آناستازیا که تا اون موقع تو یتیم خانه زندگی میکرده و اسمش «آنیا» گذاشته بودن، سفرش برای پیدا کردن خانواده اش شروع میکنه.
تنها نشانه ای که از خانواده اش داشته گردنبندی که روش نوشته "با هم در پاریس". پس تلاش میکنه به پاریس بره اما ویزای پاریس نداره و کسی هم بهش ویزا نمیده. در همین حال، پیرزنی کسی به اسم دیمیتری بهش معرفی میکنه و میگه اون میتونه براش ویزا جور کنه.
دیمیتری، ادم حقه بازی که با کمک همکارش ولادیمیر، دنبال دختری شبیه آناستازیا میگرده تا بعنوان آناستازیا واقعی به ملکه معرفی کنه و جایزه را بگیره. وقتی آناستازیا ازشون کمک میخواد، اونا اون بهترین گزینه برای معرفی به ملکه میبینن و براش ویزای تقلبی میگیرن و با هم به سمت پاریس حرکت میکنن. در همین حال، راسپوتین که از دور حرکات آناستازیا به وسیله ظرف طلسمش میبینه، موجوداتی کوچک و شیطانی از ظرف بیرون میکشه تا آناستازیا را بکشن و انتقامش به صورت کامل از خاندان رومانوف بگیره. اینجوری که دردسرهایی برای آناستازیا درست میشه مثل جدا شدن واگنهای قطار از هم و کابوسهای فریب انگیز تو کشتی، که از هردوش جون سالم به در میبره و به سفرش ادامه میده. بالاخره، آناستازیا به پاریس میرسه و با دیمیتری و ولادیمیر به دیدن ملکه میرند. اما ملکه از دیدن آناستازیاهای تقلبی خسته شده، میگه نمیخواهد ببینتشون.
دخترعموی ملکه، سوفی، از آناستازیا یه سری سوال میپرسه تا هویتش مشخص کنه. دیمیتری که قبلاً همه اطلاعات به آناستازیا داده، مطمئن که میتوانه از پس سؤالات بر بیاید. اما سوفی ناگهان سؤالی میپرسه که دیمیتری هرگز دربارهاش به آناستازیا چیزی نگفته بود: در زمان انقلاب روسیه، چطور فرار کردی؟
اما در کمال تعجب، آناستازیا جواب میده و با خاطرات کمرنگی که به یاد داره، میگه که پسر بچه ای دری مخفی براشون باز کرده و اونا فرار کردن. دیمیتری که اینو میشنوه، میفهمه که آنیا واقعاً خود پرنسس آناستازیاست.
چون کسی که در مخفی براشون باز کرده بود، دیمیتری بود. سوفی صحبت با ملکه بخاطر حال بد ملکه به تعویق میندازه. دیمیتری که وضعیت مسبینه، خودش آناستازیا را آماده میکنه که به دیدار ملکه برند. آناستازیا بیرون اتاق منتظر میمونه و دیمیتری وارد اتاق ملکه میشه.
ملکه تا میبیندش، فرصت معرفی بهش نمیده و میگه که میدونه واقعاً کیه و دخترای شبیه آناستازیا آموزش میده که جایزه بگیره. آناستازیا که از بیرون حرفهای ملکه میشنوه، تصورش دربارهٔ دیمیتری عوض میشه و فکر میکنه که خودش هم یک دختر فریب خورده به بهانه پرنسس بودنه و با عصبانیت به اتاقش تو هتل بر میگرده. دیمیتری که هنوز میخواد آناستازیا به خانواده اش برسونه، جای راننده شخصی ملکه تو ماشین میشینه و تا هتل آناستازیا رانندگی میکنه و ملکه به انجا میبره. بعد جعبه موسیقی ای که ملکه قبلاً به آناستازیا داده بود نشونش میده و راضیش میکنه که آناستازیا ببینه. (جعبه موسیقی موقع فرار آناستازیا و ملکه افتاد بود و دیمیتری اون برداشته) ملکه به دیدن آناستازیا میره و گردنبند هم دور گردنش میبینه، با گردنبندش جعبه موسیقی کوک میکنه و میفهمن که آناستازیا واقعی پیدا کرده.
