سید محمد بهشتی شیرازی، کارشناس ارشد معماری
فصلنامه معماری و انرژی، بهار و تابستان ۱۴۰۲
تمامی اموری که با آن سروکار داریم به دو گروه اصلی تقسیم میشوند، امور ثابت و امور متغیر. البته در حیات دنیوی ثُبات محض وجود ندارد؛ به عنوان مثال کوههای البرز طی میلیونها سال شکل گرفته و اگر یک میلیون سال به عقب برگردیم شکل این کوهها مسلماً فرق داشته و در این مدت تغییراتی کرده، ولی آهنگ این تغییرات نسبت به امور متغیر بهقدری آهسته است، که میتوان ثابت در نظر گرفتشان.
همانند کیستی افراد؛ کیستی افراد نسبت به موجودیت بیولوژیکشان -که مدام در حال دگرگونی است- نسبتاً ثابت است. »تاریخ« آنجایی است که امور ثابت حیات جوامع مهم و مایۀ عبرت میشود: چرا که اگر فرض بگیریم همۀ شئون حیات یک ملت در حال دگرگونی است آنوقت مطالعۀ تاریخ بیوجه است.
امور ثابت هیاهو ندارند، بهترتیبی که وجودشان را معموال بدیهی فرض میکنیم. در صورتی که متغیرها آنقدر هیاهو دارند و ابراز وجود میکنند که وقتی تعداد آنها زیاد میشود، باوری خرافی شکل میگیرد: آن هم اینکه همه چیز متغیر است و هیچ امر ثابتی در هستی وجود ندارد. مثل سدۀ اخیر که سرعت زیاد تحوالت تکنولوژیک و ارتباطات این تصور را پدید آورده که دیگر امر ثابتی وجود ندارد؛ چرا که میتوان بر همۀ امور الیتغیر فائق آمد و تغییرشان داد. غافل از آنکه تأسی به چنین تصوری یعنی باور به متغیر بودن همه چیز، این تصور ضمنی را پدید میآورد که گذشتهها گذشته است و نتیجتا مطالعۀ تاریخ موضوعیت ندارد. حال آنکه تکنولوژی خود امری تاریخمند است یعنی بر تکنولوژی نیز ثوابتی حکمفرماست.
یک درخت را در نظر بگیرید. برگ و بار درخت درست همان جایی است که به شدت متغیر است؛ مثال تغییر فصول سال بیشتر در برگ و بار درخت منعکس است و تنه و ریشهی درخت از ثبات بیشتری برخوردار است. حال آنکه تمام موجودیت درخت متکی به ریشهی آن است؛ریشهای که از نظرها دور است و دیده نمیشود. با کندن چند شاخه از درخت موجودیت درخت تهدید نمیشود و حتی سال آینده شاخههای جدیدی پدیدار میشود. اما اگر تنهی درخت را بریده یا ریشهی آن را قطع کنیم دیگر چیزی به نام درخت وجود نخواهد داشت. بدیهیست آنچیزی که بیش از همه باید از آسیب و صدمات حفاظت شود، ثوابت است یعنی تنه و ریشهی درخت. اگر شاخ و برگها نسبتی وثیق با تنه و ریشه داشته باشد، از آن ریشههای تغذیه کرده و حیات خواهد داشت. اما اگر شاخهی درخت مرغوبی را جدا کرده و روی درخت دیگری آویزان کنیم، دیری نمیپاید که خشک میشود. این یعنی اتصال و پیوند متغیرها به امور ثابت الزامی است و امور متغیر تنها در صورت اتصال مستحکم با امور ثابت ذیحیات و مؤثر خواهد بود.
در معماری هم جز این نیست. وقتی از »معماری ایرانی« میگوییم، »ایرانی بودن« کجای معماری است؟ در متغیرهاست یا در امور ثابت است؟ همانطور که پیشتر هم اشاره شد، متغیرها بیشتر در معرض دید است. به عنوان مثال تزئینات معماری بیشتر از باقی شئون معماریدیده میشود. وقتی معماری دورهی سلجوقی را درکنار آثار دورههای ایلخانی، تیموری، صفویه و قاجار میگذاریم و مقایسه میکنیم، در مییابیم که امور متغیر مثل تزئینات واقعا هم به شدت دچار تغییر و تحول شدهاند اما در امور ثابت، استمرار و ثباتی وجود دارد. پس وقتی که میخواهیم ساختمانی بسازیم، قاعدتاً حواسمان باید به امور ثابت -که مشهود هم نیست- باشد و به آنها راه پیدا کنیم. اینجا است که مطالعات تاریخ معماری به ما کمک میکند و راهمان را برای شناخت امور ثابت باز میکند. بدیهی است که ثوابت خود را در بستهبندی متغیرها حفظ کردهاند، پس نباید فریب ظاهر متغیر آنها را خورد و آنها را به اشتباه امر متغیر قلمداد کرد.
