شوهر این زن به مأموران اعلام کرد همسرش برای رفتن به محل کارش از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است. او گفت: من اصلاً نمیدانم همسرم به سر کارش هم رسیده یا نه. او به خانه برنگشت و دیگر تماس هم نگرفت. به شدت نگرانش هستم و میترسم اتفاقی برای زنم رخ داده باشد، چون او هیچوقت اینطور من را بیخبر نمیگذاشت. پلیس بعد از شنیدن گفتههای این مرد تلفن همراه زن جوان را بررسی کرد و متوجه شد سیمین روز حادثه اصلا از خانه خارج نشده است. نقطهزنیهای موبایل نشان داد او آخرین بار در خانهاش با تلفن همراهش صحبت کرده و بعد از آن هم دیگر تماسی نداشته است.
به این ترتیب فاش شد شوهر زن مفقودشده واقعیت را نگفته است و موضوعی را پنهان میکند. مأموران بعد از این که به این مرد به نام ناصر مشکوک شدند، از او بازجویی کردند، اما او باز هم از همه چیز ابراز بیاطلاعی کرد. ناصر سرانجام بعد از انجام تحقیقات گسترده لب به اعتراف گشود و گفت: من زنم را کشتم، جسدش را تکهتکه و بعد دفن کردم. این مرد افزود: این کار را به خاطر اختلافات شدیدی که با همسرم داشتم، انجام دادم. در واقع دیگر راهی برای ادامه زندگی با او نداشتم. زنم خلافکار شده بود. ما مدتها با هم اختلاف داشتیم تا اینکه بالاخره از شدت عصبانیت کنترل خودم را از دست دادم و او را کشتم. بعد هم با ادعای گمشدنش خواستم کاری کنم کسی به من مشکوک نشود. وقتی از پسر مقتول بازجویی شد، او نیز تأیید کرد که اختلافاتی بین پدر و مادرش وجود داشته و پدرش نسبت به روابط مادرش مشکوک شده بود. پرونده بعد از تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در جلسه رسیدگی به این قتل ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند و خواستار مجازات او شد.
در ادامه پسر مقتول بهعنوان ولی دم در جایگاه قرار گرفت و اعلام گذشت کرد و گفت: من شاهد درگیریهای پدر و مادرم بودم و مادرم طوری رفتار میکرد که پدرم اصلاً راضی نبود و دوست نداشت. من هم از پوشش مادرم و کارهایی که میکرد، خوشم نمیآمد اما اصلاً فکر نمیکردم پدرم دست به قتل مادرم بزند. در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت: اتهام را قبول دارم. من زنم را کشتم چون دیگر از کارهایش خسته شده بودم. وقتی پسرمان دو ساله بود، همسرم از من جدا شد و رفت. من ازدواج کردم و با زن دیگری زندگی تشکیل داده بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت میخواهد برگردد. او گفت از زمان طلاق، پدر و مادرش اجازه نمیدهند از خانه خارج شود و زندگی برایش سخت شده است و حالا که یک بچه دو ساله داریم، میخواهد دوباره با هم زندگی کنیم. ن هم این پیشنهاد را قبول کردم. همسر دومم را طلاق دادم و ماهها قسط مهریهاش را پرداختم و از طرفی با سیمین و پسرم زندگی دوباره را شروع کردم. سیمین در این مدت درس خواند و سر کار رفت. حقوق بسیار خوبی میگرفت. او زن بسیار زیبایی بود و جذابیت زیادی داشت و من هم این را میدانستم. به همین دلیل سعی میکردم زندگی مناسبی برایش فراهم کنم. با کارکردن در خانههای مردم یک خانه 120 متری در تهران خریدم و یک ماشین خوب هم تهیه کردم. سیمین هم درآمدش را خرج خودش میکرد و من اعتراضی نداشتم تا اینکه کمکم متوجه تغییر رفتار همسرم شدم. اوایل به من توجه میکرد اما چند سال اخیر دیگر توجهی به من نداشت و تمکین هم نمیکرد.
دیدگاه تان را بنویسید