ملکه همون شب جایزه دیمیتری بهش پیشکش میکنه اما دیمیتری نمیپذیره و دربرابر سؤال ملکه که میپرسه "چرا؟" جواب میدهد "چیزی که من میخواهم را شما نمیتوانید به من بدهید."
ملکه میفهمه که منظور دیمیتری آناستازیاست و دوستش داره. اون شب، ملکه جشنی بر پا میکنه و به همه اعلام میکنه که نوه اش را پیدا کرده. اما همان موقع، راسپوتین که هنوز به دنبال کشتن آناستازیاست، وارد هزارتوی بیرون ساختمان میشوه و آناستازیا را به اونجا میکشونه.
دیمیتری که از ماجرا با خبر میشه، برای نجات آناستازیا به اونجا برمیگرده. در آخر، آناستازیا ظرف طلسم راسپوتین میشکنه و راسپوتین از بین میبره. آناستازیا دیمیتری ازدواج میکنه و برای مدتی از جایگاهش فاصله میگیره تا اوقات خوشی با دیمیتری بگذرونه.
داستان انیمیشن اناستازیا از دو نفر اقتباس گرفته شده، یکی آناستازیا نیکولائونا رومانوا و آنا اندرسون.
اول میریم زندگی آناستازیا ببینیم چجوری بوده.
آناستازیا نیکولائونا رومانوا کوچکترین دختر نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه و از خاندان رومانوف بود.
سه خواهر بزرگ به اسمهای الگا، تاتیانا و ماریا و برادر کوچکتری به اسم الکسی داشت. اما دودمان یا خاندان رومانوف کیا بودن؟ اینا یه دودمان اشرافی قدرتمند تو روسیه بودن که بعد از دودمان روریک، قدرت تو روسیه به دست گرفتن.
این خاندان از سال ۱۶۱۳ میلادی تا ۱۵ مارس ۱۹۱۷ میلادی بر روسیه حکومت میکردن.
زمانی که آناستازیا به دنیا امد، والدینش از این که چهارمین بچشون هم دختر بود ناراحت بودن. گفته شده که نیکلای دوم برای آماده کردن خودش برای دیدن دختر تازه به دنیا امده، دست به یه راهپیمایی طولانی زد.
یکی از معنای آناستازیا پاره کردن زنجیر یا فرار از زندانه.
آناستازیا و خواهر بزرگتر قبل از خودش، ماریا به اسم جفت کوچک شناخته میشدن. این دوتا خواهر مدتهای طولانی را با هم به سر میکردن.
برخلاف روحیه خوب آناستازیا ضعف جسمانی داشت و از بیماری بونیون، بیرونزدگی مفصل انگشت شست پا در هر دو پا رنج میبرده. همچنین دچار ضعف عضله پشت پا بود که بر تحرکش تاثیر به سزایی میزاشت.
انقلاب روسیه تو سال ۱۹۱۷ میلادی سبب شد که آخرین پادشاه دودمان رومانفها (نیکولای دوم، پدر آناستازیا)تو ۱۵ مارس ۱۹۱۷ مجبور به کنارهگیری از قدرت بشه.
در اثر این انقلاب، نیکلای دوم به نفع برادرش میخائیل الکساندرویچ از سلطنت کنارهگیری میکنه. اما اون سلطنت نپذیرفت و به این ترتیب حکومت خاندان رومانوف بر روسیه تموم شد. در اثر این انقلاب، نیکلای دوم به نفع برادرش میخائیل الکساندرویچ از سلطنت کنارهگیری میکنه.
اما اون سلطنت نپذیرفت و به این ترتیب حکومت خاندان رومانوف بر روسیه تموم شد. با اعدام نیکلای دوم و همسر و فرزندانش(آناستازیا و سه تا خواهر و برادرش) به دست بلشویکها تو سال ۱۹۱۸، شاخه اصلی این خاندان ادامه نیافت.
بعد از تیرباران خانواده آناستازیا در بامداد ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ در زیرزمین آن دژ، شایعههایی مبنی بر زنده ماندن آناستازیا سر زبانها افتاد و این گمانه زنیها تا پایان دوران کمونیسم ادامه داشت. حالا میرسیم به آنا اندرسون.