اگر از عموم معماران سؤال شود که توقع دارید در هر سرزمینی آثار معماری با چه مصالحی ساخته شده باشند، به طور طبیعی مصالح بومآورد یعنی مصالحی که در محیط قابل دسترستر است را پاسخ قابل قبولی میدانند. سرزمین ایران، محل تالقی بیابان با کوهستان است، یعنی تقریباً هیچ آبادیایی وجود ندارد که در پس زمینهی آن کوهی وجود نداشته باشد، لذا میتوان دریافت که کوه و مصالح سنگی تا چه میزان در دسترس است . پس توقع معماری سنگی در ایران توقع بیجایی نیست.
در صورتی که معماری ما از دوران پیشاتاریخ تا 7۰ سال پیش، عمدتاً معماری خاک است. نه اینکه از سنگ استفاده نمیکردیم؛ بلکه از سنگ به صورت محدود و در ازاره و ستون استفاده میشد.
حتی در روستاهای کوهستانی مثل اورامانات کردستان که دسترسی به خاک آسان نبود، معماری سنگی هم وجود دارد اما در همان مناطق هم به محض اینکه به شهر بیاییم مایۀ پایۀ معماری خاک است و نه سنگ. پس چگونه است که امروزه 7۰ الی 8۰ درصد ساختمانهای ما نمای سنگی دارند؟ چطور به مدت ۱۰ هزار سال در این سرزمین از سنگ در نما استفاده نشده و به یکباره از 7۰ سال گذشته با این وسعت از سنگ استفاده میکنیم؟ آیا این رویکرد داللت بر عقل و عقالنیت دارد یا مشکل جای دیگری است؟ شاید بگوئیم یک علت آن پیشرفت تکنولوژی است؛ در گذشته دستیابی به سنگ و صفحات سنگی همانند امروز آسان نبوده است. البته پیشینیان ما در گذشته کارهایی به مراتب پیچیدهتر از آن را انجام دادهاند و در مقایسه با آن کارها، پرداخت سنگ به شیوهی امروزی، کار چندان پیچیدهای به شمار نمیآید.
پس مسئله از جای دیگری آب میخورد؛ اگر مطالعات تاریخ معماری به معنای واقعی میداشتیم، قاعدتا بسیار پیشتر از این از خود میپرسیدیم که به چه علت پیشینیان ما در این سرزمین از سنگ استفاده نمیکردهاند.
ایران سرزمینی بیقرار است!۱در سال ۱398 خورشیدی، گزارش شد که پنجهزار و هشتصد رویداد طبیعی مخرب از جمله زلزله، سیل، طوفان، ریزگرد، رانش زمین۲و امثال آن اتفاق افتاده که شاید این عدد در مقایسه حتی با کل اروپا هم باز بسیار بیشتر باشد. از جمله مشخصههای سرزمینهای بیقرار، فاصلهی بسیار زیاد حداقلها و حداکثرها است. به عنوان مثال اختالف بسیار زیاد درجهی حرارت یکی از این مشخصهها است؛ هر نقطه از سرزمین ایران را که در نظر بگیریم، اختالف حداکثر و حداقل دما در آن در طول یک سال بسیار زیاد است. در شهری مثل یزد، فقط اختالف دمای سایه و آفتاب بسیار چشمگیر و قابل توجه است. در فصل تابستان با عبور از کوچههای شهریزد و اندازهگیری دمای زیر ساباطها، متوجه دمای ۲6 درجه سانتیگراد در سایه میشویم و تنها یک متر آن طرفتر در زیر آفتاب، دماممکن است تا ۴8 درجهی سانتیگراد هم باشد. حال اگر اختالف سردترین روز سال را با گرمترین روز سال در نظر بگیریم این عدد بسیاربیشتر خواهد شد. به خاطر دارم که در زمان مرمت کاشیکاری گنبد سلطانیه با مشکلی مواجه بودیم: کاشیها بیشتر از ۲ سال دوام نمیآوردند و به ریزترین قطعات خرد میشدند و میریختند. علتش برای ما سؤال بود. دوستان مطالعات وسیعی انجام دادند؛ از جمله مطالعه بر روی فاصلهی حداقل و حداکثر درجهی حرارت. شگفت آنکه اختالف سردترین شب سال با گرمترین روز سال روی گنبد 85 درجهی سانتیگراد را نشان میداد. چه کاشیای میتواند این میزان نوسان درجهی حرارت را تاب بیاورد؟ وقتی در سرزمینی زندگی میکنیم که اختلاف حداکثرها و حداقلها اینقدر زیاد است، اکتفا به میانگینها در طراحی کاری است از روی نادانی! متأسفانه در تمامی آییننامههای ساختمانی به میانگینها اکتفا شده است. تعجبی هم ندارد، عموم این آییننامهها ترجمهای از نمونههای اروپایی است. البته در اروپا فاصلهی حداکثر و حداقل دما پایین است و میشود به میانگینها اکتفا کرد. حال در ایران که فاصلهی حداکثر و حداقل دما به این اندازه زیاد است، رفتار سنگ در برابر این تغییر چگونه خواهد بود؟ سنگ در سردترین شب سال در قیاس با آجر به میزان بیشتری منقبض میشود، به همین ترتیب در گرمترین روز سال نیز در مقایسه با آجر بیشتر منبسط میشود و دچار ترکهای مویی میشود: یخزدگی درون این ترکها باعث کاهش عمر سنگ در برابر آجر میشود. درست به همین علت بناهای آجری که هزار سال، دوهزار سال یا همانند چغازنبیل، بیش از سههزار سال عمر دارند، همچنان پا برجا هستند. عمر نماهای سنگی در شهرهای امروزی ما چقدر است؟ خوشبختانه آنقدر عمر خود ساختمانها را کوتاه کردهایم که آسیبپذیری سنگ در برابر شرایط جوی دیده نمیشود، یعنی قبل از اینکه عمر سنگ نما به پایان رسد، عمر ساختمان-های ما به پایان رسیده است. استفادۀ وسیع از سنگ در نما نشان میدهد که مطالعات تاریخی نداریم، که اگر داشتیم و سرزمینمان را میشناختیم، بنا به آن مطالعات رفتار متفاوتی در پیش میگرفتیم. این اختالف دما در زمرۀ امور ثابت است. یعنی تحت هر شرایطی –با تکنولوژی و اینترنت یا بدون آن- فاصلهی حداقل و حداکثر دما در ایران همیشه زیاد است و الزم است همواره خود را برای این شرایط آماده نگاه داریم. این موضوع در واقع یک اصل است، به هر روی این فاصله در هر نقطه از کشور اندازهای دارد و میزان آن را میتوان به دست آورد اما درک راههای مواجهه با آن نیز در گرو مطالعۀ تاریخ است.
کسی تردید ندارد که سبک زندگی ما به مرور زمان دچار تغییر و دگرگونی شده است. به عنوان مثال خانهی بروجردیها در کاشان معماری و طراحی زیبایی دارد، ولی اگر امروز مجبور به زندگی در آن باشیم بسیار سخت خواهد گذشت؛ باال و پایین رفتن از پلههای بلند بسیار دشوار است. در زمستان امکان گرم کردن کل خانه وجود ندارد، در تابستانها هم نمیشود خانه را کامال خنک کرد. توالت در گوشهی حیاط است، مطبخ در زیرزمین قرار دارد، حمامی وجود ندارد و برای استحمام از حمام عمومی باید استفاده کرد. این شرایط برای زندگی امروزی بسیار دشوار است. ما امروزه در یک آپارتمان کوچک تمامی امکانات را باهم و در کنار هم گرد آوردهایم. عالوهبر حمام و توالت، آشپزخانه هم داخل واحد است. به چه علت؟ به این علت که از حدود 7۰ الی 8۰ سال پیش تکنولوژیهایی مثل ایزوالسیون و سیفون وارد زندگی ماشده و اجازه نمیدهد رطوبت و بوی بد در محیط منتشر شود. نتیجتا حمام و مطبخ و توالت وارد زندگی شد. البته اینها جزو امور متغیر است. ضمن آنکه تا 8۰ سال پیش در خانهها به شکل خاندانی زندگی میکردیم، از حدود 8۰ سال پیش الگوی زندگی خاندانی جایش را به خانوادههای پرجمعیت دارد و امروز به سمت خانههایی با اهالی محدود و حتی یکنفره میرویم، پس سبک زندگی بیشتر تحت تأثیر متغیرها قرار دارد. شدت این متغیرها شاید در ما احساس بینیازی از تأمل در تاریخ پدید آورد. یعنی فکر کنیم زندگی امروز هیچ ربطی به زندگی گذشته ندارد و تأمل در گذشته بیفایده است.
