یک پسر بچه چهارساله توسط نامادری خود با ضربات متعدد دمپایی به قتل رسید
جسد پسرکوچولو در پزشکی قانونی مورد بررسی قرار گرفت و کارشناسان پزشکی قانونی علت مرگ را خونریزی مغزی به خاطر اصابت جسم خارجی اعلام کردند و همین کافی بود تا محمد از شیما به اتهام قتل فرزندش شکایت کند.
با گفتن این دو کلمه راهی زندان میشوید | هشدار این دو کلمه را نگویید
۱۰ آبانماه سال گذشته محمد در حالی که پسر ۴ سالهاش را در آغوش گرفته بود پای در بیمارستان تبریز گذاشت و با التماسهایش از پزشکان برای نجات جان پسرش کمک خواست.
تیمهای پزشکی وارد عمل شدند، اما تلاش پزشکان برای نجات جان این پسربچه بیفایده بود و پسرکوچولو تسلیم مرگ شد و ماجرا به پلیس مخابره شد.
کارآگاهان در تجسسهای فنی و بررسی نظریه پزشکان در بیمارستان پی بردند که پسرکوچولو به خاطر ضربات متعدد به سرش به کام مرگ فرو رفته است و همین کافی بود تا انگشت اتهام به سمت نامادری این پسربچه برود.
بازپرس ویژه قتل پس از بررسیهای فنی دستور بازداشت نامادری پسربچه را که شیما نام دارد صادر کرد و مأموران به سراغ زن جوان رفته و وی را هدف تحقیق قرار دادند.
کودکآزاری مرگبار
شیما شوکه و بهتزده بود و باور نداشت پسر شوهرش به کام مرگ فرو رفته است و از همان ابتدای بازجوییها در خصوص گذشته خود و چگونه آشنا شدنش با محمد صحبت کرد تا اینکه به روز تلخ رسید.
زن جوان به مأموران گفت: دو فرزند ۹ و ۱۰ ساله دارم و مدتی قبل از همسرم جدا شدم، اما نمیدانستم با تنهایی چه کنم، بنابراین تصمیم به ازدواج گرفتم تا تکیهگاهی برای خود و فرزندانم داشته باشم.
وی افزود: پسر محمد لاغر و نحیف بود و با اینکه ۴ سال داشت، اما وزنش کمتر از ۱۱ کیلو بود و همیشه با گریههایش بهانهگیری میکرد.
زن جوان ادامه داد: روز حادثه به خاطر دردی که در قفسه سینهام داشتم به دکتر رفتم که پزشکان با بررسی مدارک پزشکیام آب پاکی را روی دستم ریختند و عنوان کردند به احتمال زیاد مبتلا به سرطان سینه شدهام. دنیا روی سرم خراب شده بود، طلاق و ازدواج مجدد، بزرگ کردن فرزندان خودم و همسر دومم و حالا سرطان. زندگیام را که ورق میزدم فقط بدبختی بود که در آن میدیدم و روز خوشی در آن نبود.
شیما در حالی که اشک میریخت، گفت: حال بدی داشتم و با باری از غم و غصه به خانه بازگشتم. محمد در خانه نبود و پسرش مدام گریه میکرد. هر چه با او صحبت کردم که آرام شود بیفایده بود و همه چیز دست به دست هم داد و از کوره در رفتم و در یک لحظه عصبانی شدم و دمپایی که به پا داشتم را درآوردم و ۴ ضربه به سر پسربچه زدم و ضربه پنجم را که به سرش زدم ناگهان پسر همسرم از هوش رفت و سپس به محمد زنگ زدم و با هم او را به بیمارستان رساندیم که پزشکان پس از تلاش برای نجات او اعلام کردند به کام مرگ فرو رفته است.
بی وجدان بیشرف بچه ۴ساله زدن داره که ۵ ضربه به سرش زدی حکم توقصاص ایت وبس