داستان کوتاه "حلقه زر" از فروغ فرخزاد
دخترک خنده کنان گفت که چیست؟راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا*
این چنین تنگ گرفته است به بر*
راز این حلقه که در چهره او این همه تابش و رخشندگی است*
مرد حیران شد و گفت:حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است*
همه گفتند:مبارک باشد*
دخترک گفت دریغا که مرا*
باز در معنی ان شک باشد*
سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر ان حلقه زر*
دید در نقش فروزنده او*
روزهایی که به امید وفای شوهر...به هدر رفته ...هدر...زن پریشان شد و نالید*
که وای وای این حلقه که در چهره او باز هم تابش و رخشندگی است *
حلقه بردگی و بندگی است
دیدگاه تان را بنویسید