استانیسلاو یرژی لتس، شاعر و نویسنده مشهور لهستانی، در دوران جنگ جهانی دوم توسط نازیها دستگیر شد. او که زخمی بود، قرار بود در جنگلی اعدام و دفن شود. اما در یک چرخش غیرمنتظره، لتس با استفاده از هوش و ذکاوت خود، جانش را نجات داد. این داستان باورنکردنی، گواهی بر قدرت امید و اراده انسان در برابر ظلم و ستم است.
زخمی بود که نازیها در جنگل دستگیرش کردند. قرار شد همانجا اعدام و دفنش کنند. شروع به کندن گور خود کرد که در یک آن غفلت ِافسر نازی که داشت سیگار میکشید با بیل او را کشت و اینگونه شاعر لهستانی خود را نجات داد.
بعدها همین را در مجموعه “تکرار از هابیل تا قابیل” و در شعر “او که قبر خودش را کنده بود” سرود که چگونه افسر نازی با دقت به کار اعدامی گورکن مینگرد بیآنکه بداند:
او حفر میکند
گور را
اما نه برای خود
این داستان یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر لهستان است که جملات قصارش جهانی شد.
یرژی لتس شاعر و نویسنده را از تأثیرگذارترین گزیدهنویسان پس از جنگ اروپا میدانند. بسیاری نظیر اومبرتو اکو شیفته جملات قصارش بودند که مایههای اخلاقی و فلسفی داشت و آشکارا نقد سیاست موجود را میکرد.
«اوباش حکومتی با یک دهان بزرگ فریاد میزنند تا با هزاران دهان دیگرشان بچاپند»
در ۶ مارس ۱۹۰۹ در خانوادهای سرشناس و یهودی در لمبرگ از توابع امپراتوری اتریش-مجارستان متولد شد.
پنج ساله بود که خانواده به وین نقل مکان کرد و دوران تحصیلات ابتدایی را همانجا گذراند.
همین آشنایی با زبان آلمانی بود که بعدها در آن غروب جنگلی که قبر خود را حفر میکرد، نجاتش داد.
پس از جنگ اول، پدرش تصمیم گرفت که به لیویو در لهستان آن روز بازگردند و فرزندانش را به مدرسه کاتولیکی لمبرگ بفرستد.
یرژی لتس دوران تحصیلش را همانجا گذراند و از دانشگاه یان کازیمیرز لیویو در رشته ادبیات لهستان و حقوق فارغ التحصیل شد. هر چند اشعارش از ۲۰ سالگی در مجلات چاپ میشد.
با افزایش موج فاشیسم بیش از پیش گرایش چپ یافت و تا ۲۵ سالگی با نشریات ادبی کمونیستی لهستان کار میکرد.
اما استقلال و مقاومتش علیه دستورالعملهای مسکو باعث شد عمر مجله فکاهی و پیشرو Szpilki را که در ۱۹۳۵ تأسیس کرده بود به چند شماره بیشتر قد ندهد و دستور توقیفش از کرملین صادر شد.
با اینحال میگفت که دشمن اصلی فاشیسم است و از همینرو سخنرانی غرایی در کنوانسیون اهل فرهنگ و کنگره رادیکال که توسط انجمن بینالمللی جبهه مردمی چپ برگزار شده بود، انجام داد.
اما حزب کمونیست به او اعتماد نداشت و استقلالرای و مقاومتش برابر دستورات فرهنگی را خطرناک تشخیص داد.
همین شد که شبانه به رومانی گریخت، مبادا دستگیر و زندانی شود. اوضاع که آرامتر شد به ورشو بازگشت، اما اجازه انتشار نیافت.
با حمله آلمان نازی به لهستان، لتس در برابر اختلاف نظر با مقامات حزب سکوت کرد و با تمام توان در جبهه ادبی “اتحاد جماهیر شوروی” به مقاومت علیه فاشیستها پرداخت.
پیش از حضور در جبهه، در اوکراین ستوننویس “افقهای نو” شد و
نوشتههایش با چنان استقبالی مواجه گردید که علاوه بر ترجمه در مجلات روسی، موجب عضویتش در هیئت تحریریه “سالنامه ادبی” شد.