ایشون میاد و چند سال بعد از اعدام خانواده رومانوف ادعا میکنه که آناستازیاست.
تو سال ۱۹۲۰، اندرسون بعد از اقدام به خودکشی تو برلین در بیمارستان روانی بستری شد.اوله، با اسم خانم ناشناس شناخته شد چون از افشای هویتش خودداری میکرد. بعداً از اسم چایکوفسکی و بعد اندرسون استفاده کرد.
تو مارس ۱۹۲۲، ادعاهایی مبنی بر اینکه اندرسون یک دوشس بزرگ روسیه برای اولین بار مورد توجه همگان قرار گرفت. بیشتر اعضای خانواده آناستازیا و کسانی که میشناختنش، از جمله معلم دربار، پیر گیلیارد، گفتن که اندرسون یک شیاد بود، اما دیگران باورشان شده بود که او آناستازیا است.
در سال ۱۹۲۷، یک تحقیق خصوصی که توسط برادر تزارینا، ارنست لوئیس، دوک بزرگ هسن، انجام شد، اندرسون را به عنوان فرانزیسکا شانزکووسکا، کارگر کارخانه لهستانی با سابقه بیماری روانی شناسایی کرد. بعد از یک دعوای قضایی طولانی مدت،
دادگاههای آلمان رای دادن که اندرسون نتوانسته ثابت کنه آناستازیاست، اما از طریق پوشش رسانه ای، ادعای او شهرت پیدا کرد.
اما تو سال ۱۹۹۱، اجساد تزار نیکلاس دوم، تزارینا الکساندرا و سه نفر از دخترانشون از یک گور دسته جمعی در نزدیکی یکاترینبورگ نبش قبر شدن.
اونها بر اساس هر دو تجزیه و تحلیل اسکلتی و آزمایش DNA شناسایی شدند. اجساد تزارویچ الکسی و آناستازیا باقی مانده در سال ۲۰۰۷ کشف شد. آزمایشهای مکرر و مستقل DNA تأیید کرد که بقایای جسد هفت عضو خانواده رومانوف هستن و ثابت کرد که هیچیک از چهار دختر تزار از تیراندازی خانواده رومانوف جان سالم به در نبردن.
اما بد نیست یکم راجب راسپوتین بخونیم.
گریگوری افیمویچ راسپوتین،راهب ماجراجو و سیاستمدار روسی بود. قدرت و نفوذ عجیبی رو نیکلای دوم و همسر او الکساندرا فئودوروونا (تزارینای روسیه و مادر آناستازیا) داشت و تو اغلب کارهای درباری به تزار کمک میکرد. اینکه چجوری راسپوتین ترور شد هنوز در هالهای از ابهامه.
پیشبینی انقلاب روسیه توسط راسپوتین از معروفترین پیشبینیها در تاریخ به حساب میاد. بیشتر مردم راسپوتین به عنوان یه قدیس شفابخش و بعضیهای دیگه به عنوان یه موجود شیطان صفت میشناختنش.
راسپوتین تو۲۱ ژانویه ۱۸۶۹ در دهکدهای به نام پوکروفسکوی در منطقه یاکوسکی در استان تیومن در جنوب سیبری به دنیا امد و هیچ تحصیلاتی نداشت. سوابق کمی از والدینش وجود داره. میدونیم پدرش کشاورز بوده و در سال ۱۸۶۳ با آنا پرشوکووا، مادر راسپوتین ازدواج کرده.