اما اگر از مطالعات تاریخی احساس استغنا و بینیازی کنیم و امر ثابتی بهجا نیاوریم و همه چیز را متغیر بدانیم، دچار خرافهی مدرن شدهایم.
چارهای نداریم جز آنکه قائل به امور ثابت باشیم و امور ثابت نیز به این راحتی خودشان را آشکار نمیکنند، یا اصطالحا رخ نشان نمیدهند.
در مطالعات تاریخی باید ناز امور ثابت را کشید تا از وجودشان سَر درآورد. باید مرارتها کشید تا این امور ثابت را پیدا کرد. با این رویکرد توجه خواهیم شد که در هر جایی امور ثابت و منحصربفردی وجود دارد که در جای دیگر وجود ندارد: در بروجرد ثوابتی دخیل است که در خرمآباد و تهران نیست.
یکی از امرای اتابکان فارس، شخصیتی بود به نام شاه شجاع.
3شاه شجاع فرزندش، سلطان احمد، را به حکومت کرمان منصوب میکند و دستورالعملی مختصر به منظور ادارهی امور برای او مینویسد. بخشی از این دستورالعمل راجع به شهر بم است. شاه شجاع میگوید:
»خطۀ بم خراب است و گفتهاند در زمین کرمان سه شهر است: بردسیر و سیرجان و بم؛ اگر آن دو شهر خراب باشد و بم معمور بود، این شهرهای دیگر معمور شود و اگر آن دو شهر معمور و بم خراب، بم را معمور نتوان کرد، چرا که بم سرحدّ هند و سند و سیستان و خراسان و کابل است«.
۴امروز اگر از سازمان برنامه و بودجه بپرسیم »بم کجاست؟« جدولی ارائه میدهد که مثال ۲6 شاخص دارد و این شاخصها بم را مبتنی بر مقادیر کمّی معرفی میکند. مثال به ما میگوید مساحت و تعداد جمعیت شهر بم چقدر است، اما هرگز نمیگوید بم کجاست.
چون جمعیت و مساحت متغیر است. اصال تمامی شاخصهای آن جدول متغیر است. در صورتی که شاه شجاع دربارۀ امر ثابت صحبت کرده است. امروزه تنها کسانی که از توصیههای شاه شجاع تبعیت میکنند و با او هم نظر هستند، قاچاقچیان مواد مخدرند! مواد مخدر از کجا میآید؟ از همان جایی که شاه شجاع میگوید میآید، محمولههای مواد مخدر از افعانستان و پاکستان به بم میآیند و از آنجا در کل کشور توزیع میشوند!
یا در مثالی دیگر حافظ میگوید: »خوشا شیراز و وضع بیمثالش، خداوندا نگه دار از زوالش« حافظ به حیث ثابت شیراز اشاره دارد. مطمئناً منظورش سیستم فاضالب، جمعیت، ترافیک، تقاطع غیرهمسطح، دستکاری در باغهای قصرالدشت و چیزهایی از این دست، که امور متغیرند نیست. اگر فقط امور متغیر را معتبر بدانیم پس شیراز فعلی چه ربطی به شیراز زمان حافظ خواهد داشت؟ در واقع بیربط نیست، اگر امروز دلتنگ دیدن شیراز میشویم، دلتنگ دیدار همان امور ثابتی میشویم که حافظ آن را بیمثال توصیف کرده است. امروز مطمئناً برای دیدن فاضالب و ترافیک و توسعهی شهری به شیراز نمیرویم، میخواهیم وجه پایدار شیراز که همان شیراز بودن شیراز است را ملاقات کنیم؛ همان حیثی که حافظ و سعدی هم در آن سهمی داشتهاند و دلپذیرتر و بیمثالترش کردهاند. وقتی راجع به معماری ایرانی صحبت میکنیم نیز در پی دریافت و تبیین این گونه موارد ثابت هستیم و این موارد از طریق مطالعات تاریخی به دست میآیند.
