کاش همیشه عیدِ نوروز بود!
زهرا دهقانی
نویسنده و گوینده
هر چقدر به روزهای پایانیِ سال نزدیک میشویم، گویی حضور آدمهایی که در روابطمان مهمتر هستند، در صفحاتِ کتابِ زندگیمان پررنگتر میشود و ندایی غریب مدام یادآوری میکند که قدر همدیگر را بدانید که این روزها تکرار نخواهند شد و فرصتهای ازدسترفته بازنخواهند گشت. کاش میتوانستیم زمان را در همین حوالیِ بهار، با آن خنکای نسیمش که شکوفههای سیب و بادام را به همراه شاخههای نورستهیِ گندم به رقص درمیآورد، متوقف کنیم. کاش میتوانستیم حالِ خوبِ ذوقزدگی جهتِ عیدمان را در صندوقچهیِ دل ذخیره کنیم تا هروقت تویِ دلمان یکهو میخواست خالی شود، از صندوق امانت دلمان اندکی حال خوش را قرض میگرفتیم. کاش میشد سفرههای خانههایِمان را مثل سفره هفتسین با انواع رنگها و خوشمزگیها مزیّن میکردیم و همیشه این مزهها و برکتها بود که وسط سفرههامان جریان داشت. کاش فضای آرامبخش، معطّر و دلانگیزِ خانههایمان با آن شور و شوق و خلاقیّت اعضا در خانهتکانی را میتوانستیم برای همیشه حفظ کنیم و همانگونه که در خانهتکانی از پدر و مادر تا فرزند کوچک خانواده مشارکت دارند، در امور خانه به همین منوال پیش میرفتیم و در تمام طول سال کمکدستِ خانمِ خانه بودیم.
کاش همیشه آنقدر به زیبایی و سلامت جسم خود اهمیت میدادیم که با نگاه اول به صورتهایمان سفیدی تارهای مو و چروکهای پیشانیمان دیده نمیشد و مثلِ حوالیِ عید، مراکز زیباییمان جای سوزنانداختن نبود.
کاش همیشه آنقدر مهربان بودیم که بسان روزهای آخر سال از تمام کسانِ آشنا و ناآشنایمان طلب حلالیت و با لبخند و آرزوی سالی پر از شادی، سلامتی و برکت بدرقهشان میکردیم.
آری؛ کاش همهی روزهایمان عید نوروز بود یا چند قدم مانده به نوروز!
مرسی از قلم سلیس و روانت ، واقعا عالی بود