این زوج هفت تا بچه داشتن که همگی در نوزادی یا کودکی فوت میکنن، اما امکان داره بچه نهم زنده مونده باشه.به گفته مورخ داگلاس اسمیت، جوانی و اوایل بزرگسالی راسپوتین «سیاه چالهای که ما تقریباً هیچ چیز در مورد اون نمیدونیم»، اگرچه فقدان منابع و اطلاعات موثق باعث نشد که دیگران بعد از به شهرت رسیدن راسپوتین داستانهایی دربارهٔ والدین و جوانیش بسازن. با این حال، مورخان موافق هستن که مثل بسیاری از دهقانان سیبری، از جمله مادر و پدرش، راسپوتین بهطور رسمی تحصیل نکرده بود و تا اوایل بزرگسالی بیسواد باقی مونده. سوابق بایگانی محلی نشون میده که جوانی تا حدودی سرکش داشته- احتمالاً مشروبخواری، دزدیهای کوچک و بیاحترامی به مقامات محلی - اما هیچ مدرکی مبنی بر اتهام دزدی اسب، توهین به مقدسات، یا شهادت دروغین وجود نداره، همه جنایات اصلی که بعداً به اونها نسبت داده شد. تو سال ۱۸۸۶، راسپوتین به آبالاک، روسیه در ۲۵۰ کیلومتری شرق-شمال شرقی تیومن و ۲۸۰۰ کیلومتری شرق مسکو سفر کرد و در اونجا با دختری دهقانی به نام پراسکویا دوبرووینا آشنا شد. بعد از یه خواستگاری چند ماهه، اونها در فوریه ۱۸۸۷ ازدواج کردن. پراسکویا در طول سفرهای بعدی راسپوتین و به شهرت رسیدن در پوکروفسکویه موند تا زمان مرگش بهش ارادت داشت. این زوج هفت بچه داشتن، اگرچه تنها سه نفر تا بزرگسالی زنده موندن: دیمیتری (متولد ۱۸۹۵)، ماریا (متولد ۱۸۹۸)، و واروارا (متولد 1900).
پیشگویی های راسپوتین خیلی معروف بوده. از مهم ترینش میشه به سقوط امپراتوری تزار روسیه اشاره کرد. راسپوتین در آخرین ماههای زندگیش پیشبینی کرده بود در صورت مرگش سلطنت تزار به پایان خواهد رسید و خانواده سلطنتی نابود خواهند شد. راسپوتین در آخرین روز سال ۱۹۱۶ ترور شد و به قتل رسید و همون جوری که پیشبینی کرده بود چند هفته بعد سلطنت تزارها به پایان رسید.
- یکی دیگه از داستانهای پیشبینی شده توسط راسپوتین در زمان بازگشت اون به کلیسای سن پترزبورگه. کشیش اعظم کلیسا که شایعات زیادی در خصوص تواناییهای راسپوتین در پیشبینی آینده شنیده بود، به قصد آزمودن راسپوتین در خصوص سرنوشت ناو ارتش روسیه که برای جنگ با ژاپن راهی شده بود سؤال میکنه و راسپوتین جواب میده که گمان میکنه این ناو غرق میشه. مدتی بعد ارتش روسیه در جنگ با ژاپن به شکلی تحقیرآمیز شکست خورده و ناو هم غرق میشه. با این که پیشبینی راسپوتین درست بود اما کاملاً قابل پیشبینی بود که ارتش فرسوده روسیه توان مقابله با نیروی دریایی قوی و به روز ژاپن نداره.
- یه پیشگویی دیگه راسپوتین اطلاع از وضع بیماری پسر تزار بود که کاملاً از همه مخفی شده بود، اما راسپوتین مدعی میشه که مریم مقدس اون از این جریان مطلع کرده. این درحالی است که بسیاری از محققان بر این باورن که پرنسسهای سیاه، میلیتسا و آناستازیا مونتهنگرو( این آناستازیا آناستازیای داستان ما نیست یکی دیگست)، راسپوتین در جریان بیماری پسر تزار گذاشته بودن.
چی شد راسپوتین وارد دربار روسیه شد؟ تو دربار تزار نیکولاس دوم امپراتور روسیه، تنها شاهزاده پسر که قرار بود بعد از مرگ امپراتور جایگزینش بشه به بیماری هموفیلی دچار بود که از مادرش الکساندرا، نوه ملکه ویکتوریا بهش به ارث رسیده بود.
پزشکان دربار و بهترین پزشکان کشور از درمانش عاجز مونده بودن. شاه هم از ترس اینکه مردم قطع شدن رشته سلطنتش با مرگ احتمالی تنها وارث تاج و تخت روسیه متوجه بشن، این موضوع از افکار عمومی بشدت مخفی نگه میداشت.
کشیش کلیسا که از معدود افرادی بود که از مرتباً بر بالینش حاضر میشد، راسپوتین به عنوان فردی مقدس به دربار معرفی کرد، بدون اینکه از بیماری الکسی بهش خبر بده. ولی در این دیدارها راسپوتین ادعا میکنه مریم مقدس اون لمس کرده و خبر از بیماری پسر تزار داده. با توجه به شهرت راسپوتین در بین خانواده سلطنتی، ملکه از راسپوتینبیماری الکسی با خبر بود و مرتباً بر بالینش حاضر میشد، راسپوتین به عنوان فردی مقدس به دربار معرفی کرد، بدون اینکه از بیماری الکسی بهش خبر بده. ولی در این دیدارها راسپوتین ادعا میکنه مریم مقدس اون لمس کرده و خبر از بیماری پسر تزار داده. با توجه به شهرت راسپوتین در بین خانواده سلطنتی، ملکه از راسپوتین میخواد تا برای درمان پسرش دعا کنه. راسپوتین کنار تخت ولیعهد میشینه و نگاهی به الکسی میکنه. دستش میگیره، چیزی زیر لب زمزمه میکنه و با دست دیگه موهای الکسی نوازش میکنه بعد از مدتی الکسی به خواب میرهو روز بعد حال عمومی الکسی بهبود پیدا میکن. این اتفاق موجب شد که راسپوتین جای تمام پزشکان دربار بگیره و به مرور حال الکسی بهبود پیدا کنه. اما عده خیلی زیادی از مردم معتقدن که راسپوتین کشیش هیپنوتیزم کرده. اون اولا راسپوتین فقط هر از گاهی به دربار رفتوآمد داشت.اما بعد از چند وقت راسپوتین جاش در دربار باز کرد و از اونجا که درباریان (بخصوص ملکه) آینده تاج و تخت روسیه و ماندگاریاش میان رومانُفها در گرو قدرت معنوی راسپوتین میدانستن، راه برای نفوذ بیشترش تو سرنوشت روسیه باز کردن.این نفوذ تا جایی ادامه داشت که بنا به دستور تزار انتخاب اعضا و رئیس شورای کلیسا به راسپوتین سپرده شد.
قدرت گرفتن راسپوتین در دربار تزار تا حدی پیش رفت.
که تزار و ملکه در تمامی تصمیمات حکومتی با راسپوتین مشورت میکرن. در همین حین شایعاتی مطرح شده بود که ملکه با راسپوتین رابطه عاشقانه برقرار کرده. این شایعات وقتی اوج گرفت که نامه ارسالی ملکه به راسپوتین وقتی او در سفر بود افشا شد. وجود این شایعات و همچنین نفوذ بیش از حد راسپوتین در دربار تزار موجب ناخرسندی مقامات دربار، اشراف و مقامات کلیسا شد. تا جایی که کلیسا حکم برائت از راسپوتین صادر کرد. و به دلیل دخالتهای راسپوتین در امور کشور نخستوزیر اون زمان روسیه، پیتر استولیپین از مقامش استعفا داد. بعد از مدتی فشار تا حدی افزایش یافت که ملکه و تزار مجبور به اخراج راسپوتین از دربار شدن و دیدارهای رسمی با راسپوتین قطع کردن. ولی این حکم نیز صرفاً جنبه تشریفاتی داشت و ملکه در خفا با راسپوتین دیدار داشت و خودش مرید راسپوتین میدونست و عملا راسپوتین نقش دولت در سایه را ایفا میکرد.
در زمان جنگ جهانی اول، تزار روسیه و اشراف دربار همگی موافق وارد شدن روسیه به جنگ با آلمان بودن ولی راسپوتین صراحتاً با وارد شدن روسیه به جنگ مخالفت میکرد و بارها عقیدش به تزار و ملکه ابراز کرد ولی برخلاف تصورش که انتظار داشت تزار با نظرش موافقت کنه و وارد جنگ نشه، این بار تزار با راسپوتین مخالفت کرد و بهش دستور داد که به منظور کاهش مخالفتهای دربار با راسپوتین و فشار درباریان به زادگاهش برگرده. بعد از شروع جنگ، تزار که به منظور هدایت جنگ از پایتخت خارج شده بود، حکومت بهطور کامل به ملکه سپرد این اتفاق موجب بازگشت راسپوتین به دربار شد. در این زمان که راسپوتین چارهای جز حمایت از جنگ نمیدید به انجام پیشگوییهای در خصوص جنگ و مشورت دادن به ملکه و تزار در خصوص انجام عملیاتهای جنگی شد. در این زمان موجی در روسیه راه افتاد که همه میگفتند «نیروهایی پلید دور تخت سلطنت گرفتن» که اشاره به راسپوتین بود. اون از طریق نامه ارتش شاه را هدایت میکرد. از اونجا که خود شاه در دربار حضور نداشت و همسرش اداره امور جنگ را برعهده داشت، ملکه مستقیماً از طریق پیشبینیهای راسپوتین تاکتیکهای جنگی به فرماندهان جنگ ابلاغ و اونها موظف به تبعیت میکرد. به عقیده عدهای از مردم راسپوتین که خودشون قشری رنجدیده بود.
