ارسال به دیگران پرینت

روزگارم با کتک کاری های فرزندانم می گذرد!

این خانواده منفورترین خانواده ایرانی است ! | تبریزی ها شوکه شدند ! | این زن هر روز کتک میخورد!

منفورترین خانواده ایرانی انگار رحم ندارند !

این خانواده منفورترین خانواده ایرانی است ! | تبریزی ها شوکه شدند ! | این زن هر روز کتک میخورد!

منفورترین خانواده ایرانی

بانوی 63 ساله تبریزی با آهی از روزگاری که می گذراند گفت: روزگارم با کتک کاری می گذرد و هر روز یکی از فرزندانم و حتی نوه هایم مرا به بهانه های مختلف به باد کتک می گیرند که تو به چه حقی در منزلی که حق قانونی ماست زندگی می کنی؛ دیگر بدنم تحمل این همه کتک را ندارد، از این زندگی خسته شده ام و نمی دانم به چه کسی و کجا پناه ببرم.

زن تقریبا مسن و قد کوتاهی با سر و وضع آشفته وارد کلانتری 13 تبریز می شود.  رییس کلانتری بنابر شناخت قبلی اش، با صمیمیت وی را تحویل می گیرد و به سمت اتاق مشاور کلانتری راهنمایی می کند. این زن مسن در اتاق مشاور کلانتری در گفت و گو با خبرنگار  در تبریز در رابطه با سرگذشت غم انگیز خود گفت: پدرم جز خان زاده ها بود و در دوران دختری عین پادشاه ها زندگی می کردم. دست روی هرچیزی که می گذاشتم برایم فراهم می شد، خلاصه در دوران دختری نه تنها هیچ زجری در زندگی ام نکشیده ام بلکه در رفاه و آسایش کامل زندگی کرده ام. اما آن زمان ها، منظورم زمانی که در دنیای دخترانه خود غرق در شادی و نشاط بودم به هیچ وجه فکر نمی کردم زندگی آینده ام این گونه تباه شود و روزگار مرا به این سرنوشت  فلاکت  بار بکشاند.

این بانوی 63 ساله آه عمیق می کشد و ادامه می دهد: 18 سالم بود که ازدواج کردم، ازدواجی که ته آن مرا این گونه آواره و بدبخت کرد. حاصل این ازدواج 2 پسر و 4 دختر هستند. متاسفانه همسرم فوت کرده است و از زمان فوت همسرم ورق زندگی من نیز برگشت؛ او حتی ذره ای از اموال خود را به نام من نکرد و همین امر باعث سوءاستفاده فرزندانم شده است.

روزگارم با کتک کاری های فرزندانم می گذرد

همه فرزندانم به خصوص دختر بزرگ ترم به شدت مرا کتک می زنند؛ آنان مدام مرا به باد کتک می گیرند و از من می خواهند خانه و کاشانه خود را ترک کنم تا بتوانند خانه را بفروشند و بین خود تقسیم کنند. آخر من این آخر عمری کجا را دارم که بروم، سربار چه کسی بشوم و از چه کسی کمک بخواهم؟ هرچقدر به فرزندانم التماس می کنم اجازه دهند در همان خانه زندگی کنم و به آنان می گویم، این خانه بعد از مرگ من متعلق به شماست و نه کس دیگری؛ اصلا گوششان بدهکار نیست که نیست.

شب گذشته نوه پسری ام (پسره پسر بزرگ ترم) با قمه و چاقو به من  حمله  کرد که باید هرچه زودتر خانه را تخلیه کنی، خیلی ترسیده بودم سریع با پلیس 110 تماس گرفتم؛ پلیس آمد اما تا آمدن پلیس، نوه ام فرار کرد و رفت.

روزگارم با کتک کاری می گذرد و هر روز یکی از فرزندانم و حتی نوه هایم مرا به بهانه های مختلف به باد کتک می گیرند که تو به چه حقی در منزلی که حق قانونی ماست زندگی می کنی؛ دیگر بدنم تحمل این همه کتک را ندارد، از این زندگی خسته شده ام و نمی دانم به چه کسی و کجا پناه ببرم.

تنها پناه من همین کلانتری است که عوامل آن رفتاری بسیار باارزش تر از فرزندان واقعی ام با من دارند و مثل مادر واقعی خودشان با من رفتار می کنند؛ امیدوارم با صحبت های مددکار اجتماعی کلانتری، فرزندانم سر عقل بیایند و بفهمند که من مادرشان هستم و آنان را به دنیا آورده ام. از جوانی ام گذشتم تا بزرگ شوند و سروسامان بگیرند.

این ها را می گوید و اشک از چشمانش جاری می شود؛ اشکی که دل هر بیننده ای را به درد می آورد، اشک یک مادر به خاطر کتک کاری های فرزندانش و بی کسی اش. شدت بغض اجازه صحبت کردن را به این مادر نمی دهد؛ اجازه می گیرد و با چشمانی اشک بار و قامتی خمیده بلند می شود و می رود و من همچنان به جای خالی اش خیره می شوم.

کارشناسان مددکاری اجتماعی کلانتری 13 تبریز چندین بار وقت مشاوره برای فرزندان این مادر در نظر گرفته اند تا با دعوت از آنان و صحبت با آنان، بتوانند گوشه ای از مشکلات این مادر را حل نمایند.

منبع : رکنا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۶ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • ناشناس ارسالی در

      اگر خانه بزرگ هست به خانه کوچکتری که از پول ارث به دست می آورید، نقل مکان کنید .‌بگذارید فرزندانتان با پول ارثشان رفاه داشته باشند

    • ناشناس ارسالی در

      مقصر قوانین ارتجاعی ایران است

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه