موتورسیکلت بین زورگیر و موتورسوار افتاده بود و زورگیر نوجوان تلاش میکرد به هر طریق ممکن خود را به موتورسیکلت برساند و آن را سرقت کند. در همین حال ناگهان دو مرد لباس شخصی از راه رسیدند و با چند حرکت دفاع شخصی قمه وحشتناک را از چنگ زورگیر خارج کردند و یکی از آنان دستبندهای آهنین قانون را در حالی بر دستان وی حلقه زد که روی زمین افتاده بود. دو مجری قانون که افسران گشت نامحسوس کلانتری سپاد مشهد بودند، بلافاصله زورگیر مذکور را به همراه قمهای که در دست داشت به مقر انتظامی انتقال دادند. دقایقی بعد بازجوییهای تخصصی از این متهم با دستور سرگرد جعفر عامری رئیس کلانتری سپاد در حالی آغاز شد که بررسیها نشان داد او به مواد مخدر صنعتی شیشه نیز اعتیاد دارد. این نوجوان خشن که در زورگیری یک دستگاه موتورسیکلت با حضور به موقع نیروهای انتظامی ناکام مانده بود، قبل از آنکه در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری مورد واکاویهای روانشناختی قرار گیرد، سرگذشت تلخ و زندگی آشفته خود را فاش کرد و در گفتوگویی کوتاه به سؤالات خبرنگاران پاسخ داد. آنچه میخوانید نتیجه این پرسش و پاسخ عبرتآموز برای خانوادههاست.
لان درس میخوانی؟
- نه! تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم ولی بعد از آن دیگر به مدرسه نرفتم.
** چرا؟
- چون پدر و مادرم همیشه با هم درگیری داشتند، به همین دلیل من هم گاهی یک روز به مدرسه میرفتم و گاهی دو روز غیبت میکردم! بعد هم باید دلیل غیبت را برای مدیر مدرسه توضیح میدادم! من دروغ میگفتم، آنها هم باور نمیکردند بالاخره خسته شدم و دیگر به مدرسه نرفتم! چون درسهایم خیلی ضعیف شده بود و همه مرا سرزنش میکردند.
** هنوز هم با پدر و مادرت زندگی میکنی؟
- نه! از حدود چهار سال قبل آواره شدم، چون مادرم طلاق گرفت و به دنبال زندگی خودش رفت.
** دلیل اختلاف پدر و مادرت چه بود؟
- پدرم اعتیاد داشت و مدام مواد مصرف میکرد. البته تنها همین موضوع نبود. او مشکل اعصاب و روان هم داشت که با هر بهانهای با مادرم درگیر میشد و کارشان به دعوا میکشید.
** پس الان نزد مادرت هستی؟
- تا زمانی که مادرم به عقد موقت یک مرد دیگر در نیامده بود با مادرم زندگی میکردم اما وقتی او ازدواج کرد، دیگر شوهرش مرا نمیخواست و به ناچار مجبور شدم به خانه پدربزرگم بروم.
** چرا به ناچار؟
- چون پدربزرگ پدری ام و مادربزرگم پیر و سالخورده هستند و من حوصله آنها را هم ندارم.
** خواهر و برادر نداشتی؟
- نه! من تک فرزند هستم.
** سرکار میروی؟
- نه! بعد از آنکه ترک تحصیل کردم، چند جا برای کار رفتم اما از من ضامن میخواستند. کسی هم ضمانت مرا نمیکرد؛ یعنی کسی را نداشتم که مرا ضمانت کند. برخی جاها هم که کار میدادند، از من بیگاری میکشیدند و حقوق اندکی میدادند.
** معتادی؟
- بله! قبلا بنگ میکشیدم و قرصهای مخدردار مصرف میکردم اما الان شیشه میکشم.
** از چه زمانی خلافکار شدی؟
- از همان دوران کودکی خلافکار شدم، چون وقتی بچههایی را میدیدم که پدر و مادر دارند و خیلی خوش هستند! به آنها حسادت میکردم؛ چرا که هر چیزی میخواستند پدر و مادرشان فراهم میکردند و من حسرت میخوردم. به همین دلیل از همان دوران کودکی لوازم بچههای دیگر را میدزدیدم.
** اما الان با قمه زورگیری میکنی؟ چرا؟
- چاقوکشی را از 11 سالگی شروع کردم، چون دیگر سرقت اموال دیگران برایم سخت شده بود. یک قمه بزرگ با خودم برمیداشتم که آنها را بترسانم. چون از بزرگترها سرقت میکردم و آنها قدرت بیشتری داشتند.
** سابقه هم داری؟
- نه.
** حرفی برای گفتن داری؟
- فقط اگر پدر و مادرم مرا رها نمیکردند، شاید من هم هنوز درس میخواندم و آدم حسابی بودم. فقط به پدر و مادرها میگویم که طلاق نگیرند.
دیدگاه تان را بنویسید