لتس حالا از مشهورترین چهرههای ادبی لهستان بود که تمام قد از سیاستهای مسکو در جنگ حمایت میکرد.
سالها بعد بسیاری به نقد آثار این دوره لتس تحت عنوان “همکاری با مسکو” پرداختند.
هرچند کارشناسانی نظیر آدام میچنیک در کتاب دانشگاهی “در جستجوی معنای از دست رفته” نشان دادهاند که بخش بزرگی از این انتقادات نامنصفانه و به دلیل عدم شناخت وضعیتی است که لتس در آن “گرفتار” شده بود.
با اینحال، او مدافع پیوستن لهستان به بلوک شرق و گفتهاند یکی از دلایلش دیدن دهشتی بود که در اردوگاه کار اجباری نازیها در “ترنوپیل” تجربه کرد.
چند بار تلاش ناموفقی برای گریختن کرد تا در نهایت در ۱۹۴۳ با اینکه زخمی بود موفق به فرار از جهنم ترنوپیل شد، هرچند در مرز دستگیر شد.
در جنگلهای مرزی رومانی بود که توسط یک گروه سه نفره نازیها بازداشت شد.
تصمیم میگیرند که همانجا تیرباران و دفنش کنند.
در حالی که مشغول کندن گور خود بود، افسر آلمانی به دو سرباز همراهش دستور میدهد که بروند و غذا پیدا کنند و تا یک ساعت دیگر برای مراسم اعدام او بازگردند.
یرژی لتس در زندگینامهاش نوشته که تنها چیزی که آنها نمیدانستند این بود، که او آلمانی میداند و مکالمات آنها را میفهمد.
افسر آلمانی در حال کام گرفتن از سیگارش بود که ضربه بیل بر گردنش نشست و مرگ از او کام گرفت.
او را به گور افکند، یونیفورمش را پوشید و شبانه راهی ورشو شد.
با پیوستن به پارتیزانهای جبهه آزادیبخش لهستان، روزها بیانیه مقاومت به آلمانی و لهستانی مینوشت و شبها سلاح در دست میگرفت.
تا پایان جنگ در یگان های منظم ارتش خلق لهستان خدمت کرد و جنگ که تمام شد، یرژی لتس درجه سرگردی ارتش را داشت. اما قصدش بازگشت به جهان ادبیات بود.
ویراستار و مدیر تحریریه مجله “ملت آزاد” بود که رایزن فرهنگی سفارت لهستان در وین اتریش شد.
تنها چند سال از پایان جنگ گذشته بود که لتس از آنچه در اتحاد جماهیر شوروی میگذشت، ناامید گردید و تصمیم گرفت با همسرش الژبیتا روسیویچ و دو فرزندش یان و مالورزاتا در ۱۹۵۰ راهی اسرائیل شود.
هرچند فرزندانش خردسال بودند، اما پس از دو سال زندگی، از آنچه که در اسرائیل میگذشت سرخوردهتر شد و قصد بازگشت به خانه را کرد.
همسرش الژبیتا نیامد و این پایانی بر زندگی مشترکشان شد. لتس همراه با پسر ۴ سالهاش یان، در حالی به لهستان بازگشت که میدانست اجازه چاپ آثارش را ندارد.
او که کارش را با سرودن اشعار غنایی آغاز کرده بود، در سالهای پایانی بهواسطهی جملات قصارش که بر گرفته از سنت فلسفی و دینی فرهنگ غرب بود، به چنان شهرتی دست یافت که نوشتههایش بخاطر نگاه جهانشمولی که به زیست سیاسی و اجتماعی انسان معاصر دارد به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شدند.
در حالیکه اشعار برجستهاش نظیر “یادداشتهای صحرایی” و یا “رکوپیس” که بازخوانی عرفی از روایتهای مذهبی است، مثل “به قابیل و هابیل” که در ابتدای دهه ۶۰ میلادی سروده، آنچه یرژی لتس را جهانی کرد، گزینگویههای فلسفی و طنزگونه اوست که با سنت سیاسی و فرهنگی بشر معاصر کرده است.