مؤخره
از آنچه گفتهام کم و بیش پیداست که ثوابت منبعث از »زمینه« است و متغیرها منبعث از »زمانه«. در واقع امور ثابت زمینهمند هستند و متغیرها زمانمند. ایبسا که امور ثابت جابجا با هم تفاوت داشته باشد ولی شکی نیست که در هر جایی اوال ثوابتی وجود دارد و ثانیا این ثوابت با گذر زمان چندان دستخوش تغییر نمیشوند. در عین حال متغیرها خیلی به زمینه وابسته نیستند. چنانکه تکنولوژی از هر جایی برخاسته باشد، کم و بیش در هر جای دیگری قابل استخدام خواهند بود. بنابر این هر زمانه اوال اقتضائات خاص خودش را دارد و از این نظر با زمانهای دیگر قابل قیاس نیست و ثانیا امور متغیر تاریخ انقضاء دارند، عمرشان که سر برسد خودبخود محو میشوند. ثوابت مثل »کیستی« ما است و متغیرها مثل موجودیت بیولوژیک ما. بدیهی است که با گذشت زمان پیر میشویم و این پیری ظاهر ما را تغییر میدهد اما کیستی
ما به این سادگیها دچار تغییر و تحول نمیشود. ما در متغیرها چندان ارادهای نداریم، اما دربارۀ ثوابت نهتنها ارادهای نداریم که ایبسا به آن اشراف و آگاهی هم نداشته باشیم. همانطور که نمیتوانیم از کیستی خود که بخش مهمی از آن در ناخودآگاهمان است دست بکشیم و یا به سادگی آن را تغییر دهیم. اصال همین دور از دسترس خواست و اراده بودن ثوابت باعث شده که آنها بتوانند استمرار یابند. ضمن آنکه هستی ما بیشتر تحت تأثیر این کیستی غیرارادی و ناخودآگاه است تا آن بخش متغیر و خودآگاه.
دربارۀ معماری ایران هم جز این نیست. وقتی خود را در مقام انتخاب قرار میدهیم که معماری ایرانی داشته باشیم و یا نه، پیداست که درک درستی از ثوابت نداشتهایم. این مثل این است که روزی تصمیم بگیریم که آیا با همین کیستی به حیات ادامه دهیم یا از کیستی خود صرفنظر کنیم. بدیهی است که ما وقتی در ایران هستیم یعنی در این »زمینۀ« معلوم قرار داریم باید معماری ایرانی داشته باشیم! اصال در اینجا بودن، چه بخواهیم چه نخواهیم ثوابتی را به ما تحمیل میکند: همچنانکه ما درکی پیشینی و ناخودآگاه از سرشت »خانه«، »باغ«، »مدرسه« و هر مکان دیگری داریم و این چیزی نیست که به راحتی بخواهیم تغییرش دهیم و دست خودمان نیست که این تصورات را وارد طراحی معماری نیز بکنیم. اما اگر این ثوابت را بهجا بیاوریم کار خودمان و آن کسانیکه قرار است در این فضا زندگی کنند را راحتتر کردهایم و هرقدر مقاومت کنیم مثل این است که در جهت خالف رودخانه مشغول پاروزدن هستیم و دستآخر خسته و فرسوده به همانجایی میرسیم که رودخانه میخواست.
پس واضح است که باید به معماری ایرانی مقید باشیم. مگر کسی در فرانسه پیدا میشود که بگوید ما معماری فرانسوی نمیخواهیم. اصالً طرح چنین سؤالی در آنجا موضوعیت ندارد. در مقام چنین انتخابی قرار گرفتن در هیچ کجای دنیا معنی ندارد که ما در ایران تصور میکنیم مخیر به چنین انتخابی هستیم. عدهای تقید به ثوابت را »زمینهگرایی« مینامند، چنانکه گویی نام حزبی را میبرند. حتی همانها که سخن از رهایی از زمینه میکنند، حواسشان نیست که تا بن استخوان گرفتار همین زمینه و این کیستی هستند. البته در خودآگاه میتوانند خالص شوند ولی ارادهای ندارند که جلوی بروز و ظهور ناخودآگاه این کیستی را بگیرند. نتیجتا در آثارشان تعارض خودآگاه و ناخودآگاه مثل دم خروس پیداست. به گمانم فقط نادانان ممکن است ادعا کنند که به زمینه، کجایی، تاریخ و اصوال امور ثابت کاری ندارند.
دیدگاه تان را بنویسید