عمداً پیشبینیهای غلطی انجام میداد تا موجبات سقوط حکومت رومانُفها فراهم آورد. در بسیاری از موارد عملیاتهای جنگی درست پیش از شروع توسط تزار لغو میشد. بعد مشخص شد که راسپوتین از طریق ملکه به تزار توصیه میکرد که عملیات را لغو کنه چون راسپوتین پیشبینی کرده که عملیات با شکست.
مواجه خواهد شد. همین امر موجب نارضایتی و دشمنی فرماندهان جنگ و به خصوص فرمانده کل از راسپوتین شد.
بعد از شکستهای پیدرپی ارتش روسیه در جنگ، مردم و همچنین درباریان به نفوذ بیش از حد راسپوتین در دربار اعتراض کردن و خواستار اعمال راه حل اساسی در اینباره شدن. اونها حتی در نامهای به ملکه، انزجار خودشون از این موضوع ابراز کردن که با بیتوجهی ملکه روبرو شد.
اما این اعتراضها توسط درباریان و فرماندهان جنگ نیز موجب تغییر موضع تزار نسبت به راسپوتین نشد. این امر تا جایی پیش رفت که تزار خواهر خود (فرمانده کل) از این سمت برکنار کرد.
مرگ راسپوتین
سه شخص سرشناس به اسمهای شاهزاده فلیکس یوسوپف (همسر دخترخاله تزار)، ولادیمیر پوریشکوویچ (عضوی از دوما) و دوک اعظم دیمیتر پاولووییچ (پسرخاله تزار)، در طی جلسهای رسمی راسپوتین خطری جدی برای امنیت روسیه دونستن. در آن جلسه، نقشه ترورش طراحی کردن و قرار شد شاهزاده فلیکس یوسوپف با استفاده از علاقه راسپوتین به زنها، اون به بهانه درخواست مداوای همسر مریضش به منزلش بکشونه و با دادن سیانور در لای کیک و کلوچه و شراب راسپوتین بکشه. قبل از اینکه شاهزاده فلیکس راسپوتین به خونش دعوت کنه میاد و نامه معروفش مینویشه که الان تو موزه سن پترزبورگ نگهداری میشه.این یه بخش از نامست:
وقتی راسپوتین به خونه یوسوپف میره به بهونیهای به زیرزمین میبرتش و کیک و شرابی که سینیور داشته بهش میده اما راسپوتین زیاد علاقه و میلی به خوردن نشون نمیده و یوسوپف به بهونهای از زیر زمین میزنه بیرونو همین لحطه که صدای باز شدن شراب میشنوه. اما بعد نیم ساعت میبینه اثری نداشته. به همین دلیل یوسوپف میره و به راسپوتین شلیک میکنه که راسپوتین جای خالی میده و به سمت در حیاط میدوه. یوسوپف سه بار دیگه شلیک میکنه که در نهایت یه گلوله به راسپوتین میخوره و میوفته زمین و در آخر یوسوپف بالای سرش میره و با یه گلوله دیگه کارش تموم میکنه. بعد از کشته شدن راسپوتین یوسوپف، پوریشکویچ و پاولووییچ جنازش به رودخانهای نزدیکی خانه یوسوپف انداختن.
در وصف راسپوتین یه فیلم صامت به اسم سقوط رومانوف ها در سال ۱۹۱۷ ساخته شد و همینطور اهنگ معروف راسپوتین از گروه بونیام در سال ۱۹۷۸.
دیدگاه تان را بنویسید