مثلا در تلفیقی ظریف جمله مشهور پیلاتس، حاکم رومی خطاب به عیسی پس از گذاردن تاج خار بر سرش که گفت «آنک انسان» با جمله توماس هابز فیلسوف در ارجاع به وضعیت طبیعی در کتاب “لویاتان” که گفته بود «انسان، گرگ انسان است» را لتس به این شکل بازسازی کرده است:
«آنک انسان، گرگ انسان است»
و یا جمله آغازین انجیل یوحنا را که:
«در ابتدا کلمه بود بعد، سکوت شد»
با اینکه بیش از ۲۵ عنوان کتاب چاپ کرد، جهانیترین آثارش دو کتاب “افکار آشفته” (اصلاح نشده) و “افکار آشفته بیشتر” بودند.
آثاری که در آن نه تنها دیکتاتوران، که خاموشان در استبداد را نیز نقد میکند.
در نقد جامعه تودهای و سکوت اکثریت ذیل استبداد میگوید:
«هیچ دانه برفی در ریزش بهمن احساس مسئولیت نمیکند»
مینویسد که این خدایان هستند که به روحانیان خدمت میکنند، نه برعکس!
و راه بهشت را از خدا نخواهید. او سختترین مسیر را به شما نشان خواهد داد.
و میگوید دیدن جهان رایگان است، برای تفسیرش باید هزینه گزافی بپردازیم.
لتس میپرسید چرا دروغ میگویی وقتی حقیقت را نمیدانی و معتقد بود گاهی برای آنکه صدایت شنیده شود، باید که لال شوی!
و مینویسد در جهانی که همه چیزش به پانتومیم بدل شده، در انتها تنها “ژستها” باقی میمانند.
نوشته است که شاید بتوان چشم بر واقعیت پوشید، بر خاطره اما نه!
و «حقایق جاودان وجود ندارند، دروغهای ابدی البته»
و «تنها تفاوت واقعی میان خوشبینها و بدبینها در تاریخ پایان جهان است»
لتس میگفت تمام داستانهای خیالی ما به یک واقعیت مشترک پیوند میخورند؛ کرامت انسان و آزادی!
از اینرو نوشته کسانی که جلوتر از زمان خود هستند اغلب باید در برزخ منتظر رسیدن فهم دیگران باشند.
و میپرسید «اگر یک آدمخوار از کارد و چنگال استفاده کند پیشرفت کرده؟»
میگوید در جنگ میان ایدئولوژیها، این انسانها هستند که بر خاک میافتند!
و نه هر شبی به طلوع آفتاب میانجامد
لتس هشدار میداد انسانهایی که نظیر خدایان تکریم میشوند، به مرور انسانیت خود را از دست میدهند.
و میگفت معیار امنیت شهرواندان هر سرزمین، نه در جامعه که در زندانهایش است.
علیرغم همه مصائب خوشبین بود، زیرا میگفت دشمنان مردم همان خوکهایی از آب درآمدهاند که وجودشان میدیدم
میگفت عبثترین کار تلاش برای حاصلخیز کردن روحهای برهوتی است و «فردای بهتر حاوی هیچ تضمینی برای پسفردای بهتر نیست»
و هشدار میداد واژههایی چنان بزرگ اما تهی وجود دارند که میتوانند به راحتی زندان ملتها باشند و آنها در خود جا دهند
با اینکه معتقد بود «بلاهت به هر جا که وارد شود، آنجا را قلمرو حکمرانی خود میکند»
و به نیروهای سرکوب هشدار میداد که وفاداریتان چون سگ، به مرگتان چون سگ میانجامد.
و خطاب به دیکتاتوران با زیرکی میگفت:
«به مردم اعتماد نکنید. آنها قادر به خالق عظمتی ناغافل هستند»
او که «به تاثیر رهاییبخش بدبینی باور داشت» و میگفت سانسور ایمانش به کلمه را به او باز گرداند، با مرگش در ۶۷ سالگی جمعیت فراوانی به خیابانهای ورشو آمدند و حکومت مجبور شد در همان سال به او نشان صلیب پولونیا رستیتو اعطا کند.
و امروز ۵۶ سال از مرگ استانیسلاو یرژی لتس گذشت.
دیدگاه تان را بنویسید