امیدِ به انتظار نشسته...
نگاهی به گوهر بیبدیلِ امید که میگویند تنها چیزی است که بعد از مرگِ آدمی، از کالبدش، پَر میکشد!
زهرا عابدی
نویسنده
زیباترین واژهای که در کودکی به ما یاد دادند؛ واژهی امید بود؛ همان وقتی که آرزوهایمان را میشمردیم و غصهی رسیدن به آنهمه آرزو تمام وجودمان را فرا میگرفت، اما اینکه روزی تمام آرزوهایمان برآورده شوند، شوقی را در وجودمان زنده میکرد؛ همان امیدی که وقتی بزرگتر شدیم، مژده میدادند و پیشبینی میکردند؛ روزی سرانجام آرزوهایمان را با تحمل مشقت لمس خواهیم کرد و با شادی وصفناپذیری در کنارش گُل میگوییم و گُل میشنویم!
ایرانم آرزوست!
این حرف مضحک چقدر چشمانتظارمان میکرد.
آری! انسان تا وقتی انتظار نَکِشَد
امید نداشته باشد
نباید توقع یک زندگی هدفمند داشته باشد.
اما کدام امید؟؟
امیدی که هیچ پشتیبانی پشتش نباشد؟!
امیدی که وقتی به دنبال هدفت میروی ابتدا یک لبخند تقدیمت کنند و بعد دو تار عصبیات را از کار بیندازند و بعد در مدتزمان بسیار کوتاهی، دست رد به تمام تلاشهایت بزنند؟!
چرا باید تا آخر عمر کار کنیم؟
اما من دیگر رویاهایم را با امید تعبیر نمیکنم و دیگر هیچ چشمداشتی به آن ندارم، بلکه به رویاهایم باور دارم، امید را به دست باد میسپارم و باور را در باغچهی دلم سبز میکنم و هرگز تسلیم نمیشوم. حالا توقف ممنوع... تا رسیدن به تمامی هدفها.
دیدگاه تان را بنویسید